کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل يك

      فصل يك


    تو به خيلى چيزها انديشه مى كنى، اين انديشه است كه سرآغاز هر تلاشى است، چقدر عجيب است تو به همه چيز فكر مى كنى جز به خودت و زندگى. به راستى معناى زندگى چيست و تو چرا آفريده شده اى؟
    به اين سخنم دقت كن: به هر چه كه فكر كرده اى در قلمرو زندگى بوده است، پس كى مى خواهى درباره خود زندگى فكر كنى! بيا قبل از آن كه مرگ به سراغ تو بيايد، زندگى را معنا كنى.
    من نگران تو هستم، مى ترسم تو هم مانند من سال هاى سال در جستجوى وسائل زندگى باشى و از معناى زندگى غافل بمانى. جوانى من در غفلت از اين معنا گذشت، اكنون وقت توست.
    تو بايد برخيزى و در جستجوى پاسخ اين معما باشى، انسانى كه نتواند اين معما را حل كند سرانجام به بن بست ها و اضطراب ها و نابسامانى ها مى رسد.
    امروزه خيلى از انسان ها نمى دانند كه اصلاً چرا و براى چه زندگى مى كنند و از كجا آمده اند و براى چه آمده اند و به كجا مى روند، تا زمانى كه پاسخ اين سؤالات براى انسان روشن نشود، او از آرامش واقعى به دور خواهد بود. اين ها اساسى ترين سؤالات بشر در طول تاريخ است و در هر روزگارى انسان هاى بزرگ در جستجوى پاسخ اين سؤالات بوده اند.
    كسى كه در جستجوى كشف معناى زندگى نيست با سعادت خود دشمنى كرده است، كسى كه نمى داند از كجا آمده است و براى چه آمده است و آرمانى براى خود ندارد به پوچى مى رسد. اين آرمان و هدف عالى است كه به زندگى انسان معنا مى دهد و او را به سوى كمال به پيش مى برد.

    * * *


    از عظمت جهان چه مى دانى؟ آيا تا به حال به آن فكر كرده اى؟
    وقتى به آسمان شب نگاه مى كنى، هزاران هزار ستاره مى بينى و به عظمت كهكشان هايى كه در دورترين نقطه هستى قرار گرفته اند، فكر مى كنى. ميليون ها كهكشان در آسمان خلق شده اند. دورترين كهكشان، كهكشان "تار عنكبوت" نام دارد، اين كهكشان ده ميليارد سال نورى از زمين فاصله دارد و با سرعت هزار كيلومتر در ثانيه در حال حركت است. نور اين كهكشان، ده ميليارد سال طول مى كشد تا به زمين برسد. وقتى تو با تلسكوپ هاى قوى به اين كهكشان نگاه مى كنى، چه مى بينى؟ تو به ده ميليارد سال قبل نگاه مى كنى! نورى كه تو مى بينى ده ميليارد سال قبل، از ستارگان آن كهكشان جدا شده است و اكنون به زمين رسيده است.
    اگر بخواهم تعداد ستارگان را بشمارم چقدر زمان مى برد؟ اگر همه انسان ها در تمام عمر خود ستارگان را بشمارند و هر نفر در هر ثانيه، ده ستاره را بشمارد، باز سى هزار سال طول مى كشد تا شمارش همه ستارگان به پايان برسد. تعداد ستارگان آسمان ده هزار ميليارد ميليارد ستاره مى باشد.
    اين گوشه اى از عظمت جهان است، در جهانى با اين عظمت، چه احتياجى به اين بود كه من و تو آفريده شويم؟ اگر ما نبوديم به كجاى دنيا برمى خورد و چه زيانى به آفرينش مى رسيد؟ اين سؤالاتى است كه ممكن است به ذهن هر كس بيايد. عظمت هستى، حيرتى براى انسان پيش مى آورد و او را به اساسى ترين سؤال مى رساند، به راستى چرا ما آفريده شديم؟ معناى زندگى چيست؟ اسرار جهان هستى چيست؟ نقش انسان در اين جهان كدام است؟
    انسان امروز به رشد علمى رسيده است و بر طبيعت سلطه پيدا كرده است و نيروهاى طبيعت را در اختيار گرفته است و به رفاه رسيده است، اما همه اين ها نمى تواند انسان را از اين سؤال بى نياز كند.
    بشر در طول تاريخ هميشه با خود انديشيده است كه از كجا آمده ام، براى چه آمده ام و به كجا خواهم رفت. معماىِ زندگى، چيز تازه اى نيست، از ابتداى خلقت تا امروز، بشر به دنبال پاسخ اين سؤال بوده است. اين سؤال، ريشه در درون انسان دارد و در هر زمانى، تكاپو براى رسيدن به جواب اين سؤال، وجود داشته است.
    افسوس كه گروهى از انسان ها تلاش نمى كنند تا جواب اين سؤال را بيابند و همواره در غفلت به سر مى برند، آنان فريب دنياى دل فريب مادى را مى خورند و با هوس ها روز را به شب مى آورند و از فكر كردن به اين سؤال پرهيز مى كنند، اما در وجود آنان، هرگز عطش يافتن جواب سؤال خاموش نمى شود.
    ريشه دردهاى بزرگ بشر در طول تاريخ اين است كه به جواب اين سؤال نرسيده است و خود را گم كرده است، وقتى كسى به جواب اين سؤال نرسد، خود را گم كرده است و ارزش خود را درك نكرده است.

    * * *


    انسان چيست و براى چه خلق شده است؟ چرا بايد بميرد؟ رابطه او با جهان هستى چيست؟ آيا زندگى، ارزش دارد يا نه؟ آيا براى زندگى مى توان معنا و مفهومى پيدا كرد يا نه؟ آيا زندگى، ارزش زيستن دارد يا نه؟ آيا انسان آزاد است يا نه؟ آيا انسان مى تواند به اختيار خود دست به انتخاب بزند يا اين كه در هر كارى، مجبور است؟
    اين ها سؤالات اساسى است كه بايد هر انسانى به آن فكر كند، افسوس كه امروزه انسان بيش از هر زمان ديگر گرفتار خود و دنيا شده است، هر چقدر كه او از يافتن جواب اين سؤالات غافل شده است، از سعادت راستين دور شده است. كسى كه به فلسفه زندگى نرسد، سرانجام به فلسفه پوچى مى رسد.
    اكنون وقت آن است كه من تلاش كنم به جواب اين معما برسم، به راستى براى چه آفريده شده ام، ارتباط من با زندگى چيست؟ پاسخ اين سؤال، همان علم واقعى است، علمى كه من بايد با آن زندگى كنم، من چيزهاى زيادى را مى دانم، ولى آن چيزها، فقط دانستن است و دردى از زندگى من دوا نمى كند، من مى خواهم فلسفه زندگى را بدانم كه اين اصل و اساس من است.

    * * *


    وقتى روزگار را مى بينم كه چه ماهرانه همه را فريب مى دهد و بىوفايى مى كند و خوشى ها و شادى هاى آن، زودگذر و بى دوام است، به فكر فرو مى روم. به راستى هدف از آفرينش اين دنياى ناپدار چه بوده است؟ دوران كودكى به سر آمد، روزگار جوانى با سختى ها گذشت و سرانجام پيرى و ناتوانى فرا مى رسد، مرگ در انتظار است، در و ديوار، كوه و دريا، آسمان و زمين شايستگى آن را ندارند كه با من ارتباط برقرار كنند و من در ميان اين جهان، احساس تنهايى مى كنم.
    اگر يك روز شاد باشم، فرداى آن روز، غم و درد و رنج به سراغم مى آيد، هيچ چيز در اين جهان پايدار نيست. وقتى خوشى ها و نشاط ها و پديده هاى زندگى، دوام و بقايى ندارند، پس زندگى چه ارزشى مى تواند داشته باشد؟
    دوستانم را ديده ام كه وقتى غصه و دردى به آنان مى رسد، همانند من در جستجوى فلسفه زندگى به راه مى افتند و مى گويند: اين زندگى براى چيست؟ اما وقتى بار ديگر خوشى ها به آنان رو آورد، بى خيال مى شوند و به هوس ها و خوشى ها مى چسبند. آنان رفيقان نيمه راه هستند، من بايد با كسى دوست شوم كه هم در اندوه و غم و هم در خوشى و لذّت در جستجوى معناى زندگى باشد. چنين كسى دوست خوب من است. من بايد او را بيابم و با هم در جستجوى پاسخ سؤال خود باشيم. آيا تو چنين دوستى را مى شناسى تا به من معرّفى كنى؟



نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱: از كتاب به كجا آمدم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن