کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل نه

      فصل نه


    30 فَأَجَابَهَا أَبُو بَكْر عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُثَْمانَ[51]

    وقتى سخن تو به پايان رسيد، حالت هيجان در مردم پديدار شد، ترس بر دل ابوبكر نشست، خيلى ها فهميدند كه ابوبكر در حقّ تو دشمنى كرده است، اكنون ابوبكر با فريب و نيرنگ اين سخنان را مى گويد تا خودش را دوست دار شما معرّفى كند و مردم احساس كنند فضا، فضاى دوستانه اى است. آرى، ابوبكر براى اين كه بتواند بر مجلس مسلط بشود چاره اى نديد جز اينكه سخنش را اين گونه آغاز كند:
    "اى دختر رسول خدا! پدر تو نسبت به مؤمنان بسيار مهربان بود و با آنان بزرگوارانه رفتار مى كرد، البتّه او با كافران سرسختى مى كرد". ابوبكر ديد كه تو خشم خود را نشان دادى، او با اين سخن مى خواهد كارى كند كه خشم تو فروكش كند، او به تو كنايه مى زند كه تو هم بايد مثل پدرت با مهربانى با ما رفتار كنى و سخنان تند و سخت به زبان نياورى.

    * * *


    31 إِنْ عَزَوْنَاهُ وَجَدْنَاهُ أَبَاكِ دُونَ النِّسَاءِ وَ أَخَا إِلْفِكِ دُونَ الْأَخِلَّاءِ آثَرَهُ عَلَى كُلِّ حَمِيم وَ سَاعَدَهُ فِي كُلِّ أَمْر جَسِيم لا يُحِبُّكُمْ إِلَّا سَعِيدٌ وَ لا يُبْغِضُكُمْ إِلَّا شَقِيٌّ بَعِيدٌ فَأَنْتُمْ عِتْرَةُ رَسُولِ اللَّهِ الطَّيِّبُونَ الْخِيَرَةُ الْمُنْتَجَبُونَ عَلَى الْخَيْرِ أَدِلَّتُنَا وَ إِلَى الْجَنَّةِ مَسَالِكُنَا وَ أَنْتِ يَا خِيَرَةَ النِّسَاءِ وَ ابْنَةَ خَيْرِ الْأَنْبِيَاءِ صَادِقَةٌ فِي قَوْلِكِ سَابِقَةٌ فِي وُفُورِ عَقْلِكِ غَيْرُ مَرْدُودَة عَنْ حَقِّكِ وَ لا مَصْدُودَة عَنْ صِدْقِكِ.

    سپس ابوبكر چنين ادامه مى دهد: "تو دختر پيامبر هستى، شوهر تو على است، همان كه برادر پيامبر بود، پيامبر او را بر ديگران برترى مى داد، او پيامبر را در همه كارهاى مهم يارى مى كرد. هر كس شما را دوست بدارد سعادتمند مى شود و هر كس با شما دشمنى كند از رحمت خدا دور است. شما خاندان پاك پيامبر هستيد، شما راهنماى ما به سوى كارهاى خوب هستيد، از راه شما مى توان به بهشت خدا رسيد. تو از ميان زنان دنيا برگزيده شده اى، تو دختر بهترين پيامبران هستى! تو راستگويى و در فهم و عقل و درك از همه پيشى گرفته اى، تو از حقّ خودت محروم نمى شوى و كسى مانع سخن صحيحى كه مى گويى نمى شود".[52]
    اين سخنان ابوبكر، چيزى جز يك مشت تعارفات مغرضانه نيست، اين سخنان براى فريب دادن مردم است، او عوام فريبى را اين گونه به اوج مى رساند، به راستى اگر ابوبكر باور دارد كه پيامبر، على(عليه السلام) را بر همه برترى مى داد پس چرا حقّ على(عليه السلام) را غصب كرده است؟ چرا او را كنار زده است و مقام خلافت را از آنِ خود كرده است؟ ابوبكر مى گويد: "شما اهل بيت راهنماى ما به سوى كارهاى خير هستيد و از راه شما مى توان به بهشت رسيد"، پس چرا در راه اهل بيت(عليهم السلام) گام بر نمى دارد ؟ چرا تو را از ميراث پدرت محروم كرد؟
    اين قسمت اوّل سخنان ابوبكر است، تو هيچ جوابى به آن نمى دهى، زيرا دروغ بودن آن براى همه واضح و آشكار است و هر كس كمى فكر كند مى فهمد ابوبكر دارد فريب كارى مى كند و دروغ مى گويد، مردم خبر داشتند كه ابوبكر دستور آتش زدن خانه شما را داده است، مأموران او خانه شما را آتش زدند و تو را ميان ديوار و در قرار دادند تا آنجا كه محسن(عليه السلام) شهيد شد، محسن پسر سوم تو بود كه قبل از به دنيا آمدن در اين ماجرا سقط و شهيد شد.

    * * *


    32 وَ اللَّهِ مَا عَدَوْتُ رَأْيَ رَسُولِ اللَّهِ وَ لا عَمِلْتُ إِلَّا بِإِذْنِهِ وَ الرَّائِدُ لا يَكْذِبُ أَهْلَهُ- وَ إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ وَ كَفَى بِهِ شَهِيداً أَنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله)يَقُولُ نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ لا نُورَثُ ذَهَباً وَ لا فِضَّةً وَ لا دَاراً وَ لا عَقَاراً وَ إِنَّمَا نُورَثُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ الْعِلْمَ وَ النُّبُوَّةَ وَ مَا كَانَ لَنَا مِنْ طُعْمَة فَلِوَلِيِّ الْأَمْرِ بَعْدَنَا أَنْ يَحْكُمَ فِيهِ بِحُكْمِهِ وَ قَدْ جَعَلْنَا مَا حَاوَلْتِهِ فِي الْكُرَاعِ وَ السِّلَاحِ يُقَاتِلُ بِهَا الْمُسْلِمُونَ وَ يُجَاهِدُونَ الْكُفَّارَ وَ يُجَالِدُونَ الْمَرَدَةَ الْفُجَّارَ وَ ذَلِكَ بِإِجْمَاع مِنَ الْمُسْلِمِينَ لَمْ أَنْفَرِدْ بِهِ وَحْدِي وَ لَمْ أَسْتَبِدَّ بِمَا كَانَ الرَّأْيُ عِنْدِي وَ هَذِهِ حَالِي وَ مَالِي هِيَ لَكِ وَ بَيْنَ يَدَيْكِ- لا تُزْوَى عَنْكِ وَ لا نَدَّخِرُ دُونَكِ وَ إِنَّكِ وَ أَنْتِ سَيِّدَةُ أُمَّةِ أَبِيكِ وَ الشَّجَرَةُ الطَّيِّبَةُ لِبَنِيكِ لا نَدْفَعُ مَا لَكِ مِنْ فَضْلِكِ وَ لا يُوضَعُ فِي فَرْعِكِ وَ أَصْلِكِ حُكْمُكِ نَافِذٌ فِيَما مَلَكَتْ يَدَايَ فَهَلْ تَرَيْنَ أَنْ أُخَالِفَ فِي ذَاكِ أَبَاكِ؟

    اكنون ابوبكر مى خواهد قسمت دوم سخن خود را شروع كند، فضاى مجلس آرام شده است و چنين مى گويد: "به خدا قسم كه جز آنچه پدرت گفته بود، انجام ندادم، من پيشواى اين ملّت هستم و يك پيشوا به مردم دروغ نمى گويد. خدا را شاهد مى گيرم كه از پيامبر شنيدم كه فرمود: "ما پيامبران طلا، نقره، زمين و خانه اى از خود به ارث نمى گذاريم و فقط كتاب و حكمت و علم خويش را به ارث مى گذاريم، اگر مالى از ما باقى بماند، هر كس بعد از ما سرپرست جامعه شد، اختيار دارد هر طور كه بخواهد در آن تصرّف كند". اين سخن پدر توست. وقتى من سرپرست اين مردم شدم صلاح ديدم اموال پدرت را در راه آماده كردن سلاح و وسايل سپاه اسلام هزينه كنم، اسب و سلاح خريدارى كنم تا رزمندگان اسلام بتوانند به مقابله با دشمنان بروند و با كفّار بجنگند، من در اين موضوع، استبداد به خرج ندادم بلكه نظر همه را جويا شدم، اين كار را با نظر همه مسلمانان انجام دادم. من اموال خود را در اختيار شما قرار مى دهم تا با آن هر كارى مى خواهيد انجام بدهيد، من ثروتم را نه از تو دريغ داشته ام و نه براى ديگرى انباشته ام، ولى آنچه تو به عنوان ميراث پدرت مى طلبى از آنِ همه مسلمانان است و من نمى توانم آن را به تو بدهم. تو بانوى بزرگ اين امّت هستى و همچون درختى پاك براى فرزندان خود مى باشى، من هرگز خوبى هاى تو را انكار نمى كنم و جايگاه تو را كم ارزش نمى دانم، مقام تو و فرزندانت كم شمرده نخواهد شد، هر آنچه درباره اموال خود من بگويى قبول مى كنم.[53]
    آيا به من اجازه مى دهى كه بر خلاف سخن پدرت عمل كنم؟ پدرت دستور داده است تا ميراث او براى همه مسلمانان است، من چگونه مى توانم با اين سخن پدرت مخالفت كنم و آنچه را مى طلبى به تو بدهم؟".

    * * *


    در اينجا يك مثال مى زنم: فرض مى كنم كه دزدى به مغازه يك طلافروش دستبرد بزند و همه طلاها را به غارت ببرد، سپس صاحب مغازه دزد را پيدا كند و از او شكايت كند، در دادگاه دزد به صاحب مغازه بگويد: "تو دنبال دنيا هستى! بيا من هزار تومان به تو بدهم!". آيا در نظر مردم، اين سخن دزد، يك اهانت نيست؟
    ابوبكر همه دارايى و اموالت را از تو گرفته است، تو اكنون براى گرفتن حق خود در حضور مردم با او سخن مى گويى، ولى او نه تنها حقّ تو را نمى دهد بلكه مى گويد: "بيا من از مالِ خودم به تو بدهم!"، مگر تو فقير هستى كه نياز به پول ابوبكر داشته باشى! اين سخن، خودش يك اهانت است.

    * * *


    33 فَقَالَتْ: سُبْحَانَ اللَّهِ مَا كَانَ أَبِي رَسُولُ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله) عَنْ كِتَابِ اللَّهِ صَادِفاً وَ لا لِأَحْكَامِهِ مُخَالِفاً بَلْ كَانَ يَتْبَعُ أَثَرَهُ وَ يَقْفُو سُوَرَهُ أَ فَتَجْمَعُونَ إِلَى الْغَدْرِ اعْتِلَالًا عَلَيْهِ بِالزُّورِ وَ هَذَا بَعْدَ وَفَاتِهِ شَبِيهٌ بِمَا بُغِيَ لَهُ مِنَ الْغَوَائِلِ فِي حَيَاتِهِ هَذَا كِتَابُ اللَّهِ حَكَماً عَدْلًا وَ نَاطِقاً فَصْلًا يَقُولُ: (يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ)وَ يَقُولُ: (وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ) وَ بَيَّنَ عَزَّ وَ جَلَّ فِيَما وَزَّعَ مِنَ الْأَقْسَاطِ وَ شَرَعَ مِنَ الْفَرَائِضِ وَ الْمِيرَاثِ وَ أَبَاحَ مِنْ حَظِّ الذُّكْرَانِ وَ الْإِنَاثِ مَا أَزَاحَ بِهِ عِلَّةَ الْمُبْطِلِينَ وَ أَزَالَ التَّظَنِّيَ وَ الشُّبُهَاتِ فِي الْغَابِرِينَ كَلَّا بَلْ (سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ).[54]

    سخنرانى تو تمام شده است، ولى مى بينى كه گروهى از مردم كه سطحى نگر بودند قسمت دوم سخنان ابوبكر را باور كردند، پس تو تصميم مى گيرى جواب دندان شكن به ابوبكر بدهى و چنين مى گويى: "خيلى جاى تعجّب است! پدر من كسى نبود كه بر خلاف قرآن سخن بگويد، وظيفه او اين بود كه احكام خدا را بيان كند و به آن عمل كند. آيا مى خواهيد با فريب و نيرنگ خود، پيامبر را هم خطاكار نشان بدهيد و كار خود را توجيه كنيد؟ اين كار شما همانند رفتارى است كه در گذشته انجام داديد و مى خواستيد پيامبر را به قتل برسانيد. اين كار شما ادامه همان جريان است، قرآن ميان من و تو حكم مى كند، همان قرآنى كه حقّ را از باطل جدا مى كند. قرآن سخن زكريا را نقل مى كند كه دعا كرد و چنين گفت: (خدايا! به من فرزندى عنايت كن كه از من ارث ببرد). همچنين قرآن مى گويد: (سليمان از داوود ارث برد). خدا در قرآن آيه هايى درباره ارث نازل كرده است و سهم وارثان از زن و مرد را مشخّص كرده است و جاى بهانه گيرى براى پيروان باطل باقى نگذاشته است و هر گمان باطل را از ذهن ها پاك كرده، پس جايى براى اين حرف تو نيست كه مى گويى من از پدرم ارث نمى برم، شما دروغ مى گوييد و حيله اى به كار بسته ايد، اكنون من صبر مى كنم و در اين بلا، شِكوه نمى كنم، در اين ماجرا از خدا كمك مى خواهم".

    * * *


    مردم با شنيدن سخن تو به فكر فرو مى روند، عجب! پيامبر بارها گفته بود كه بعد از من افرادى پيدا خواهند شد كه حديث دروغ به من نسبت خواهند داد، اوّلين نفر آن دروغگويان، همين جناب خليفه است!
    ابوبكر گفت كه از پيامبر شنيده است كه پيامبران از خود ميراثى باقى نمى گذارند، اگر اين سخن درست باشد بايد نتيجه گرفت كه پيامبر بر خلاف قرآن حرف زده است زيرا قرآن تأكيد مى كند كه پيامبرانى همچون داوود و زكريا از خود ارث باقى گذاشتند و فرزندان آنان از ارث پدر خود بهره بردند.
    اكنون ابوبكر دو راه بيشتر ندارد، راه اوّل اين است كه قبول كند پيامبر بر خلاف قرآن سخن گفته است كه هرگز چنين چيزى پذيرفتنى نيست، راه دوم اين است كه قبول كند به دروغ حديث از پيامبر نقل كرده است. او چاره اى جز اين ندارد.
    آرى، پيامبر به مسلمانان دستور داد كه هرگاه حديثى را شنيديد، آن را به قرآن عرضه كنيد، اگر آن حديث مخالف قرآن بود، هرگز آن را قبول نكنيد. اكنون معلوم شد كه خليفه، نسبتِ دروغ به پيامبر داده است. همه فهميدند كه ابوبكر، دروغ گفته است.

    * * *


    بانوى من! وقت آن است كه فرياد برآورم و از غصّه خود سخن بگويم: چرا بعضى ها وقتى مى خواهند از ابوبكر نام ببرند مى گويند: "ابوبكر صدّيق"!؟ آيا آنان مى دانند "صدّيق" به چه معناست؟ اين كلمه به معناى "بسيار راستگو" مى باشد.
    آيا ابوبكر راستگو بود؟ تاريخ شهادت مى دهد كه ابوبكر دروغ بزرگى گفت و به وسيله آن دروغ توانست فدك را از تو بگيرد و به تو ظلم كند! بر اين باورم اگر كسى اسم ابوبكر را با با لقب "صدّيق" ذكر كند، دلِ تو را به در آورده است.

    * * *


    بانوى من! اين سخن تو اشاره به چيست: "اين كار شما همانند رفتارى است كه در گذشته انجام داديد و مى خواستيد پيامبر را به قتل برسانيد"؟ تو از چه ماجرايى سخن مى گويى؟
    تو به ماجراى "توطئه هَرشا" اشاره مى كنى. پيامبر در سرزمين غدير، على(عليه السلام)را به عنوان جانشين خود معرّفى كردند، بعد از آن به سوى مدينه حركت كردند، در ميان راه به يك منطقه كوهستانى رسيدند و از ميان درّه اى به راه خود ادامه دادند. در آنجا گردنه اى بود كه عبور از آن بسيار سخت بود، آنجا را گردنه "هَرشا" مى گفتند. پيامبر شب به آنجا رسيده بودند، عدّه اى از منافقان از تاريكى شب بهره گرفتند و خود را به بالاى آن گردنه رساندند، آنان مى خواستند سنگ هاى بزرگى را به سمت شتر پيامبر بيندازند تا شتر پيامبر در درون آن دره هولناك بيفتد و پيامبر كشته شود.
    اينجا بود كه جبرئيل نازل شد و ماجرا را به پيامبر خبر داد، جبرئيل نام آن منافقان را براى پيامبر گفت و پيامبر با صداى بلند آن ها را صدا زد، صداى پيامبر در دل كوه پيچيد و منافقان با شنيدن صداى پيامبر ترسيدند و فرار كردند. خدا اين گونه جان پيامبر را نجات داد.[55]
    غير از ماجراى "هَرشا"، منافقان در جنگ "تبوك" هم براى كشتن پيامبر برنامه داشتند ولى موفّق نشدند، آنان سرانجام تصميم گرفتند تا پيامبر را مسموم كنند.
    آرى، خطّ نفاق كه امروز حكومت را در دست گرفته، از ابتدا با حقّ و حقيقت دشمنى داشته است، آنان تلاش مى كنند اهل بيت(عليهم السلام) را خانه نشين كنند، آنان ظلم و ستم بر اهل بيت(عليهم السلام) را بنا نهادند و مردم را فريب دادند و شيطان را خوشحال نمودند.

    * * *


    وقتى ابوبكر وارد گفتگو با تو شد، خيال مى كرد كه مى تواند با چرب زبانى خودش، فضاى مسجد را آرام كند و كارش را به پيش ببرد، ولى با اين جواب دندان شكن تو، فضا دوباره به ضرر او شد و با هيجان مردم، آبرويى براى او نماند، او حديثى خواند و تو ثابت كردى كه آن حديث، دروغى بزرگ است و پيامبر هرگز آن سخن را نگفته است، تو به توطئه هرشا اشاره كردى و به همه فهماندى كه گذشته او چه بوده است.
    ابوبكر به فكر حيله ديگرى افتاد و چنين سخن گفت:
    34 فَقَالَ أَبُو بَكْر صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَتِ ابْنَتُهُ مَعْدِنُ الْحِكْمَةِ وَ مَوْطِنُ الْهُدَى وَ الرَّحْمَةِ وَ رُكْنُ الدِّينِ وَ عَيْنُ الْحُجَّةِ لا أُبَعِّدُ صَوَابَكِ وَ لا أُنْكِرُ خِطَابَكِ هَؤُلَاءِ الْمُسْلِمُونَ بَيْنِي وَ بَيْنَكِ قَلَّدُونِي مَا تَقَلَّدْتُ- وَ بِاتِّفَاق مِنْهُمْ أَخَذْتُ مَا أَخَذْتُ غَيْرَ مُكَابِر وَ لا مُسْتَبِدّ وَ لا مُسْتَأْثِر وَ هُمْ بِذَلِكِ شُهُودٌ.

    "اى فاطمه! تو آياتى از قرآن را خواندى، خدا و پيامبر راست گفته اند، تو هم كه دختر پيامبر هستى راست گفتى، تو گنج حكمت، اصل هدايت و رحمت مى باشى، تو ستون دين هستى! تو را دروغگو نمى دانم و سخن تو را رد نمى كنم، من از اين پس كار را به مسلمانان واگذار مى كنم و از آنان مى خواهم بين من و تو داورى كنند. من مقام خلافت را به انتخاب خودم به گردن نگرفتم، بلكه مردم آن را به گردن من گذاشتند، تصرّف ارث تو هم به رأى خودم نبود، همه مردم نظرشان اين بود و من به نظر آنان عمل كردم، من هرگز نخواستم مستبدانه كار كنم، من نخواستم چيزى از آن اموال را براى خودم بردارم يا به ديگرى بدهم، مردم خودشان شاهد آنچه گفتم هستند".
    آرى، ابوبكر فهميد كه در گفتگو با تو، شكست خورده است، هيچ كس نمى تواند در مقابل آيات قرآنى كه تو خوانده اى چيزى بگويد، تو با آيه هاى قرآن او را شكست داده اى، او كه خود را خليفه مسلمانان مى داند نمى تواند بر خلاف قرآن سخنى بر زبان بياورد. ابوبكر ديد هيچ جوابى ندارد و مى دانست كه صلاح نيست گفتگوى او با تو، بيشتر طول بكشد، (زيرا آبروى او بيشتر مى رفت)، براى همين تلاش كرد تا تو را مقابل مردم قرار بدهد و چنين وانمود كرد كه همه مردم با ماجراى غصب اموال تو موافق بوده اند و چون همه راضى بودند پس اين كار، شرعى و قانونى است.
    مساله مورد نظر ابوبكر اين است: "از پيامبر هيچ ارثى باقى نمى ماند"، او بايد از قرآن يا سخن پيامبر، دليل بياورد، قرآن كه اين سخن را رد مى كند، قرآن مى گويد "سليمان از داوود ارث برد، يحيى از زكريا ارث برد"، پس ابوبكر دليلى از قرآن ندارد، از طرف ديگر، ابوبكر سخنى از پيامبر نقل كرد كه دروغ بودن آن حديث هم ثابت شد، اكنون ابوبكر "اجماع مسلمانان" را به عنوان دليل خود ذكر مى كند. ابوبكر مى خواهد بگويد: "اگر در يك زمان، همه مسلمانان در موضوعى به اتّفاق رسيدند، اين نظر آنان، حكم شرعى مى شود و بايد آن را اجرا كرد".
    اجماع يعنى همه مسلمانان در موضوعى نظر يكسانى داشته باشند، ولى آيا در محروم كردن تو از ارث نيز همه مسلمانان يك نظر را داشتند؟ مگر على(عليه السلام)، سلمان فارسى، عمّار، مقداد، ابوذر و ديگر ياران شما، جزء مسلمانان نبودند؟ اين ديگر چه اجماعى است؟ نكند آنان خيال مى كنند تو و على(عليه السلام) از امّت اسلامى نيستيد؟ خداى من! اين مردم به كجا رسيده اند!!
    اجماع مسلمانان وقتى ارزش دارد كه امام معصوم هم با آنها موافق باشد. اگر هزاران صفر كنار هم قرار گيرند ارزشى ندارند، بايد عدد يك كنار آن صفرها باشد تا صفرها ارزش پيدا كنند. اجماع وقتى ارزش دارد كه معصوم در ميان آنها باشد.

    * * *


    35 فَالْتَفَتَتْ فَاطِمَةُ(عليها السلام) إِلَى النَّاسِ وَ قَالَتْ: مَعَاشِرَ الْمُسْلِمِينَ الْمُسْرِعَةَ إِلَى قِيلِ الْبَاطِلِ الْمُغْضِيَةَ عَلَى الْفِعْلِ الْقَبِيحِ الْخَاسِرِ (أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوب أَقْفالُها؟) (كَلَّا بَلْ رَانَ)عَلَى قُلُوبِكُمْ مَا أَسَأْتُمْ مِنْ أَعْمَالِكُمْ فَأَخَذَ بِسَمْعِكُمْ وَ أَبْصَارِكُمْ وَ لَبِئْسَ مَا تَأَوَّلْتُمْ وَ سَاءَ مَا بِهِ أَشَرْتُمْ وَ شَرُّ مَا مِنْهُ اغْتَصَبْتُمْ لَتَجِدُنَّ وَ اللَّهِ مَحْمِلَهُ ثَقِيلًا وَ غِبَّهُ وَبِيلًا إِذَا كُشِفَ لَكُمُ الْغِطَاءُ وَ بَانَ بِإِدْرَائِهِ الضَّرَّاءُ.[56]

    سخن ابوبكر به پايان رسيده است، تو ديگر با او سخن نمى گويى، زيرا او مسؤوليّت غصب اموال تو را به مسلمانان واگذار كرد، پس رو به آنان مى كنى و چنين مى گويى: "اى مردمى كه براى شنيدن سخن باطل از هم سبقت مى گيريد و وقتى ظلم و ستمى را مى بينيد چشم بر هم مى نهيد و سكوت مى كنيد. چرا در آيات قرآن انديشه نمى كنيد؟ آيا بر دل هاى آنان قفل زده شده است؟ آيا از عذابى كه خدا در قرآن وعده آن را داده است نمى ترسيد؟ حكايت شما حكايت ستمكارانى است كه وقتى پيامبر براى آنان قرآن مى خواند خيال مى كردند كه اين سخنان، افسانه هاى گذشتگان است، ولى هرگز چنين نيست، قرآن افسانه نيست، حقيقتى آشكار است، شما گناهان زيادى انجام داديد و دل هاى شما سخت تيره شده است، گوش و چشم شما بسته شده است، چقدر بد آيات قرآن را تأويل كرديد! چه راه بدى را انتخاب كرديد! شما چه معامله بدى كرديد، نور ايمان را از دست داديد و تاريكى كفر را گرفتيد. حقّ را از دست داديد و خشم و غضب خدا را گرفتيد، به خدا قسم كه تحمّل اين بار براى شما سنگين خواهد بود، وقتى مرگ شما فرا برسد و پرده ها از جلوى چشم شما كنار برود و حقيقت آشكار شود، خواهيد ديد كه عذاب خدا شديد و سخت است".

    * * *


    بانوى من! به سخنان تو فكر مى كنم، ابوبكر ادّعا كرد همه مسلمانان مى خواستند تو را از ارث محروم سازند، ابوبكر "اجماع مسلمانان" را به عنوان دليل خود ذكر كرد. آخرين تيرى كه ابوبكر در كمان خود داشت همين ادّعا بود، اكنون وقت آن است كه اين ادّعا را به چالش بكشى.
    پيام سخن تو اين بود: اى مردم! ابوبكر مى گويد شما همه توافق كرده ايد كه ارثى به من نرسد و مى گويد اجماع مسلمانان پيش آمده است! ولى من در ميان شما مسلمان واقعى نمى بينم! اوّل بايد مسلمانان را پيدا كرد بعدا گفت آنان اجماع كرده اند. شما كدام رفتارتان به مسلمانان شباهت دارد؟ شما مردمى هستيد كه براى شنيدن سخن باطل از هم سبقت مى گيريد و وقتى ظلم و ستمى را مى بينيد چشم هايتان را مى بنديد و سكوت مى كنيد! شما ديگر چه مسلمانانى هستيد كه به سوى باطل مى دويد، شما كه از قرآن فاصله گرفته ايد و به آيات آن فكر نمى كنيد. يك مسلمان چگونه مى تواند بر خلاف قرآن، نظر بدهد؟ قرآن مى گويد فرزندان پيامبران از پيامبران ارث مى برند، حال شما چگونه همگى توافق كرده ايد كه من از پدرم ارثى نبرم! اين كه خلاف قرآن است؟ هر كس امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهليّت مى ميرد، اين سخن پيامبر است، شما كه با امام زمان خود دشمنى كرديد و به او ظلم و ستم نموديد، آيا هنوز هم خود را مسلمان مى دانيد؟ شما به روزگار جاهليّت برگشته ايد. اجماع شما، اجماع مسلمانان نيست، بلكه اجماع كسانى است كه از دين خارج شده اند و به بيراهه رفته اند!

    * * *


    36 (وَ بَدَا لَكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَحْتَسِبُونَ) (وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ).[57]

    سخن تو با اين مردم رو به پايان است، اكنون از دو آيه قرآن ياد مى كنى، ابتدا آيه 47 سوره زمر را تلاوت مى كنى. اين آيه درباره بت پرستانى است كه وقتى پيامبر آنان را از عذاب خدا مى ترساند، مى خنديدند، خدا از پيامبر خواست آنان را به حال خود رها كند، خدا به آنان مهلت مى دهد و در عذابشان شتاب نمى كند، ولى سرانجام روز قيامت فرا مى رسد، در آن روز آنان عذاب هايى را با چشم خود مى بينند كه هرگز به فكرشان خطور نمى كرد و گمانش را هم نمى بردند، تو با اين آيه وعده جهنّم را به مردمى مى دهى كه راه سعادت را گم كردند و پيرو منافقان شدند و مظلوميّت شما را رقم زدند.
    سپس آيه 78 سوره غافر را مى خوانى، اين آخرين آيه اى است كه تلاوت مى كنى. اين آيه درباره پيامبرانى است كه در راه حقّ و حقيقت با مشكلات و سختى هاى فروان روبرو شدند، كافران با پيامبران، دشمنى ها نمودند و خدا در اين دنيا به كافران مهلت داد و در عذاب آنان شتاب نكرد، وقتى روز قيامت فرا رسد، خدا ميان پيامبران و كافران داورى مى كند و كافران را به آتش سوزان جهنّم گرفتار مى سازد و در آن روز است كه كافران زيانكار مى گردند.
    اين آيه آخرين سخن تو با اين مردم است، مردمى كه به ظاهر مسلمان هستند ولى راه كفر را در پيش گرفتند و سرانجام به عذابى سخت گرفتار خواهند شد، آرى، راه كسانى كه حجّت خدا را از ياد مى برند به كفر ختم مى شود.

    * * *


    37 ثُمَّ عَطَفَتْ عَلَى قَبْرِ النَّبِيِّ(صلى الله عليه وآله) وَ قَالَتْ:
    1 - قَدْ كَانَ بَعْدَكَ أَنْبَاءٌ وَ هَنْبَثَةٌ/ لَوْ كُنْتَ شَاهِدَهَا لَمْ تَكْثُرِ الْخَطْبُ
    2 - إِنَّا فَقَدْنَاكَ فَقْدَ الْأَرْضِ وَابِلَهَا/وَ اخْتَلَّ قَوْمُكَ فَاشْهَدْهُمْ وَ لا تَغِبْ
    3 - وَ كُلُّ أَهْل لَهُ قُرْبَى وَ مَنْزِلَةٌ/عِنْدَ الْإِلَهِ عَلَى الْأَدْنَيْنَ مُقْتَرِبٌ
    4 - أَبْدَتْ رِجَالٌ لَنَا نَجْوَى صُدُورِهـ/ـمْ لَمَّا مَضَيْتَ وَ حَالَتْ دُونَكَ التُّرْبُ
    5 - تَجَهَّمَتْنَا رِجَالٌ وَ اسْتُخِفَّ بِنَا/لَمَّا فُقِدْتَ وَ كُلُّ الْأَرْضِ مُغْتَصَبٌ
    6 - وَ كُنْتَ بَدْراً وَ نُوراً يُسْتَضَاءُ بِهِ/عَلَيْكَ يَنْزِلُ مِنْ ذِي الْعِزَّةِ الْكُتُبُ
    7 - وَ كَانَ جَبْرَئِيلُ بِالآْيَاتِ يُؤْنِسُنَا/فَقَدْ فُقِدْتَ وَ كُلُّ الْخَيْرِ مُحْتَجَبٌ
    8 - فَلَيْتَ قَبْلَكَ كَانَ الْمَوْتُ صَادَفَنَا/لَمَّا مَضَيْتَ وَ حَالَتْ دُونَكَ الْكُثُب
    سخن تو با اين مردم به پايان مى رسد، تو ساعتى با آنان سخن گفتى، از آنان طلب يارى كردى ولى حتّى يك نفر هم به يارى تو برنخاست، امروز كسى خليفه شده است كه بر خلاف حكم قرآن، نظر مى دهد و به پيامبر سخن دروغ نسبت مى دهد و بناى ظلم و ستم را مى گذارد و مردم هم از او حمايت مى كنند، اين چه سرنوشتى بود كه اين مردم به آن مبتلا شدند!
    اين ها دل تو را به درد آورده است، پس رو به قبر پيامبر مى كنى و با پدر خويش اين چنين نجوا مى كنى:
    1 - اى پدر تو از دنيا رفتى و نبودى ببينى كه بعد از تو چه فتنه هايى برخاست، اگر تو زنده بودى هرگز اين مصيبت ها بر ما وارد نمى شد.
    2 - تو از ميان ما رفتى و ما همانند سرزمينى شده ايم كه باران را از دست داده است و به خشكسالى رسيده ، بيا ببين كه امّت تو چگونه ارزش ها را فراموش كردند و از راه رستگارى جدا شدند.
    3 - ما كه نزد خدا مقام بالايى داشتيم در نزد اين مردم هم عزيز و محترم بوديم، تا اين كه تو رفتى و ما به داغ تو مبتلا شديم.
    4 - وقتى تو رفتى گروهى كه دشمن ما بودند راز دل خود را آشكار كردند و دشمنى هاى آنان آغاز شد.
    5 - آنان به ما يورش آوردند و ما را خوار كردند و هر چه از تو ارث برده بوديم از ما گرفتند.
    6 - اى پدر! تو ماه شب چهارده و چراغ فروزان زندگانى ما بودى. خدا بر تو قرآن را نازل كرد.
    7 - جبرئيل كه آيات قرآن را براى تو مى آورد همدم و مونس ما بود، وقتى كه تو رفتى و پيكرت در قبر پنهان شد، همه خير و خوبى ها هم تمام شد.
    8 - اى كاش قبل از آنكه تو از ميان ما بروى مرگ من فرا مى رسيد، افسوس كه تو رفتى و اكنون در خاك قبر آرميده اى و ما به فراقت مبتلا شديم.

    * * *


    اين اشعار را مى سرايى، اشك از چشمانت جارى است. اين كلمات پرسوز از عمق وجود تو، ريشه گرفته است، سخنى كه از دل برآيد، حتماً بر دل مى نشيند.
    آرى، اشك از ديدگانت جارى است و با پدر خويش اين گونه سخن مى گويى، تو شورى را در دل ها مى افكندى و آن دل هاى خفته را بيدار مى كنى، اندوه تو چيزى نيست كه كسى بتواند بى خيال از كنار آن بگذرد، صداى گريه مردم بلند مى شود...

    * * *


    بانوى من! خطبه و سخنان تو در مسجد به پايان رسيد، تو ديگر آماده هستى به خانه برگردى. من همه ماجراها را از كتاب "الإحتجاج" نقل مى كنم، ولى قبل از اين كه تو مسجد را ترك كنى، ماجراى ديگرى اتّفاق افتاده است كه در آن كتاب نيامده است، من اين ماجرا را از كتاب "السقيفة و فدك" نقل مى كنم كه نويسنده آن، يكى از علماى بزرگ اهل سنّت است. او در قرن چهارم زندگى مى كرده است. او چنين مى گويد: "وقتى كه ابوبكر سخنان فاطمه(عليها السلام) را شنيد اين سخنان بر او بسيار سنگين آمد، پس بالاى منبر رفت و چنين گفت: اى مردم! چرا به هر سخنى گوش مى دهيد؟ اين آرزوها و زياده خواهى ها در زمان پيامبر كجا بود؟ هر كس قبلاً اين سخن ها را شنيده است برخيزد و سخن بگويد! خدا او را لعنت كند... او روباهى است كه شاهدش دم اوست. او همانند امّ طِحال است، همان زنى كه دوست داشت نزديكان او دامن آلوده باشند".
    به راستى منظور ابوبكر از اين سخن ها چه بود؟ يعنى او چه كسى را روباه مى داند، چه كسى دم روباه است؟ او چه كسى را لعنت مى كند؟
    بانوى من! قلم من شرمسار توست، چگونه بنويسم، كاش قلم من مى شكست! به من اجازه بده تا آنچه بر شما گذشته است را شرح دهم!
    امّ طِحال، نام زن بدكاره اى است كه در روزگار جاهليّت به فسق و فجور مشهور بود، او زنان فاميل خود را به زنا تشويق مى كرد. ابوبكر، تو را به آن زن تشبيه كرد.
    بعد ابوبكر چنين ادامه مى دهد: "ببينيد او چگونه فتنه انگيزى مى كند. نگاه كنيد او چگونه نزديكان خود را به يارى خود دعوت مى كند...".[58]
    ابوبكر اين گونه به على(عليه السلام) طعنه مى زند، منظور او اين است كه على(عليه السلام) براى بر پا كردن فتنه تو را جلو انداخته است. اين چه جسارتى بود كه ابوبكر به تو و على(عليه السلام)كرد، وقتى تو اين سخنان را شنيدى، از جاى خود بلند شدى و مسجد را ترك كردى.[59]

    * * *


    اى قلم! شرمسار نباش! خوشحال باش كه اين مطلب را نوشتى، زيرا اگر ماجرا را بازگو نمى كردى، شايد عدّه اى سخنان چند دقيقه قبل ابوبكر را باور مى كردند!
    اى قلم! تو دروغ ابوبكر را آشكار كردى، چند دقيقه قبل ابوبكر چه مى گفت؟ "اى فاطمه! تو دختر پيامبر هستى و راست گفتى، تو گنج حكمت، اصل هدايت و رحمت مى باشى، تو ستون دين هستى!".[60]
    آخر اين سخن كجا و تشبيه كردن فاطمه به زن بدكاره كجا؟
    مى گويند وقتى انسان خشمناك شود، حقيقت خود را آشكار مى كند، ابوبكر وقتى غضبناك نبود دروغ هاى فراوان گفت و مردم را با آن سخنان فريب داد، ولى وقتى آخرين سخنان تو را شنيد برآشفت، عصبانى شد و بالاى منبر رفت و حقيقت خود را آشكار كرد و تو را لعنت كرد.
    مگر پيامبر نفرمود: فاطمه از من است و من از فاطمه ام...فاطمه پاره تن من است".[61]
    مردم به ياد دارند كه پيامبر در مقابل تو، با احترامِ تمام، مى ايستاد، دست تو را مى بوسيد. او به تو چنين مى گفت: "پدر به فداى تو باد!".[62]
    هر وقت دل پيامبر براى بهشت تنگ مى شد، تو را مى بوسيد، پس چرا ابوبكر اين چنين به تو جسارت مى كند؟[63]

    * * *


    به راستى چرا ابوبكر اين گونه به شما كه خاندان پيامبر بوديد، جسارت كرد؟ او كه حكومت را از شما گرفته بود، اموال شما را غصب كرده بود، به خانه شما هجوم آورده بود و آنجا را آتش زده بود، ديگر چه چيزى مى خواست انجام بدهد؟
    او مى دانست كه شما هنوز در دلِ مردم جاى داريد، او مى خواست جايگاه اجتماعىِ شما را خراب كند (شما را ترور شخصيتى كند).
    اين يك قانون است، وقتى رهبر يك كشور به شخصى، بى اعتنايى كند، مردمِ كوچه و بازار، از بى اعتنايىِ رهبر مى فهمند كه بايد فحش و ناسزا به آن شخص بگويند، حالا وقتى رهبر كشورى به شخصى علناً فحش بدهد، پس مردم ديگر چه خواهند كرد؟
    فحش رهبر، مجوزّى براى خيلى از كارها مى شود، فحش ابوبكر (كه فعلاً رهبر اين ملّت شده است) يعنى رفتن به پلّه آخر! او با اين كار خود به رهروانش اجازه مى دهد كه روز قيامت در حق اهل بيت(عليهم السلام)ستم روا دارند.

    * * *


    جلسه اى كه در مسجد برگزار شده بود، جلسه اى علمى بود، سؤالاتى مطرح شد و به آن پاسخ داده شد، ولى ابوبكر اين جلسه را با هوچى گرى به پايان برد، او وقتى كه در مقابل حقيقت، كم آورد به فحش و ناسزا رو آورد، هوچى گرى آخرين حربه او بود.
    اهل سنّت تلاش كرده اند كه خشونت را مخصوص عُمَر بدانند ولى ابوبكر را انسانى نرم خو و مهربان جلوه بدهند، عدّه اى از شيعيان نيز باور كرده اند كه ابوبكر، انسانى نرم خو بوده است، ولى سؤال من اين است: آيا كسى كه يك جلسه اى علمى را با هوچى گرى، فحش و ناسزا به پايان مى برد، نرم خو و مهربان است؟ آيا كسى كه آن سخنانِ ناروا را به خاندان پيامبر نسبت مى دهد، نرم خوست؟ آيا كسى كه دست به ترور شخصيتى اهل بيت(عليهم السلام) مى زند مهربان است؟

    * * *


    به راستى چه شد كه ابوبكر به يكباره عصبانى شد و كنترل خود را از دست داد؟ كدام سخن تو او را اين طور به هم ريخت؟ او كه بسيار سياستمدار بود، پس چرا كم آورد؟
    شعرى كه تو بر زبان جارى ساختى، غوغا به پا كرد، كسى كه زبان مادرى اش، عربى است مى تواند تاثير آن را بفهمد، صدها سال از آن روز مى گذرد ولى امروز هم اگر يك عرب زبان آن را بشنود تحت تاثير آن قرار مى گيرد.
    تو اين گونه شعر سرودى و با قبر پدرت نجوا كردى: "اى پدر تو از دنيا رفتى و نبودى ببينى كه بعد از تو چه فتنه هايى برخاست...". اين جملات، همچون آتشى بود كه آن دل هاى خفته را براى لحظه اى بيدار كرد، شورى در مسجد به پا شد.
    شاعرانى كه مدح حكومت مى كنند، چقدر زيادند! آنان هنر خويش را در راه تقويت ظلم و ستم به كار مى برند، آنان هرگز در دل ها جا باز نمى كنند، به راستى الگو و سرآمد شاعرانى هستى كه از حق دم زدند و در اين راه از جان خويش هم مايه گذاشتند. آرى، اين قدرت هنر است، وقتى هنر در خدمت حقّ و حقيقت قرار گيرد مى تواند معجزه كند، صداى تو از سوز درونت گواهى داشت، شورى در مسجد پديدار ساخت. صداى گريه ها بلند شد، وجدان خفته خيلى ها بيدار شد، اينجا بود كه ابوبكر ترسيد و ديگر نتوانست خشم خود را كنترل كند و به بالاى منبر رفت و حقيقت خود را آشكار ساخت و خودش به دست خودش، دروغ هايش را آشكار كرد. اين شعر كه با اشك تو همراه بود، دروغ دستگاه خلافت را آشكار ساخت، تو با اشك خويش بر آن حكومتِ پر ادّعا پيروز شدى.

    * * *


    در اينجا مطلبى را مى خواهم بگويم: نوجوانان ما مطالبى را حفظ مى كنند كه اصلاً ارزش حفظ كردن ندارد، كاش همه نوجوانان شيعه اين شعر را حفظ مى كردند! اين شعر، نقطه عطفى در تاريخ است، اين شعر، رمز هويّت شيعه است!
    كدامين غيرتمند برنامه اى بزرگ براى حفظ اين شعر اجرا خواهد كرد؟ مسابقه اى با جايزه اى بزرگ كه نوجوانان را تشويق به حفظ اين شعر كند. به راستى كدام پدر يا مادر فرزندش را به حفظ اين شعر تشويق خواهد كرد و به او جايزه خواهد داد؟
    با شما سخن مى گويم اى كسانى كه مى توانيد براى "مادر مظلوم شيعه" كارى بكنيد! نگذاريد نسل فردا، مثل نسل ديروز باشد! نگذاريد نوجوانان شيعه همانند روزگار نوجوانى من، از اين خطبه و اين شعر، غافل بمانند! دست به كار شويد! نگذاريد دشمن موفّق شود، دشمن با هزار واسطه تلاش مى كند تا جوانان شيعه با اين خطبه بيگانه باشند، شما نگذاريد آنان موفّق شوند. قدمى برداريد!
    حفظ اين خطبه، چيز پيچيده اى نيست! كسى كه مى تواند جزء سى ام قرآن را حفظ كند، به راحتى مى تواند اين خطبه را نيز حفظ كند. (اين خطبه به اندازه نصف جزء سى ام قرآن است). من ديدم كه بعضى از نوجوانان، اين خطبه را حفظ كرده اند، اين كار آنان، جاى تقدير و تشكّر دارد...

    * * *


    بانوى من! چقدر تو مظلوم و تنها بودى! با اين مردم سخن گفتى ولى حتّى يك نفر هم تو را يارى نكرد! نمى دانم چه بگويم و چه بنويسم، آخر مگر تو دختر پيامبر و پاره تن او نبودى؟
    من از تاريخ باخبرم. مى دانم كه وقتى عايشه (در سال 35 هجرى) در مكّه قيام كرد، چه اتفاقاتى افتاد. عايشه، يكى از همسران پيامبر بود، او پيراهن عثمان را بهانه كرد و ادّعا كرد كه مى خواهد انتقام خون او را بگيرد.
    طلحه، قاتل عثمان بود، سؤال من اين است: فرمانده سپاه عايشه كه بود؟
    طلحه!
    طلحه كه خود قاتلِ عثمان بود، فرياد خونخواهى او را سرداده بود و با عايشه پيمان بسته بود، آنان فتنه اى بزرگ را آغاز كردند و مى خواستند حكومت على(عليه السلام)را سرنگون سازند. (جنگ جَمَل).
    اين سخنان را براى چه گفتم؟ وقتى عايشه در مكّه سخنرانى كرد و از مردم طلب يارى كرد سه هزار نفر به يارى او آمدند، وقتى عايشه به بصره رسيد سپاهيان او سى هزار نفر شده بودند، اين امّت عايشه را اين گونه يارى كردند تا فتنه برپا كند و با عدالت درافتد، ولى وقتى كه تو (در سال 11 هجرى) از آنان طلب يارى كرد، حتّى يك نفر هم تو را يارى نكرد، تو را كه پاره تن پيامبر و تنها يادگار او بودى، اين گونه تنها گذاشتند...





نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۹: از كتاب اشك مهتاب نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن