کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل چهارده

      فصل چهارده


    آيا آن جوان را مى بينى، اسم او طاووس است. طاووس يمانى. او هم از شهر كوفه به مدينه آمده است. او جبرگرا مى باشد، يعنى اعتقاد دارد كه انسان در انجام كارهاى خود مجبور است و انسان اختيارى از خود ندارد.
    گوش كن! امام با او سخن مى گويد:
    ــ عقيده تو در مورد انسان چيست؟
    ــ من مى گويم كه انسان مجبور است و اختيارى از خود ندارد.
    ــ طبق عقيده تو آيا انسان گنهكار در روز قيامت مى تواند به خدا بگويد "خدايا من مجبور بودم گناه كنم، من هيچ اختيارى از خود نداشتم".
    ــ آرى. او مى تواند چنين سخنى بگويد.
    ــ اگر اين طور است، پس چرا خدا گنهكاران را به جهنّم مى فرستد؟ چرا آنان را عذاب مى كند؟
    اينجا طاووس سكوت مى كند و به فكر فرو مى رود، او نمى داند چه بگويد، تا به حال كسى اين گونه با او سخن نگفته است. او با خود مى گويد من چند راه بيشتر ندارم:
    اول: اين كه بگويم عذاب جهنّم دروغ است و خدا هيچ كس را به جهنّم نخواهد برد. اين سخن كه با قرآن مخالف است.
    دوم: اين كه بگويم خدا با اين كه مى داند گنهكاران مجبور بوده اند، آنان را به جهنّم مى برد و اين ظلمى آشكار است و خدا هرگز به بندگانش ظلم نمى كند.
    سوم: اين كه دست از جبرگرايى بردارم و باور كنم كه خدا به انسان اختيار داده است.
    همه نگاه ها به طاووس است، او اكنون رو به امام مى كند و مى گويد: "من هرگز با حق و حقيقت دشمنى ندارم، من سخن تو را قبول مى كنم و از عقيده باطل خود توبه مى كنم".[174]
    شكر خدا كه طاووس از جبرگرايى دست برداشت.
    آيا مى دانى جبرگرايى ميراث حكومت بنى اُميّه است؟ بنى اُميّه سال هاى سال است كه با ترويج اين اعتقاد توانسته اند بر مردم حكومت كنند.
    وقتى مردم باور كردند كه انسان هيچ اختيارى از خود ندارد، پس ديگر هرگز يزيد را به خاطر كشتن حسين(عليه السلام) سرزنش نخواهند كرد، زيرا طبق جبرگرايى، يزيد هيچ اختيارى از خود نداشته است، او مجبور بود اين كار را بكند، اين اراده خدا بوده است كه حسين(عليه السلام) كشته شود!
    بنى اُميّه اعتقاد به آزاد بودن انسان را بدعت در دين مى دانستند و طرفداران اين عقيده را به زندان انداخته يا به قتل مى رساندند.
    امروز همه ما باطل بودن جبرگرايى را متوجّه شديم.
    شيعه واقعى كسى است كه به "عدالت خدا" اعتقاد دارد، براى همين او هرگز جبرگرا نمى شود.
    انسان جبرگرا چنين باور دارد: "گنهكار مجبور به گناه بوده است و نمى توانسته گناه را ترك كند، امّا باز هم خدا او را به جهنّم مى اندازد".
    و معلوم است اين ظلمى آشكار است و خدا هرگز به بندگانش ظلم نمى كند.
    ? ? ?
    من شنيده ام بايد به قضا و قدر ايمان داشته باشم.
    خداوند براى همه انسان ها، آينده اى را پيش بينى كرده است كه به آن "تقدير" مى گويند، تقدير همان سرنوشت هر انسان است كه به آن "قضا و قدر" هم گفته مى شود.
    پيامبر فرموده است: "هر كس به تقدير خدا ايمان نداشته باشد، خدا در روز قيامت به او نظر رحمت نمى كند".[175]
    اكنون سؤالى در ذهن من نقش مى بندد، منظور از اين سرنوشت (قضا و قدر) چيست؟
    اگر خدا به من اختيار داده است و من در انجام كارهاى خود اختيار دارم، پس ديگر سرنوشت (قضا و قدر) چه معنايى دارد؟
    اگر خدا زندگى مرا قبلا برنامه ريزى كرده است، پس چگونه مى شود كه من در انجام كارهاى خود اختيار داشته باشم؟
    من بايد اين سؤال را از امام صادق(عليه السلام) بپرسم. امام به من مى گويد:
    ــ آيا مى خواهى سرنوشت يا قضا و قدر را در يك جمله برايت بيان كنم؟
    ــ آرى. مولاى من!
    ــ وقتى روز قيامت فرا برسد و خدا مردم را براى حسابرسى جمع كند، از قضا و قدر يا سرنوشتِ آن ها سؤال نمى كند، بلكه از اعمال آنان سؤال مى كند.
    بايد در اين جمله فكر كنم. منظور از اين سخن چيست؟
    خدا هم در روز قيامت هنگام حسابرسى از انسان سؤال مى كند: چرا دروغ گفتى؟ چرا شراب خوردى؟ چرا دزدى كردى؟
    اين سؤال ها سؤالات درستى است، زيرا اين سؤال ها درباره اعمال انسان است، خدا هرگز نمى گويد: چرا مريض شدى؟ چرا عمر تو كوتاه بود؟ چرا سفيدپوست شدى يا چرا سياه پوست شدى؟ زيرا اين ها چيزهايى است كه به سرنوشت (قضا و قدر) برمى گردد.
    اين سخن امام را بار ديگر گوش كن: "هر چه خدا از آن سؤال نمى كند، به قضا و قدر برمى گردد، هر چه كه به كارهاى انسان برمى گردد، از قضا و قدر نيست".
    اين كه عمر من چقدر باشد، پنجاه سال زندگى كنم يا هفتاد سال، اين به قضا و قدر برمى گردد، امّا اين كه من در مدّت عمر خود چه كارهايى انجام داده ام، به خود "عمل و كردار" من مربوط مى شود و جزء قضا و قدر نيست.
    زندگى من دو محدوده جداگانه دارد:
    محدوده اول: محدوده عمل. در اين محدوده همه كردار و رفتار من جاى مى گيرد (نماز خواندن، كمك به ديگران، روزه گرفتن، دروغ گفتن، غيبت كردن و...).
    محدوده دوم: محدوده قضا و قدر. در اين محدوده سرنوشت من جاى مى گيرد (مدّت عمر من، بيمارى و سلامتى من، بلاها، سختى ها و...).
    اين دو محدوده هرگز با هم مخلوط نمى شود.[176]
    خدا فقط در روز قيامت در مورد محدوده اوّل از من سؤال مى كند زيرا من مسئول كردار و رفتار خود هستم. آرى! خدا هرگز عمل و كردار مرا برنامه ريزى و تقدير نمى كند، اين خود من هستم كه با اختيار خود، عمل و كردار خود را شكل مى دهم. خدا به حكمت خويش، روزى عدّه اى را كم و روزى عدّه اى را زياد قرار مى دهد، عدّه اى در بيمارى و سختى هستند و عدّه اى هم در سلامتى. عدّه اى در جوانى از دنيا مى روند و عدّه ديگر در پيرى.
    اين ها از قضا و قدر است، امّا اعمال من، ربطى به قضا و قدر ندارد، اعمال من به اختيار من ارتباط دارد. من در هر شرايطى كه باشم، اختيار دارم و مى توانم راه خوب يا راه بد را انتخاب كنم.[177]
    ? ? ?
    اكنون امام براى ما ماجرايى از حضرت عيسى(عليه السلام) نقل مى كند:
    عيسى(عليه السلام) با عدّه اى از ياران خود از شهرى عبور مى كردند، در آن محله غوغايى برپا بود و همه شادى مى كردند. عيسى(عليه السلام) رو به ياران خود كرد و گفت:
    ــ چه خبر است؟ چرا اينان اين گونه شادى مى كنند؟
    ــ مراسم عروسى است. امشب دختر يكى از اهل اين محله به خانه بخت مى رود.
    ــ آن ها امشب شادى مى كنند و فردا به عزا خواهند نشست!
    ــ براى چه؟
    ــ امشب عروس از دنيا خواهد رفت.
    حضرت عيسى(عليه السلام) و يارانش از آنجا گذشتند. روز بعد بار ديگر گذر آن ها به آن محله افتاد، ياران عيسى هيچ نشانه اى از عزا نديدند. مردم هنوز مشغول شادى بودند. يكى از ياران عيسى به او رو كرد و گفت:
    ــ اى عيسى! ديروز به ما گفتى كه شب هنگام، عروس خواهد مرد، امّا او هنوز زنده است؟
    ــ هر چه خدا خواست، همان مى شود. با هم نزد اين خانواده برويم.
    در خانه به صدا در مى آيد، بعد از كسب اجازه، عيسى و يارانش وارد خانه مى شوند. عيسى به عروس مى گويد:
    ــ اى عروس! برايم بگو چه كار خيرى انجام دادى؟
    ــ ديشب فقيرى به در خانه ما آمد. او گرسنه بود و براى گرفتن غذا آمده بود. همه مشغول كارهاى جشن عروسى بودند، من هم بايد به مهمانان رسيدگى مى كردم، او يك بار ديگر صدا زد، من از جا برخواستم و غذايى را به او دادم.
    ــ از جاى خود بلند شو!
    عروس از جاى خود برمى خيزد، يك مار از زير لباس او بر زمين مى افتد. عيسى(عليه السلام) به عروس مى گويد: "خدا به خاطر آن كار خوب، اين بلا را از تو دفع كرد".[178]
    اكنون من به فكر فرو مى روم، باز سؤال ها به ذهنم هجوم مى آورند، قرار بود كه آن عروس آن شب از دنيا برود، اين سرنوشت او بود، چطور شد كه سرنوشت (قضا و قدر) تغيير كرد؟
    اينجاست كه امام از اعتقاد به "بَدا" برايم سخن مى گويد و اشاره مى كند كه اعتقاد به آن، عظمت و بزرگى خدا را نشان مى دهد.[179]
    من بار اوّلى است كه اين كلمه را مى شنوم: "بَدا"!
    بَدا يعنى: تغيير در سرنوشت (تغيير در قضا و قدر).[180]
    در ماجراى آن عروس، سرنوشت اوّل اين بود كه عروس از دنيا برود، امّا به خاطر اين كه او صدقه داد، خدا سرنوشت ديگرى براى او رقم زد.
    خلاصه آن كه خدا در مورد آن عروس دو سرنوشت رقم زده بود:
    سرنوشت اول: اگر آن عروس دل آن فقير را بشكند، عمرش كوتاه باشد.
    سرنوشت دوم: اگر به فقير كمك كند عمرش طولانى باشد.
    وقتى كه آن عروس به فقير كمك كرد، خدا سرنوشت دوم را براى او رقم زد و عمر او را طولانى نمود.
    در واقع حضرت عيسى(عليه السلام) از سرنوشت اوّل باخبر شده بود، اگر عروس به فقير كمك نمى كرد، حتماً عروس از دنيا مى رفت.
    مواظب باش! مبادا فكر كنى كه خدا نمى دانست كه آن عروس چه كارى انجام خواهد داد!
    خدا از اوّل هم مى دانست كه آن عروس به آن فقير كمك مى كند، هيچ چيز از علم خدا پوشيده نيست.
    آيا مى دانى فايده اعتقاد به بَدا چيست؟
    وقتى من به بَدا اعتقاد داشته باشم، مى دانم كه مى توانم با كار خير در سرنوشت خود، تغييراتى بدهم. اين باعث مى شود كه من در مسير زندگى خود دقّت كنم.
    من مى توانم به اذن خدا سرنوشت خود را تغيير بدهم، سرنوشت (قضا و قدر) از روز نخست، قطعى و يكنواخت نيست و من اسير قضا و قدر نيستم، من مى توانم سرنوشتى را جايگزين سرنوشت ديگر كنم.
    يهوديان اعتقاد دارند كه وقتى خدا سرنوشتى را براى كسى معيّن كرد تا پايان عمر آن سرنوشت با او همراه است و هر چه او بخواهد و تلاش كند، آن سرنوشت تغيير نمى كند، گويا كه سرنوشت، خداىِ دوم انسان است و حتّى خود خدا هم نمى تواند بر روى آن اثر بگذارد و آن را تغيير بدهد!!
    امام مى خواهد به ما بگويد: سرنوشتى كه خدا براى ما مشخّص كرده است، بستگى به عمل ما دارد و ما مى توانيم (به اذن خدا) با اعمال خود آن را تغيير دهيم!
    خدا در آيه 12 سوره "رعد" در قرآن گفته است: "خدا سرنوشت هيچ گروهى را تغيير نمى دهد، مگر آن كه آنان در زندگى خود تغييرى بدهند".
    خدا مرا موجودى با اختيار آفريد، من در انجام كار خير يا بد آزاد هستم، اگر گناهى را انجام بدهم، در روز قيامت عذاب خواهم شد چرا كه اين كار را به اختيار خود انجام دادم، امّا نكته مهم اين است كه اثر گناه من فقط براى روز قيامت نيست، بلكه بعضى از گناهان من باعث مى شود كه عمر من كوتاه بشود همانطور كه كار خوب من مى تواند عمر مرا طولانى كند، ممكن است يك كار خوب، يك بيمارى بزرگ را از من دور گرداند.
    همه اين ها، نتيجه اعتقاد به "بدا" مى باشد كه امام آن را براى ما بيان كرد.
    ? ? ?
    من در قرآن اين آيه را مى خوانم: "خدا از آنچه در زمين و آسمان است باخبر است، هر برگى كه از درختى مى افتد، خدا به آن آگاه است".[181]
    مى دانم كه خدا به همه چيز علم دارد، او مى داند كه الآن من مشغول چه كارى هستم، او مى داند كه در درياها، كوه ها و... چه مى گذرد، او به رفتار و كردار بندگان خود آگاهى كامل دارد.
    من اين ها را مى دانم، فقط يك مطلب براى من سؤال است: آيا خدا قبل از خلق كردن جهان هستى هم به اين چيزها علم داشت؟
    شنيده ام كه بعضى ها مى گويند خدا قبل از خلقت جهان، فقط چيزهاى كلى را مى دانست و به جزئيات اين جهان آگاهى نداشت.
    من مى خواهم بدانم اين سخن درست است يا نه؟
    اكنون نزد امام صادق(عليه السلام) مى روم و از او سؤال مى كنم:
    ــ آقاى من! سؤالى دارم و مى خواهم آن را از شما بپرسم.
    ــ سؤال خود را بپرس!
    ــ آيا آنچه الآن در اين جهان وجود دارد، خدا از آن آگاهى داشت؟
    ــ آرى. خدا قبل از اين كه آسمان ها و زمين را بيافريند، به همه چيز آگاهى داشت.[182]
    خدا را شكر مى كنم كه جواب صحيح را از امام خود شنيدم، اكنون مى دانم كه علم خدا چگونه است، علم خدا حد و اندازه اى ندارد، خدا الآن به همه چيز علم دارد همانطور كه قبل از خلقت نيز به همه چيز علم و آگاهى داشت.
    آيا خدا قبل از خلقت جهان مى دانست در سال 61 هجرى يزيد حسين(عليه السلام) را به شهادت مى رساند؟
    طبق سخن امام خدا قبل از خلقت آسمان ها و زمين به همه چيز علم و آگاهى داشته است.
    اكنون با خود مى گويم: "اگر خدا مى دانست كه يزيد، امام حسين(عليه السلام) را مى كشد، پس چرا خدا يزيد را به جهنّم مى برد؟ يزيد كه تقصيرى نداشته است؟".
    بايد براى جواب اين سؤال خود فكر كنم، به راستى چگونه مى توان علم خدا را با اختيار انسان جمع كرد؟
    فرض كن كه ما با هم به مدرسه مى رويم. تو شاگرد درس خوانى هستى. تو با اختيار خودت درست را خوب مى خوانى، امّا من تنبلى مى كنم و اصلاً درس نمى خوانم.
    هنوز فصل امتحانات نشده است، فقط يك ماه از سال درسى گذشته است، امّا معلّم همه چيز را مى داند، او مى داند كه تو آخر سال قبول خواهى شد، همچنين او مى داند كه من مردود خواهم شد.
    آخر سال مى شود، نتيجه يك سال معلوم مى شود، تو قبول شده اى و من مردود!
    آيا من مى توانم داد بزنم و يقه معلّم را بگيرم كه اى آقاى معلّم! تو مى دانستى كه من مردود مى شوم، اين علم و دانستن تو باعث شد كه من مردود شوم!
    معلّم مى دانست كه من مردود مى شوم، امّا اين علم او باعث مردود شدن من نشد، من به اختيار خودم، درس نخواندم! من مى توانستم درس بخوانم، امّا نخواستم، خودم تنبلى را انتخاب كردم و الآن هم نتيجه آن را مى بينم.
    آرى! خدا قبل از خلقت جهان مى دانست كه يزيد در سال 61 هجرى حسين(عليه السلام) را به شهادت مى رساند، امّا اين علم خدا باعث اين نشد كه يزيد اختيار خود را از دست بدهد. يزيد خودش دنيا و حكومت دنيا را انتخاب كرد و براى چند روز حكومت بيشتر حسين(عليه السلام) را به شهادت رساند، او اين كار را به اختيار خود انجام داد و براى همين در روز قيامت در آتش جهنّم خواهد سوخت و اين هرگز ظلم نيست. خدا عادل است و به هيچ كس ظلم نمى كند.


کتاب با موضوع امام ششم


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۴: از كتاب صبح ساحل نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن