کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل سه

      فصل سه


    من بايد هدف آفرينش خويش را درك كنم، بايد در جستجوى فلسفه زندگى باشم، اين براى من از هر چيزى مهم تر است. يكى از دوستان من مى گفت: "امروزه بشر گرفتار بحران هاى اقتصادى و اجتماعى است، بشر بايد به فكر رفع مشكلات مادى خود باشد و نبايد وقت خود را براى شناخت معناى زندگى تلف كند، اين شناخت يك آرمان است و به درد شرايط امروز بشر نمى خورد".
    دوست من نمى دانست كه اگر راز زندگى كشف نشود، بشر هرگز به آرامش نمى رسد، اگر كسى دراوج ثروت و امكانات مادى باشد ولى نداند براى چه آفريده شده است از درون تهى مى شود و احساس پوچى مى كند. انسان بايد بداند چرا خلق شده است و براى چه به اينجا آمده است. انسان نياز دارد كه در زندگى آرمانى داشته باشد و چه آرمانى بهتر از كشف راز زندگى!
    در ميان همه آفريده ها، اين فقط انسان است كه مى تواند براى خود آرمان انتخاب كند، حيوانات كه از شعور بى بهره اند، گرايش به آرمان ندارند.
    آرمان چيست؟
    وقتى من به موضوعى علاقه پيدا مى كنم و همه تلاش هاى من در راستاى رسيدن آن موضوع مى شود، آن موضوع، آرمان من است. آرمان است كه موقعيت مرا در جهان هستى و در زندگى بيان مى كند. وقتى من آرمانى را انتخاب مى كنم، تمامى امور و پديده ها را با آن آرمان خود مى سنجم و به ارزيابى ارزش ها مى پردازم. در اينجا مثالى مى زنم:
    علم يك آرمان است. اگر من آن را آرمان خود قرار بدهم به همه پديده هاى زندگى از ديدگاه علم نگاه مى كنم و براى رسيدن به آن تلاش مى كنم، در اين صورت، خود علم براى من مهم است و كار ندارم كه آيا اين علم براى مردم مفيد هست يا نه.
    از طرف ديگر، خدمت به مردم يك آرمان است، اگر اين آرمان من باشد، زندگى من وقتى معنا خواهد داشت كه به ديگران خدمتى كنم، در اين صورت اگر من به دنبال علم بروم، علمى را مى آموزم كه براى مردم مفيد باشد، اگر به علمى برسم كه بدانم هيچ فايده اى براى ديگران ندارد به آن علاقه نشان نمى دهم.
    هر كس بايد براى خود، آرمانى را برگزيند، زندگى بدون آرمان، خالى از معنا مى شود و انسان احساس پوچى مى كند، كسى كه آرمانى را براى زندگى انتخاب نكرده است، زندگى را مجموعه اى از تكرارها، خوردن و آشاميدن ها و هوس هاى زودگذر خواهد ديد و سرانجام به سرگردانى هاى فكرى دچار خواهد شد.

    * * *


    زندگى بدون آرمان، خالى از معناست، كسانى كه به پوچى گرفتار شده اند و زندگى را تهى از معنا يافته اند، براى اين بوده است كه آرمانى در زندگى نداشته اند. كسانى كه زندگى را با ديده بدبينى نگاه كرده اند اگر آرمانى در زندگى داشتند، هرگز چنين بدبين نمى شدند و با يأس به زندگى نگاه نمى كردند. كسى كه آرمان ندارد، زندگى را همچون بار سنگينى بر دوش خود احساس خواهد كرد.
    گروهى از جوانان امروز را مى بينم كه همه چيز دارند اما در فقر آرمان مى سوزند و سرانجام به ايستگاه خودكشى مى رسند. كسى كه آرمان ندارد، مثل آن كسى است كه سفر دريا رفته است و كشتى او شكسته شده است و او در ميان امواج دريا، دست و پا مى زند و اميدى به نجات خويش ندارد.
    آرمان مى تواند به انسان اميد بدهد و باعث حركت او بشود، فقط آرمان است كه مى تواند زندگى بالاتر از خواب و خوراك به انسان بدهد و او را از هوس ها و غريزه ها برهاند.
    وقتى من آرمان دارم مى توانم باور كنم كه زندگى مجموعه اى از تكرارهايى كه مرا به سوى مرگ و نابودى مى برند، نيست. وقتى آرمان بلندى دارم يقين مى كنم كه لحظه لحظه هاى عمر من ارزش دارد و بايد از آن بهره بگيرم.

    * * *


    وقتى تاريخ را مى خوانم مى بينم انسان هايى در سخت ترين شرايط گرفتار شدند ولى چون آرمان داشته اند آن سختى ها را تحمل كرده اند. آزادى خواهانى كه سال هاى سال در زندان هاى تاريك با شكنجه ها شب را به صبح آورده اند ولى از پا نيفتاده اند، آنان به آرمان آزادى باور داشتند و مانند كوه ايستادند هرچند همه عمر خود را در سياه چال ها بودند.
    از طرف ديگر، افراد ثروتمند را مى بينم كه در اوج رفاه بودند و هر چه مى خواستند براى آنان آماده بود ولى چون آرمانى نداشتند با كوچكترين سختى دست به خودكشى زدند.
    آرى، شنيده بودم اين آرمان است كه به انسان قدرت مى دهد، اما اكنون مى گويم اين آرمان است كه به انسان، انسانيت را عطا مى كند. اين آرمان به انسان هويت مى دهد.
    ديگر وقت آن است كه اين خواسته را از خدا داشته باشم، دست هاى خود را رو به آسمان مى گيرم و مى گويم:
    "خدايا! هر چه را از من مى گيرى، بگير ولى آرمان مرا از من مگير!".

    * * *


    خدا به انسان استعدادها و توانايى هاى فراوان داده است، استفاده از اين استعدادها نياز به يك محرّك دارد، بايد چيزى انسان را به حركت وادارد تا او از اين استعدادها بهره مند شود و انگيزه حركت و رشد در او آشكار شود.
    آرمان باعث مى شود كه استعدادهاى انسان شكوفا شود، اگر من به آرمان و هدفى باور داشته باشم براى رسيدن به آن، تلاش مى كنم و در مسير رسيدن به آن، از همه توان و استعدادهاى خود بهره مى گيرم.
    به راستى چرا عده اى از انسان ها، دچار ركود مى شوند و عمر خود را تلف مى كنند و از استعدادهاى خود بهره نمى گيرند؟
    علّت، چيزى جز نداشتن آرمان نيست! كسى كه آرمان ندارد زمينه استفاده از استعداد و توانايى هاى خود را ندارد، او زندگى را پوچ و تهى مى يابد و ماتم تكرار بيهوده زندگى خود را مى گيرد. من افرادى را ديده ام كه استعداد شاعرى داشته اند، ولى چون آرمانى نداشته اند، سر از پوچى درآورده اند و براى همين پوچى، شعرها سروده اند و استعداد خود را صرف پوچ گرايى كرده اند.
    نمى دانم اين سخن را بگويم يا نه. انسان ناگزير از آرمان است، اگر آرمانى را براى خود برنگزيند از درون به پوچى مى رسد و يأس و نااميدى در زندگى او را دربرمى گيرد، كار او به آنجا مى رسد كه پوچ گرايى، آرمان او مى شود. حكايت عجيبى است: نفى زندگى، آرمان زندگى او مى شود. او زندگى مى كند به عشق آن كه زندگى را نفى كند.
    اين سخنان را نوشتم تا هشدارى براى خود من باشد، اگر براى آرمانى كه انتخاب كرده ام، مقاومت نكنم، اگر بى خيال شوم و اجازه بدهم آرمان مرا از من بگيرند، آن وقت بايد منتظر باشم كه پوچى، آرمان من شود!

    * * *


    من چگونه مى توانم راه را از بيراهه تشخيص دهم؟ از كجا مى توانم بفهمم كه آيا رشد كرده ام و به سر منزل مقصود نزديك شده ام يا اين كه در سراشيبى سقوط افتاده ام؟
    وقتى من آرمان مقدّس در زندگى دارم مى توانم بفهمم آيا امروز به آرمان خود نزديك تر شده ام يا نه؟ اين آرمان است كه هم هدف را به من نشان مى دهد و هم راه را. با كمك آرمان است كه مى توانم زندگى خود را ارزيابى كنم و به خود نمره بدهم.
    آرى، اگر آرمانى در زندگى داشته باشم متوجّه مى شوم كه كجا و چه وقت از راه منحرف شده ام بيراهه رفته ام. اگر آرمان باشد، انگيزه دارم كه از بيراهه جدا شوم و به راه اصلى زندگى ام باز گردم. آن كس كه در زندگى آرمانى ندارد، در راه پوچى گام برمى دارد و به چيزى جز پوچى و نيستى نمى رسد.

    * * *


    بسيارى از انسان ها به دنبال سودجويى مى باشند و به منافع خود فكر مى كنند و گاهى حقوق ديگران را پايمال مى كنند تا به سود بيشتر برسند.
    در فرهنگ اسلامى از اين ويژگى به نام خودپرستى ياد شده است. خودپرستى انسان، حد و اندازه اى ندارد و خواسته هاى او پايانى ندارد. وقتى انسان در مسابقه لذّت جويى شركت مى كند، در اين مسير به ديگران ظلم مى كند.
    براى مهار خواسته هاى انسان هيچ چيز مانند آرمان نيست. وقتى كسى براى زندگى خود آرمانى دارد، ديگر از مسابقه لذّت جويى كنار مى كشد. چنين انسانى از درون مهار مى شود و تمام جزئيّات زندگى اش زير نفوذ آرمان او قرار مى گيرد.
    كسى كه آرمان مقدّسى دارد به جايگاه خود در جهان هستى پى مى برد و استعدادهاى خود را در لذّت جويى بيشتر تباه نمى كند.
    يك آرمان مقدّس مى تواند به انسان اين آگاهى را بدهد كه در جهان هستى چه جايگاهى دارد و در سايه اين آگاهى، انسان از اسارت خواهش هاى نفسانى و لذّت هاى بى پايان آزاد مى شود. كسى كه آرمان مقدّس دارد ديگر استعدادها و توانايى خود را بر روى لذّت بيشتر متمركز نمى كند.

    * * *


    تا اينجا از انسان به عنوان يك فرد سخن گفتم، اكنون مى خواهم رابطه آرمان و جامعه را بررسى كنم:
    يك جامعه وقتى به رشد واقعى مى رسد كه براى خود آرمانى داشته باشد، آن وقت است كه همه تلاش مردم براى رسيدن به آن آرمان خواهد بود و اينجاست كه پويايى در جامعه موج مى زند، اگر جامعه اى نداند چه مى خواهد و به كجا مى رود، چگونه مى خواهد مسير رشد را بپيمايد؟ جامعه بى آرمان، جامعه بدون اميد است و دير يا زود به سراشيبى سقوط مى افتد.
    تكنولوژى نمى تواند به جامعه، آرمان بدهد، تكنولوژى يك وسيله است، ابزار است. ابزار كه نمى تواند راه را مشخص كند.
    در اينجا مثالى مى زنم: يك نويسنده براى اين كه بتواند بنويسد نياز به قلم دارد، شايد يك نفر بهترين و گران ترين قلم را در دست داشته باشد، اما قلم يك ابزار است، ابزار كه نمى تواند بنويسد، اين نويسنده است كه براى آرمان خود، قلم را در دست مى گيرد و مى نويسد. اين آرمان است كه مى نويسد نه قلم! اگر از يك نويسنده، آرمانش را بگيرند و هزاران قلم هم به او بدهند، او نمى تواند بنويسد.
    جامعه من بايد بداند كه تكنولوژى نمى تواند به او هوّيت راستين بدهد، ممكن است يك جامعه به ظاهر، پيشرفته باشد و از تكنولوژى برتر برخوردار باشد، اما از درون به پوچى ها و نابسامانى ها رسيده باشد.

    * * *


    انسان همواره مى خواهد بداند از كجا آمده است؟ چرا آمده است؟ به كجا مى رود و چرا مى رود؟ پاسخ به اين سؤال ها از نيازهاى اساسى انسان است. كسى كه به پاسخ اين سؤال ها نرسد، هويت خود را گم كرده است و نمى داند موقعيتش در جهان هستى چيست.
    وقتى من گفتم جواب اين سؤالات، نياز اساسى انسان است، تو در فكر فرو رفتى. افرادى را ديده اى كه به اين سؤالات بى توجّه بوده اند و در جستجوى جواب نبوده اند، پس چگونه ممكن است جواب اين سؤالات، يك نياز اساسى باشد؟ انسان از چيزى كه نياز اساسى است، هرگز غافل نمى شود، پس چرا گروه زيادى از مردم اين سؤال ها را از ياد مى برند؟
    نبايد انتظار داشته باشى كه هر كس در كوچه و بازار فرياد برآورد كه من از كجا آمده ام، براى چه آمده ام به كجا مى روم. اين سؤال ها در درون انسان ها مطرح مى شود و انسان را از درون براى پاسخ گويى مى شوراند. هر انسانى كه لحظاتى با خود خلوت كند به اين سؤالات مى رسد، ولى عده زيادى خود را به غفلت مى زنند و سرگرم جلوه هاى پرفريب دنيا مى شوند.

    * * *


    انسان موجودى آرمان گرا مى باشد و بدون داشتن آرمان نمى تواند زندگى مطلوبى داشته باشد. انسان ها در طول تاريخ همواره آرمان هاى مختلفى را براى خود در نظر گرفته اند و به وسيله آن زندگى خويش را معنا بخشيده اند. بعضى از آن آرمان ها چنين است: علم، ثروت، شهرت، عشق و زيبايى، رفاه، لذّت.
    اكنون به بررسى اين آرمان ها مى پردازم و درباره آن سخن مى گويم:
    * آرمان اول: علم
    گروهى از انسان ها، علم را هدف و آرمان خويش قرار مى دهند، در ارزش علم هيچ شكى نيست ولى مساله اين است كه عده اى رسالت علم را از ياد مى برند. علم براى آن ارزش دارد كه دردى از جامعه را درمان كند و ديگران از آن بهره ببرند.
    گاهى همه تلاش خود را صرف اين مى كنم كه بر دانشم بيفزايم يا آثار بيشترى از خود باقى گذارم و به شهرت برسم. در اين صورت از جامعه و دردهاى آن غافل شده ام و به بيمارى شهرت طلبى گرفتار شده ام و به اسم علم در جستجوى شهرت هستم.
    علم و دانشى كه با عمل همراه باشد مى تواند مايه سعادت شود، اگر من همه چيز را بدانم ولى رسالت علم را فراموش كنم، همانند يك دائرة المعارف متحّرك خواهم بود!
    * آرمان دوم: ثروت
    گروه زيادى ثروت را آرمان خود قرار مى دهند و براى رسيدن به آن تلاش فراوان مى كنند. در تاريخ، افراد زيادى جان خود را براى به دست آوردن ثروت بيشتر از دست داده اند.
    ثروت مى تواند وسيله اى براى زندگى بهتر باشد، اما ثروت آن قدر شايستگى ندارد كه آرمان زندگى بشود، عشق به ثروت باعث مى شود كه انسان به جنبه هاى ديگر زندگى بى توجّهى كند و كار به آنجا مى رسد كه انسان همه استعداد و توان خود را براى اين امر صرف مى كند.
    ثروت دنيا هر چقدر هم زياد شود، نمى تواند به انسان آرامش بدهد زيرا مرگ در چند قدمى اوست، دنيا به هيچ كس وفا نكرده است و انسان سرانجام بايد با دست خالى روانه خانه قبر شود.
    * آرمان سوم: شهرت
    عده اى هم شهرت را آرمان خود قرار مى دهند و همه تلاش خود را براى اين نام آورى بيشتر اختصاص مى دهند. ولى گاهى فردى به خاطر عوامل غير اختيارى مشهور مى شود و اين شهرت ارزشى ندارد زيرا نشانه شايستگى نمى باشد. از طرف ديگر چه بسيار كسانى بوده اند كه زمانى مشهور بوده اند ولى با تغيير شرايط، موقعيت خود را از دست دادند، در دنيا هيچ چيز ثابت نمى ماند. كسى كه شهرت، آرمان او بوده است و به آن رسيده است، وقتى آن را از دست مى دهد و روزگار گم نامى او فرا مى رسد، رنج زيادى مى برد. تاريخ، پر از حسرت و درد كسانى است كه چند صباحى مشهور شدند ولى روزگار با آنان چنان كرد كه در گوشه خانه ها فراموش شدند و كسى از آنان سراغى نگرفت و در اوج غربت و تنهايى، جان دادند.
    * آرمان چهارم: عشق و زيبايى
    عده اى هم رسيدن به معشوق خود را آرمان خود قرار مى دهند و براى وصال او از هيچ كوششى فروگذار نمى كنند. آنان حاضر هستند همه چيز خود را فدا كنند تا به معشوق خود برسند.
    اين حالت بيشتر در دوران جوانى مشاهده مى شود، اگر اين حالت مدت زيادى ادامه پيدا كند انسان را از حالت تعادل روانى خارج مى كند.
    معشوق هر چقدر هم زيبا باشد با گذشت زمان، زيبايى اش را از دست مى دهد، آن وقت است كه انسان مى فهمد كه اين معشوق ارزش نداشت كه همه چيز را فداى او كند. نكته ديگر اين كه وصال، قتلگاه عشق است، كسى كه براى رسيدن به معشوق بى تابى مى كند وقتى مدتى از وصال گذشت، عشق را فراموش مى كند و آن وقت است كه عيب هاى معشوق به چشم مى آيد.
    * آرمان پنجم: رفاه
    بسيارى از انسان ها هدفى جز رسيدن به رفاه و آسايش ندارند، آنان همه سعى و تلاش خود را به كار مى برند تا زندگى مجلّل براى خود، دست و پا كنند، آنان خيلى دير مى فهمند كه فراهم كردن امكانات بيشتر نمى تواند به زندگى معنا بدهد. وقتى كسى همه امكانات را به دست آورد و به رفاه رسيد، آن وقت تازه از خود مى پرسد: اين زندگى همراه با رفاه براى چيست؟ معناى آن چيست؟
    اگر روزگارى همه انسان ها به رفاه كامل برسند و جهان از فقر و تنگدستى خالى شود، باز انسان ها به دنبال اين سؤال خواهند بود كه از كجا آمده ايم و چرا آمده ايم و به كجا مى رويم؟
    اگر رسيدن به رفاه مى توانست آرمان زندگى باشد، پس چرا گروه زيادى از ثروتمندان به پوچى رسيده اند؟ چرا عده اى از آنان خودكشى كرده اند؟ چرا عده اى از آنان در جستجوى آرمان ديگرى بوده اند تا با آن به آرامش برسند؟
    افسوس كه عده اى فريب جلوه هاى دنيا را مى خورند و همه عمر خود را صرف رسيدن به رفاه بيشتر مى كنند و زمانى از خواب بيدار مى شوند كه ديگر فرصتى باقى نمانده است، مرگ در چند قدمى آنان است و آنان بايد همه آنچه را به دست آورده اند، رها كنند و روانه قبر بشوند.
    * آرمان ششم: لذّت
    عده اى هم خوش گذرانى و لذّت جويى را آرمان خود قرار داده اند، آنان به عيش و نوش ها و لذّت هاى زودگذر فكر مى كنند و زندگى خود را به بازى و شوخى مى گيرند، آنان هرگز نمى توانند به قلمرو زندگى برتر دست بيابند.
    نكته مهم اين است كه وقتى لذّت جويى از حد و اندازه بگذرد، سرانجام انسان را خسته مى كند و دلزدگى براى او پيش مى آورد. از طرف ديگر وقتى كه انسان به سن پيرى رسيد ديگر توان لذّت جويى در او باقى نمى ماند و آن وقت است كه او به پوچى مى رسد.
    از اين شش آرمان سخن گفتم: علم، ثروت، شهرت، عشق و زيبايى، رفاه، لذّت.
    اكنون وقت آن است كه از بهترين آرمان ها ياد كنم. به راستى چه آرمانى بهتر از كشف معناى زندگى؟ اين آرمان، پاسخ به نياز درون انسان است و به انسان هويت مى بخشد. من مى خواهم از هويت واقعى انسان سخن بگويم...

    * * *


    ثروت، شهرت، و رفاه... فايده هاى زيادى دارند، اما خالى از عيب نيستند، ثروت مى تواند باعث رفع نيازهاى من بشود، اما نمى تواند به زندگى معناى واقعى ببخشد، براى مثال افراد زيادى در اوج ثروت به پوچى رسيده اند.
    آرمان واقعى بايد از هر نقص و عيبى به دور باشد و موقعيت مرا در جهان هستى بيان كند و جواب سؤال هاى اساسى مرا بدهد. من بايد آرمانى را انتخاب كنم كه به من بگويد از كجا آمده ام، چرا آمده ام، به كجا مى روم و چرا مى روم؟ آرمان هايى همانند ثروت و رفاه و لذّت و... هرگز نمى توانند به اين سؤال ها پاسخى بدهند.
    بهترين آرمان، آرمان فلسفه زندگى است، فلسفه زندگى چيزى جز سير به سوى خدا نيست. حركت به سوى خدا. اين راز زندگى و معناى آن است. اين جواب معماى بزرگ بشر است. من بايد اين آرمان را براى خود برگزينم.
    آرى، سير به سوى خدا، آرمان من است و اين همان فلسفه زندگى من است.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۳: از كتاب به كجا آمدم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن