کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل ده

      فصل ده


    خسته هستى، در كوچه ها قدم مى زنى، به هر كسى كه مى رسى از او سؤال مى كنى: شما "استاد اشرف" را مى شناسى؟
    از اين كوچه به آن كوچه مى روى، تصميم گرفته اى همه مغازه هاى آهنگرى شهر را سر زنى. من مى خواهم بدانم چرا اين گونه در جستجو هستى؟ شايد از او پولى مى خواهى؟
    نزديك مى شوم، سلام مى كنم. حالا مى فهمم كه لباس سياه هم به تن كرده اى. نمى دانم چه بگويم، حتماً عزيزى را از دست داده اى. با تو سخن مى گويم:
    ــ برادر! لباس سياه به تن كرده اى؟
    ــ آرى، يكى از نزديكان من از دنيا رفته است.
    ــ خدا رحمتش كند. آيا پولى از آن آهنگر طلب دارى، كه اين گونه در جستجوى او هستى يا امانتى در پيش او دارى؟
    ــ نه. من از او پولى نمى خواهم، امانتى هم نزد او ندارم. بلكه مى خواهم از او يك سؤال بپرسم.
    ــ عجب! پس آن سؤال بايد خيلى مهم باشد كه تو از صبح تا حالا به دنبال جوابش در اين كوچه ها مى گردى؟ نكند نشانه گنجى را از او مى خواهى بپرسى؟
    ــ اى برادر! آرى، من گنجى را مى خواهم از او بپرسم، اما گنج معنوى!
    ــ جريان چيست؟ برايم بگو.
    ــ يك ماه پيش، يكى از نزديكان من از دنيا رفت. او انسان خطاكارى بود، من ديشب او را خواب ديدم، او در باغى بزرگ بود، باغى زيبا. او در كمال آسايش و راحتى بود. من وقتى او را ديدم، خيلى تعجب كردم. به او گفتم: من تو را مى شناسم، جايگاه تو نبايد اينجا باشد، بگو بدانم چه شد؟
    ــ يعنى آن رفيق تو، اهل معصيت و گناه بود؟
    ــ آرى، متأسّفانه من هر چه او را نصيحت مى كردم، گوش نمى كرد، اما ديشب ديدم كه او در بهشت جاى دارد. براى همين از او سؤال كردم تا برايم از آن دنيا خبر بدهد كه چه شده است.
    ــ او در پاسخ چه گفت؟
    ــ او گفت كه از لحظه اى كه مرا در قبر نهادند، در سخت ترين عذاب ها بودم و در آتش جهنّم مى سوختم، تا اين كه ديشب فرا رسيد. ديشب اتّفاق مهمّى روى داد. ديشب مرده اى را در اين قبرستان دفن كردند، ديشب تا صبح، سه بار، امام حسين(عليه السلام) به ديدار او آمدند. خدا به بركت آن امام، عذاب را از ما برداشت، شفاعت امام حسين نصيب ما شد.
    ــ عجب! آن مرده كه بوده است كه امام حسين، در يك شب سه بار به ديدن او رفته است؟
    ــ من به دنبال همين هستم. اين را مى خواهم بدانم. از صبح تا حالا به دنبال جواب اين سؤال هستم.
    ــ آيا نشانه اى از آن مرده ندارى؟
    ــ رفيق من فقط اين را گفت: "همسرِ استاد اشرف".
    ? ? ?
    با هم همه اين شهر را جستجو مى كنيم، هر طور كه شده بايد او را پيدا كنيم...
    ساعتى مى گذرد، يكى به ما مى گويد، گمشده شما در كوچه بعدى است، ما به سوى گمشده خود مى رويم.
    وارد مغازه اش مى شويم، سلام مى كنيم، به روى صندلى مى نشينيم. نگاه كن! او هم لباس سياه به تن كرده است. حتما عزاردار است!
    ــ سلام! برادر! خسته نباشى.
    ــ ممنونم. خوش آمديد.
    ــ مى بينم لباس سياه به تن كرده ايد؟
    ــ ديروز همسر من از دنيا رفت.
    ــ خدا او را رحمت كند.
    گويا درست آمده ايم، اينجا مغازه آهنگرى است كه ديروز همسرش از دنيا رفته است. حتما ديشب شب اول قبر همسرش بوده است. اما خوب است سؤال كنم.
    ــ ببخشيد، تشييع جنازه همسرتان كى است؟
    ــ ما ديروز عصر، او را به خاك سپرديم.
    ــ مى توانم يك سؤال در مورد همسرتان از شما بنمايم.
    ــ چه سؤالى؟
    ــ آيا همسر شما مسجد يا حسينيّه اى ساخته است؟
    ــ چه حرف ها مى زنى! ما به زحمت مى توانستيم خرج زندگى خود را تأمين كنيم.
    ــ ببينم، آيا همسر شما به كربلا رفته بود.
    ــ او آرزو داشت به كربلا برود، اما او به آرزوى خود نرسيد. من نتوانستم براى او اين كار را بنمايم. خود امام حسين مى داند كه من به زحمت خرج زندگى را از اين كار درمى آوردم. من نتوانستم اين آزروى همسرم را برآروده كنم.
    ــ برادر! بگو بدانم آيا همسر شما، مجلس عزا براى امام حسين مى گرفت؟
    ــ نه، گفتم ما آن قدر پول نداشتيم كه اين كارها را بتوانيم انجام بدهيم.
    ? ? ?
    نگاهت به كوره آتش مغازه دوخته شده است، آتش چگونه زبانه مى كشد، به ياد خواب رفيق خود هستى. به راستى اين زن چه كرده است كه امام حسين(عليه السلام)، در يك شب، سه بار به ديدن او رفته است؟
    او كه نه به كربلا رفته است، نه مسجد و حسينه اى ساخته است، مجلس عزا هم براى امام حسين(عليه السلام) نداشته است. به راستى او چه كرده است.
    فكرى به ذهن تو مى رسد، خوب است خواب خود را براى آهنگر تعريف كنى، شايد خود او بتواند به تو كمك كند.
    رو به آهنگر مى كنى و ماجرا را تعريف مى كنى، آهنگر اشك مى ريزد و مى گويد: قربان لطف و كرم تو يا حسين!
    بعد براى تو يك جمله بيشتر نمى گويد: "همسر من، هر روز زيارت عاشورا مى خواند".[158]


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۰: از كتاب سلام بر خورشيد نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن