کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل شانزده

      فصل شانزده


    امروز براى معراج پيامبر سخن مى گويى و اين كه پيامبر 120 بار به معراج رفت. خدا به پيامبر بيش از همه چيز ولايت على و يازده امام بعد از او را توصيه مى كرد، توصيه خدا به پيامبر در مورد ولايت آن ها بيش از توصيه به نماز و روزه و... بود.[198]
    آرى! هر كس امام خود را نشناسد و مرگ او فرا برسد به مرگ جاهليّت مرده است.[199]
    شما واسطه فيض خدا هستيد، وقتى خدا مى خواهد به بندگان خود خير و رحمتى بدهد، ابتدا آن را به وجود شما نازل مى كند و بعد به واسطه شما آن خير به ديگران مى رسد.[200]
    خدا خلقت آفرينش را با شما آغاز نمود، خدا همه خوبى ها، همه زيبايى ها، همه كمالات را با شما آغاز نمود. شما سبب خلقت اين جهان هستى هستيد، اگر شما نبوديد، خدا زمين و آسمان ها و فرشتگان و جهان هستى را خلق نمى كرد.
    به واسطه شما خدا رحمت خود را بر بندگانش نازل مى كند و بلاها را از آنان دور مى كند، شما ستون جهان هستى هستيد، اگر شما نباشيد، زمين و زمان در هم مى پيچد.
    آرى! اگر براى يك لحظه، "حجّت خدا" نباشد، جهان نابود خواهد شد، وقتى كه خدا بخواهد روز قيامت را برپا كند، كافى است كه حجّت خود را از ميان بردارد، آن وقت همه هستى در هم پيچيده خواهد شد.[201]
    ? ? ?
    من اين آيه 72 سوره احزاب را بارها خوانده ام: "ما امانت را بر زمين و آسمان ها عرضه كرديم و آنان از پذيرفتن آن سر باز زدند و از آن هراسيدند، ولى انسان آن را پذيرفت و انسان بسيار ستمگر و جاهل بود".
    از خيلى ها سؤال كردم كه اين امانت چه بود، آن ها به من گفتند: عشق به خدا همان امانتى بود كه زمين و آسمان ها آن را نپذيرفتند و انسان آن را پذيرفت، انسان فقط استعداد اين كمال را داشت كه عاشق خدا بشود.
    ولى يك سؤال در ذهن من نقش مى بندد: اگر اين امانتى كه قرآن از آن سخن مى گويد، عشق به خداست، پس چرا خدا انسان را ستمگر و جاهل معرّفى مى كند؟ بايد خدا انسان را به خاطر اين كه اين عشق را پذيرفت، تشويق كند، نه اين كه او را ستمگر و جاهل بخواند.
    من مثل بقيّه مردم نيستم كه فقط قسمتى از آيه قرآن را بگيرم و به بقيّه آن توجّه نكنم،
    تو هم يك بار ديگر اين آيه را بخوان، خدا مى گويد كه من امانتى را به آسمان ها و زمين عرضه كردم، فقط انسان بود كه آن را پذيرفت و انسان ستمگر و جاهل بود.
    به راستى منظور خدا از اين سخن چيست؟
    من بايد براى فهم اين آيه نزد امام صادق(عليه السلام) بروم.
    امام رو به من مى كند و مى گويد: "منظور از امانت در اين آيه، ولايت ما اهل بيت است و منظور از انسان هم دشمنان ما مى باشد".[202]
    من در اين سخن امام فكر مى كنم، آيه را با اين سخن تفسير مى كنم: "ما ولايت را بر آسمان ها و زمين عرضه كرديم، آن ها از قبول آن سرباز زدند، امّا دشمن ما آن را پذيرفت و او بسيار ظالم و جاهل بود"، امّا اين تفسير باز هم مشكل دارد.
    اگر منظور از "انسان" كسانى هستند كه دشمن اهل بيت(عليهم السلام) بوده اند و حق آنان را غصب كرده اند، پس چرا معناى آيه اين طورى شده است؟ چگونه مى شود دشمن اهل بيت(عليهم السلام)، ولايت را پذيرفته باشد؟
    فكر مى كنم در ترجمه آيه من دچار مشكل شده ام!
    خوب است متن عربى آيه را ذكر كنم و روى آن فكر نمايم:
    (إِنَّا عَرَضْنَا الاَْمَانَةَ عَلَى السَّمَـوَ تِ وَ الاَْرْضِ وَ الْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الاِْنسَـنُ إِنَّهُ كَانَ ظَـلُومًا جَهُولاً).
    به راستى مشكل در كجاست؟ نكند من معناى واژه هاى آيه را خوب نمى دانم!
    حَمَلَ الأمانَة.
    فكر مى كنم بايد در اين جمله تحقيق كنم.
    او امانت را حمل كرد. من واژه "حمل" را به معناى پذيرفتن معنا كرده ام، خيلى ها در ترجمه قرآن اين كار را كرده اند، امّا اين ترجمه با سخن امام صادق(عليه السلام)مطابقت ندارد. بايد تحقيق كنم.
    "حَمَلَ الأمانَةَ: خانَها".
    "امانت را حمل كرد، يعنى: در امانت خيانت كرد".
    پيدايش كردم. يكى از علمايى كه لغت شناس است در كتاب خود اين جمله را آورده است. او مى گويد: اگر واژه "حمل" با واژه "امانت" كنار هم بيايد، معناى آن خيانت در امانت است.[203]
    حتماً مى دانى كه زبان عربى براى خود دنيايى دارد، وقتى يك كلمه با كلمه ديگرى در كنار هم قرار گيرد، معناى آن كاملاً عوض مى شود.
    خوب.
    حالا يك بار ديگر آيه را با هم تفسير مى كنيم:
    ما امانت خود كه ولايت اهل بيت(عليهم السلام) بود را بر زمين و آسمان ها عرضه كرديم و زمين و آسمان ها هرگز در آن خيانت نكردند، ولى دشمن اهل بيت(عليهم السلام) در اين امانت ما خيانت كرد او بسيار ستمگر و جاهل بود.
    آرى! ولايت على(عليه السلام) و فرزندان پاك او، راه و مسير رسيدن به خدا است، فرشتگان هم سر تسليم در مقابل اين ولايت فرود آوردند، پيامبران هم تسليم اين ولايت بودند، امّا افسوس كه وقتى پيامبر از دنيا رفت، عدّه اى به رهبرى عُمربن خطاب در سقيفه دور هم جمع شدند تا براى خود خليفه انتخاب كنند. عُمر اوّلين كسى بود كه تسليم اين ولايت نشد و براى رسيدن به رياست چند روزه على(عليه السلام) را خانه نشين كرد، اى كاش فقط على(عليه السلام) را خانه نشين مى كرد و ديگر به خانه او حمله نمى كرد و خانه او را به آتش نمى كشيد، اى كاش فاطمه(عليها السلام)را كه به دفاع از ولايت برخواسته بود، با تازيانه نمى زد، اى كاش... آرى! عُمر همان انسانى است كه ستمگر و جاهل بود.
    قرآن، زنده است و آيه هاى آن براى همه زمان ها مى باشد، امروز منصور كه با ولايت اهل بيت(عليهم السلام) دشمنى مى كند، همان ستمگر و جاهلى است كه خدا از او سخن گفته است.
    ? ? ?
    جمّال كوفى براى انجام اعمال حجّ به مكّه رفته است، او اكنون حاجى شده است و به مدينه آمده است تا با امام صادق(عليه السلام)ديدارى داشته باشد.
    اكنون امام رو به او مى كند و مى گويد: "من از رفتار شما باخبر هستم، فرشتگان پرونده اعمال و رفتار شما را هر پنج شنبه به من عرضه مى كنند. من پرونده تو را نگاه كردم، ديدم كه تو به پسرعمويت مهربانى و نيكى نمودى، من از اين كار تو خيلى خوشحال شدم".
    جمّال كوفى لبخندى مى زند، او از اين كه باعث خوشحالى امام خود شده است، خدا را شكر مى كند.
    اكنون من از او مى خواهم تا ماجرا را برايم بگويد، او مى گويد: "پسرعموى من از دشمنان اهل بيت(عليهم السلام) است، خبر به من رسيد كه وضع زندگى او خراب شده است و زن و بچّه او در شرايط سختى هستند. من قبل از اين كه به حجّ بيايم، مقدارى پول براى او فرستادم".
    آرى! شيعه واقعى كسى است كه به فاميل و بستگان خود مهربان باشد اگر چه با او هم عقيده نباشند.[204]
    ? ? ?
    اَسَدى يكى از ياران امام است، او امشب به خانه امام مى آيد، سخن به درازا كشيد، او از بس مجذوب سخنان امام مى شود، گذشت زمان را فراموش مى كند، وقتى او به خود آمد، مى فهمد كه خيلى از شب گذشته است و حتماً مادرش نگران شده است.
    اَسَدى با امام خداحافظى مى كند و با سرعت خود را به خانه مى رساند. وقتى او به خانه مى رسد، مادرش را نگران مى يابد، مادر به او مى گويد: "چرا اين قدر دير كردى؟ دلم هزار جا رفت، گفتم نكند مأموران حكومتى تو را دستگير كرده باشند".
    اَسَدى با عصبانيت بر سر مادر فرياد مى زند و او را ناراحت كند.
    فردا صبح، اَسَدى به سوى خانه امام حركت مى كند، وقتى وارد خانه امام مى شود، سلام مى كند و جواب مى شنود. امام به او مى گويد: "چرا ديشب با مادر خود با صداى بلند سخن گفتى؟ چرا دل او را شكستى؟ آيا فراموش كردى كه او براى بزرگ كردن تو چقدر زحمت كشيده است؟".
    اسدى از امام خود خجالت مى كشد، امام به او مى گويد: "سعى كن كه ديگر با صداى بلند، با مادرت سخن نگويى و او را ناراحت نكنى".[205]
    آرى! خدا امام را شاهد و ناظر بر كردار ما قرار داده است، امام به اذن خدا از آنچه در جهان هستى مى گذرد، باخبر است.
    خدا در قرآن مى فرمايد: (وَ قُلِ اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُو وَ الْمُؤْمِنُونَ...): "بگو هر آنچه مى خواهيد انجام دهيد، ولى بدانيد كه خدا و رسول خدا و مؤمنان، عمل شما را مى بينند".[206]
    منظور از "مؤمنان" در آيه امامان مى باشند، آنان بر آنچه بندگان انجام مى دهند، آگاه هستند.[207]
    ? ? ?
    چه باران تندى مى آيد، بايد زود به خانه بروم. آنجا را نگاه كن، آن كيست كه در زير اين باران به اين سو مى آيد، شب است و هوا تاريك است، بايد صبر كنم نزديك تر شود.
    سلام مى كنم، جواب مى شنوم، چقدر صداى او آشناست، خداى من! او امام است.
    ــ آقاى من! در اين وقت شب، زير اين باران كجا مى رويد؟
    ــ براى فقيران غذا مى برم.
    ــ اجازه بدهيد شما را كمك كنم.
    ــ نه، من خودم مى خواهم اين كار را انجام بدهم.
    ــ پس اجازه بدهيد شما را همراهى كنم.
    همراه امام حركت مى كنم، امام كيسه اى كه پر از نان و خرماست بر دوش گرفته اند، مقدارى راه مى رويم، در اينجا سايبانى است كه فقراى مدينه شب ها اينجا مى خوابند، همه آن ها خواب هستند، امام كنار هر كدام از آنان نان و خرما مى گذارد.
    وقتى از زير آن سايه بان بيرون مى آييم، من مى گويم:
    ــ آقاى من! آيا اين كسانى كه شما به آن ها كمك كرديد از شيعيان هستند؟
    ــ اگر آنان شيعه بودند كه من آن ها را در همه دارايى و ثروت خود شريك مى كردم![208]
    عجب! اينان همه از اهل سنّت بودند و امام اين گونه در زير باران براى آنان غذا مى برد، پس چرا بعضى از ما خود را شيعه اين امام مى دانيم و با اهل سنّت رفتارهاى ناشايسته داريم؟ چرا؟
    ? ? ?
    "امروز ناهار همه شما مهمان من هستيد".
    اين سخن امام است، بعد از لحظاتى سفره انداخته مى شود، همه مشغول خوردن غذا مى شوند.
    بعد از غذا، امام رو به سدير مى كند و مى گويد:
    ــ اى سدير! غذا چگونه بود؟
    ــ فداى شما شوم! اين غذا بسيار خوشمزه بود!
    بعد از لحظاتى، اشك در چشمان سدير جمع مى شود، امام به او مى گويد:
    ــ چرا گريه مى كنى؟
    ــ آقاى من! به ياد آيه اى از قرآن افتادم.
    ــ كدام آيه؟
    ــ سوره تكاثر آيه 8 آنجا كه خدا مى گويد: (لَتُسْـَلُنَّ يَوْمَئِذ عَنِ النَّعِيمِ )، "در روز قيامت از نعمتى كه به شما داديم، از شما سؤال خواهيم كرد"، مى ترسم كه روز قيامت خدا از اين غذايى كه خورديم سؤال كند، من آن روز چه جوابى خواهم داد؟
    امام لبخند مى زند و مى گويد:
    ــ اى سدير! خدا بزرگوارتر از آن است كه به ما غذايى بدهد و روز قيامت در مورد آن از ما سؤال كند، خدا در روز قيامت از غذا سؤال نمى كند.
    ــ پس از چه نعمتى خدا سؤال خواهد كرد؟
    ــ مردم به واسطه ما از گمراهى نجات پيدا مى كنند و از علم و دانش ما بهره مى برند، خدا در روز قيامت از ولايت ما سؤال خواهد كرد. ولايت ما، آن نعمت بزرگ خداست.[209]
    ? ? ?
    ما به هر كس كه "حكمت" داده ايم، خير فراوانى عطا كرده ايم.
    اين سخن خدا در آيه 269 سوره بقره مى باشد.[210]
    به راستى اين حكمت چيست كه خدا آن را اين قدر ارزشمند مى داند؟
    من شنيده ام كه اين حكمت، همان فلسفه يونان است، امّا من مى دانم كه ده ها سال بعد از وفات پيامبر، مسلمانان با فلسفه يونان آشنا شدند.
    پيامبر و مسلمانان صدر اسلام از فلسفه هيچ حرفى نزده اند، اگر حكمت همان فلسفه يونان است، پس همه آنان از حكمت بى بهره بوده اند.
    من بايد نزد امام بروم و تفسير اين آيه را سؤال كنم، وقتى سؤال خود را مى پرسم چنين مى شنوم: "حكمت، اطاعت خدا و شناخت امام است".
    آرى! اگر من از خدا اطاعت كنم و امام خود را بشناسم، به خير فراوانى رسيده ام، پيروى از امام است كه مرا به سوى همه خوبى ها دعوت مى كند و عشق به همه زيبايى ها را در دل من مى آفريند.[211]
    ? ? ?
    امروز امام براى ما از حضرت ابراهيم(عليه السلام) سخن مى گويد، همان پيامبرى كه خدا به او مقام امامت را هم عنايت كرد، من اكنون آنچه را از سخن امام فهميده ام برايت مى گويم:
    خدا ابراهيم(عليه السلام) را در معرض امتحان هاى سخت قرار داد و او در همه امتحان ها موفّق و سربلند بيرون آمد. آنوقت بود كه خدا او را امام قرار داد.
    به راستى امتحان ابراهيم(عليه السلام) چه بود؟
    او در مقابل بت پرستى قيام كرد، به بتكده شهر بابل رفت و همه بت ها را نابود كرد و حاضر شد در آتش انداخته شود، امّا دست از يكتاپرستى برندارد. خدا از او خواست تا زن و فرزندش را در سرزمين خشك و بى آب مكّه ساكن كند و او نيز چنين كرد. خدا از او خواست تا فرزندش اسماعيل را قربانى كند و او فرزندش را به قربانگاه برد و آماده شد تا او را براى خدا فدا كند.
    ابراهيم(عليه السلام) در انجام دستورات خدا، هيچ كوتاهى نكرد، خدا گوسفندى برايش فرستاد تا آن گوسفند را به جاى فرزندش قربانى كند. بعد از آن بود كه خدا مقام امامت را به ابراهيم عنايت كرد، مقام امامت والاتر از مقام پيامبرى است، مقام امامت آخرين سير تكاملى ابراهيم(عليه السلام) بود.
    امام انسان كاملى است كه اسوه همه ارزش ها است و هركس كه بخواهد به سعادت و رستگارى برسد بايد از او پيروى كند، امام مانند خورشيدى است كه با نور خود مايه هدايت همگان مى شود.[212]
    وقتى خدا مقام امامت را به ابراهيم(عليه السلام) داد، ابراهيم(عليه السلام) خيلى خوشحال شد و از خدا خواست تا مقام امامت را به فرزندانش هم عنايت كند، اينجا بود كه خدا به ابراهيم(عليه السلام) گفت كه امامت، عهد و پيمان آسمانى است، اين عهد و پيمان هرگز به ستمكاران، نخواهد رسيد.
    آرى! خدا مى خواست به ابراهيم(عليه السلام) بفهماند كه هركس سابقه ظلم و ستم دارد، هرگز به امامت نخواهد رسيد. فقط كسى كه معصوم و بى گناه است، شايستگى اين مقام را دارد.
    اكنون من مى فهمم كه اگر كسى مدّتى از زندگى خود را مشغول بت پرستى باشد، به خود ظلم كرده است و او ستمگر است و هرگز شايستگى مقام امامت را ندارد.
    سال ها از آن زمان گذشت و محمّد(صلى الله عليه وآله) به پيامبرى مبعوث شد، پيامبر به مسلمانان خبر داد كه پس از من، دوازده امام خواهند آمد، او على(عليه السلام) را به عنوان جانشين و اوّلين امام معرّفى كرد، على(عليه السلام) حتّى براى يك لحظه هم بت نپرستيد، او همواره يكتاپرست بود.
    اكنون مى دانم اگر با يكى از اهل سنّت روبرو شوم چه بگويم. حتماً اين سخن آنان را شنيده اى: "هر كس امامت ابوبكر و عُمَر را انكار كند، كافر است".[213]
    اكنون من با كسى كه امامت ابوبكر و عمر را قبول دارد چنين سخن مى گويم:
    ــ مگر قرآن نمى گويد كه امامت، عهد خداست و هرگز به ظالمان نمى رسد؟
    ــ آرى! اين سخن خداست.
    ــ شما چگونه مى گوييد اين دو نفر به مقام امامت رسيدند؟
    ــ مسلمانان با آنان بيعت كردند و آنان امام شدند.
    ــ آيا قبول داريد كه اين سه نفر قبل از ظهور اسلام، بت پرست بودند؟
    ــ آرى! آن ها مثل بقيّه مردم بودند. آن زمان همه بت پرست بودند.
    ــ هركس بت پرست باشد، ستمكار است و به خودش ظلم كرده است و نمى تواند به امامت برسد. اين مولاى من، على(عليه السلام)است كه هرگز بت نپرستيد و شايسته اين مقام است.[214]
    ? ? ?
    امروز امام در سخنان خود به ماجراى سليمان(عليه السلام) و جانشين او اشاره مى كند، آيا تو هم دوست دارى اين ماجرا را بشنوى؟
    روزى سليمان(عليه السلام) بر تخت خود نشسته بود، امّا از هدهد (پرنده اى كه آن را شانه به سر مى گويند) خبرى نبود، سليمان(عليه السلام) سراغ او را گرفت، بعد از مدّتى هدهد آمد و به او خبر داد كه در كشور "سبا" مردم همه خورشيد را پرستش مى كنند، ملكه آنجا نامش بلقيس است، او هم خورشيد را مى پرستد. هدهد به او خبر داد كه آن ملكه، تختى باشكوه دارد كه بر روى آن جلوس مى كند.
    اينجا بود كه سليمان(عليه السلام) تصميم گرفت تا زمينه هدايت ملكه و مردم آن كشور را فراهم سازد، ابتدا نامه اى به ملكه نوشت و او را به خداپرستى دعوت كرد، در نامه از ملكه خواست تا نزد او بيايد. سرانجام ملكه تصميم گرفت تا نزد سليمان(عليه السلام)برود.
    به سليمان(عليه السلام) خبر دادند كه ملكه در نزديكى فلسطين است. اينجا بود كه سليمان(عليه السلام) به اطرافيان خود رو كرد و گفت: چه كسى مى تواند تخت ملكه سبا را برايم حاضر كند؟
    بين فلسطين (كه سليمان(عليه السلام) در آنجا حكومت مى كرد) و كشور سبا (كه در يمن واقع شده بود)، صدها كيلومتر فاصله است، اكنون سليمان(عليه السلام) مى خواهد كسى تخت ملكه سبا را براى او حاضر كند.
    آصف بن برخيا (كه جانشين سليمان(عليه السلام) بود) به سليمان(عليه السلام) گفت: من در كمتر از يك چشم بر هم زدن، آن تخت را براى تو حاضر مى كنم.
    و اين گونه بود كه سليمان(عليه السلام) نگاه كرد، ديد كه تخت ملكه در كمتر از يك لحظه در جلوى او قرار گرفته است.
    همه از كارى كه آصف بن برخيا كرد، تعجّب كردند، آخر او چگونه توانست اين كار را بنمايد.
    قرآن در سوره نمل از راز قدرت آصف بن برخيا پرده برمى دارد، قرآن مى گويد: "او قسمتى از علم كتاب را داشت"، علم كتاب همان علم غيبى است كه خدا به بعضى از بندگان خوب خود مى دهد.
    اكنون امام صادق(عليه السلام) به ما رو مى كند و مى گويد: "آصف بن برخيا فقط قسمتى از آن علم نزد او بود و قادر به انجام چنان كار بزرگى شد و همه را به تعجّب واداشت. خدا به او قسمتى از آن علم را عنايت كرده است، امّا خدا به ما همه آن علم را داده است. همه علم كتاب نزد ماست".[215]
    آرى! اهل بيت(عليهم السلام) كسانى هستند كه خدا به آنان اين مقام بزرگ را داده است و آنان را بر ديگر بندگان خود برترى داده است.
    ? ? ?
    آيا تو مى دانى مهمترين نشانه زياد شدن ايمان چيست؟ من از كجا بفهمم كه ايمانم كامل تر شده است؟
    امروز مى خواهم نزد امام بروم و از او اين سؤال را بپرسم.
    امام در جواب به من مى گويد: "هر چه ايمان تو بيشتر شود، محبّتت به همسرت بيشتر مى شود".[216]
    با شنيدن اين سخن به فكر فرو مى روم، اين سخن امام خيلى پيام دارد، اگر من به سوى خدا رفتم و نماز و عبادتم بيشتر شد، بايد ببينم آيا همسر خود را بيشتر از قبل دوست دارم يا نه؟ اگر جواب من مثبت بود پس خوشا به حالم ! زيرا كه در معنويت رشد كرده ام، امّا اگر نماز خواندن من بيشتر شد و اخلاق من نسبت به همسرم بهتر نشد، بلكه نسبت به او بى تفاوت شدم، بايد بدانم كه آن عرفانى كه دنبالش رفته ام سرابى بيش نبوده است!
    زمانى مى توانم دم از محبّت به خدا بزنم و يقين كنم كه در مسير صحيح عرفان پيش رفته ام كه محبّت من به همسرم بيشتر شود. اين مكتب شيعه است بين محبّت به خدا و محبّت به همسر اين گونه رابطه برقرار مى كند ، افسوس كه ما چقدر از اين حقايق غافل بوديم! افسوس!
    ? ? ?
    اسم او عُقْبه است، از كوفه به اينجا آمده است تا امام را ببيند، امام نگاهى به او مى كند و مى گويد: "شيعيان لحظه جان دادن با منظره اى روبرو مى شوند كه آن ها را بسيار خوشحال مى كند".
    اكنون امام سكوت مى كند. عُقْبه رو به امام مى كند و مى گويد:
    ــ آقاى من! برايم بگو كه شيعيان در لحظه جان دادن چه مى بينند كه خوشحال مى شوند؟
    ــ شيعيان در آن لحظه هاى آخر، پيامبر و على(عليهما السلام) را مى بينند.
    ــ آيا پيامبر و على(عليهما السلام) با مؤمن سخنى هم مى گويند؟
    ــ آرى! پيامبر به او مى فرمايد: "تو را بشارت باد كه من رسول خدا هستم، آگاه باش كه من براى تو بهتر از همه دنيا هستم" .
    ــ آيا على(عليه السلام) هم با او سخن مى گويد؟
    ــ آرى! على(عليه السلام) به او مى فرمايد: "اى دوست خدا، شاد باش و غم مخور كه من همان على هستم كه مرا دوست مى داشتى ،من آمده ام تا تو را يارى كنم".[217]
    سخن امام به اينجا كه مى رسد اشك شوق در چشم عُقْبه حلقه مى زند، او در اين فكر است كه چه موقع لحظه مرگ او فرا مى رسد تا چشمش به ديدار پيامبر و على(عليهما السلام) روشن شود.
    ? ? ?
    اسحاق از ثروتمندان كوفه است. شيعيان فقيرى كه در كوفه زندگى مى كردند گاهى به منزل او مى آمدند و او به آنان كمك مى كرد.
    كم كم مراجعه مردم به خانه او زياد شد، اسحاق ترسيد كه ميان مردم مشهور بشود، او شهرت را دوست نداشت، براى همين درِ خانه خود را بست و ديگر كسى را به خانه اش راه نداد.
    اكنون او به مدينه آمده است، او به خانه امام مى آيد، سلام مى كند، امام جواب او را با سردى مى دهد، اسحاق مى فهمد كه امام از او ناراحت است، براى همين مى گويد:
    ــ آقاى من، چه چيز باعث شده است كه شما از من ناراحت باشيد؟
    ــ چرا درِ خانه خود را به روى شيعيان من بستى و ديگر آن ها را به خانه ات راه ندادى؟
    ــ من از مشهور شدن هراس داشتم، مى ترسيدم كه گرفتار مأموران حكومتى شوم.
    ــ مگر نمى دانى هنگامى كه دو مؤمن با هم ديدار نموده و با يكديگر دست بدهند، خداوند 100 رحمت براى آنان نازل مى كند، 99 رحمت از آن 100 رحمت براى كسى است كه محبّت بيشترى به ديگرى دارد.[218]
    امام آن قدر در عظمت و مقام مؤمن براى اسحاق سخن گفت كه او از كرده خود پشيمان شد و تصميم گرفت وقتى به كوفه بازگردد درِ خانه خود را به روى همه شيعيان باز بگذارد.
    ? ? ?
    يكى از ياران امام را ديدم كه مشغول دعا كردن بود، من نزديك او رفتم، ديدم كه او اصلا براى خود دعا نمى كند، نام دوستان خود را مى برد و براى آن ها رحمت و بخشش خدا را طلب مى كند. جلو رفتم و سلام كردم و گفتم: چرا فقط براى دوستان خود دعا نمودى و براى خود دعا نكردى ؟
    او به من رو كرد و گفت: روزى نزد امام بودم، آن حضرت به من فرمود:
    هر كس براى برادر مؤمن خود دعا كند فرشته اى در آسمان اوّل مى گويد: "تو براى برادر خويش دعا كردى، آگاه باش كه خدا صد برابر آنچه براى او خواسته اى به تو مى دهد".
    و هنگامى كه دعاى او به آسمان دوم مى رسد فرشته اى صدا مى زند و مى گويد: "براى تو دويست برابر آنچه براى برادر خود درخواست كردى، خواهد بود".
    فرشته اى در آسمان سوم مى گويد: "براى تو سيصد برابر آنچه براى برادر خود خواستى، خواهد بود".
    در هر كدام از آسمان چهارم و پنجم و ششم و هفتم، فرشته اى به او وعده مى دهد كه براى تو چهارصد، پانصد، ششصد و هفتصد برابر آنچه براى برادر خود خواستى، خواهد بود.
    سپس خدا مى گويد: "من آن ثروتمندى هستم كه هرگز فقير نمى شوم، اى بنده من! براى تو يك ميليون برابر آنچه براى برادر مؤمن خود درخواست كردى، قرار مى دهم".
    وقتى من اين حديث را مى شنوم، تصميم مى گيرم كه من هم به جاى دعا كردن براى خود، براى دوستان خود دعا كنم.[219]


کتاب با موضوع امام ششم


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۶: از كتاب صبح ساحل نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن