کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل چهار

      فصل چهار


    روز هجوم اصلى
    5 ربيع الأول، يك شنبهسال 11 هجرى قمرى
    هجومِ اصلى در روز "پنجم ربيع الأول" واقع شده است، اين روز، روز اندوه و مصيب دوستداران فاطمه(عليها السلام) مى باشد.
    در اينجا شرح حوادث اين روز را بيان مى كنم:

    39 ـ اجازه از خليفه
    عُمَر نزد ابوبكر مى رود و از او اجازه مى گيرد تا براى آوردن على(عليه السلام) اقدام كند .
    عُمَر همراه با گروهى از طرفداران به سوى خانه على(عليه السلام) به راه مى افتند، وقتى نزديك خانه على(عليه السلام) مى رسند، فاطمه(عليها السلام)آنان را مى بيند، او سريع درِ خانه را مى بندد. عُمَر جلو مى آيد درِ خانه را مى زند و فرياد مى زند: "اى على ! در را باز كن و از خانه خارج شو و با خليفه پيامبر بيعت كن ، به خدا قسم ، اگر اين كار را نكنى، خونِ تو را مى ريزيم و خانه ات را به آتش مى كشيم" .[72]
    اكنون همه منتظر هستند تا على(عليه السلام) جواب بدهد.

    40 ـ فاطمه(عليها السلام) به ميدان مى آيد
    اين صداى فاطمه(عليها السلام)است كه به گوش مى رسد: "اى گمراهان ! از ما چه مى خواهيد ؟"
    عُمَر خيلى عصبانى مى شود فرياد مى زند:
    ــ به على بگو از خانه بيرون بيايد، و اگر اين كار را نكند من اين خانه را آتش مى زنم !
    ــ اى عُمَر! آيا مى خواهى اين خانه را آتش بزنى ؟
    ــ به خدا قسم ، اين كار را مى كنم ، زيرا اين كار، مهمتر از دين خداست.[73]
    ــ چگونه شده كه تو جرأت اين كار را پيدا كرده اى ؟ آيا مى خواهى نسل پيامبر را از روى زمين بردارى ؟[74]
    ــ اى فاطمه ! ساكت شو ، محمّد مرده است ، ديگر از وحى و آمدن فرشتگان خبرى نيست ![75]
    ــ بار خدايا ، از فراق پيامبر و ستم اين مردم به تو شكايت مى كنم .[76]

    41 ـ خشم عُمَر
    عدّه اى از همراهان عُمَر چون سخن فاطمه(عليها السلام) را مى شنوند پشيمان مى شوند ، همه كسانى كه صداى فاطمه(عليها السلام)را مى شنوند به گريه مى افتند .[77]
    عُمَر فرياد مى زند: "برويد هيزم بياوريد"، عدّه اى دارند هيزم مى آورند .[78]
    لحظه اى نمى گذرد تا اين كه هيزم زيادى در اطراف خانه جمع مى شود .
    عُمَر شعله آتشى را در دست گرفته و به اين سو مى آيد . او فرياد مى زند: "اين خانه را با اهل آن به آتش بكشيد" .[79]

    42 ـ آتش زدن درِ خانه
    عُمَر جلو مى آيد ، شعله آتش را به هيزم مى گذارد ، آتش شعله مى كشد .
    درِ خانه نيم سوخته مى شود . عُمَر جلو مى آيد و لگد محكمى به در مى زند .[80]
    فاطمه(عليها السلام) بين در و ديوار قرار مى گيرد ، صداى ناله اش بلند مى شود . عُمَر در را فشار مى دهد ، صداى ناله فاطمه(عليها السلام) بلندتر مى شود . ميخِ در كه از آتش داغ شده است در سينه فاطمه(عليها السلام)فرو مى رود .[81]
    فرياد فاطمه(عليها السلام) در فضاى مدينه مى پيچد: "بابا ! يا رسول الله ! ببين با دخترت چه مى كنند ".[82]

    43 ـ ورود به خانه
    فاطمه(عليها السلام) به كنار ديوار پناه مى برد . عُمَر و يارانش وارد خانه مى شوند ، خالدبنوليد شمشير را از غلاف بيرون مى كشد و مى خواهد فاطمه(عليها السلام)را به قتل برساند .
    ناگهان على(عليه السلام) با شمشيرش جلو مى آيد . درست است پيامبر على(عليه السلام)را مأمور كرده تا در بلاها صبر كند ، امّا اينجا ديگر جاى صبر نيست . خالد تا برقِ شمشير على(عليه السلام)را مى بيند شمشيرش را رها مى كند .
    على(عليه السلام) به سوى عُمَر مى رود، گريبان او را مى گيرد، عُمَر مى خواهد فرار كند، على(عليه السلام) او را محكم به زمين مى زند، مشتى به بينى و گردنِ او مى كوبد. هيچ كس جرأت ندارد براى نجات عُمَر جلو بيايد، همه ترسيده اند.[83]

    44 ـ ياد پيمان آسمانى
    على(عليه السلام)عُمَر را رها مى كند و مى گويد: "اى عُمَر! پيامبر از من پيمان گرفت كه در مثل چنين روزى، صبر كنم. اگر وصيّت پيامبر نبود، تو هرگز جرأت نمى كردى وارد اين خانه شوى".[84]
    اگر على(عليه السلام) عُمَر را به قتل برساند، جنگ داخلى روى خواهد داد و بعد از آن، دشمنان به مدينه حمله خواهند كرد، على(عليه السلام)مى خواهد براى حفظ اسلام صبر كند.[85]

    45 ـ ريسمان بر گردن على(عليه السلام)
    هواداران خليفه به سراغ على(عليه السلام) مى روند . تعداد آنها زياد است ، آنها با شمشيرهاى برهنه آمده اند ، على(عليه السلام) تك و تنهاست .
    آنها مى خواهند على(عليه السلام) را از خانه بيرون ببرند . هر كارى مى كنند نمى توانند او را از جاى خود حركت بدهند .
    عُمَر دستور مى دهد تا ريسمانى بياورند، ريسمان را بر گردن على(عليه السلام)مى اندازند، عمر فرياد مى زند: "الله اكبر، الله اكبر"، همه جمعيّت با او هم صدا مى شوند، آنها مى خواهند على(عليه السلام) را به سوى مسجد ببرند تا با خليفه بيعت كند.[86]

    46 ـ فاطمه(عليها السلام) به ميدان مى آيد
    آنها مى خواهند على(عليه السلام) را از خانه بيرون ببرند ، فاطمه(عليها السلام) از جا برمى خيزد ، و در چهارچوبه درِ خانه مى ايستد ، او راه را مى بندد تا نتوانند على(عليه السلام) را ببرند .[87]
    عُمَر به قُنفُذ اشاره مى كند، قُنفُذ با غلافِ شمشير فاطمه(عليها السلام) را مى زند ، خود عُمَر هم با تازيانه مى زند .. .[88]

    47 ـ شهادت محسن(عليه السلام)
    عُمَر لگد محكمى به فاطمه(عليها السلام) مى زند ، اينجاست كه صداى فاطمه(عليها السلام)بلند مى شود، او خدمتكار خود را صدا مى زند: "اى فِضّه مرا درياب ! به خدا محسن(عليه السلام)مرا كشتند" .[89]

    48 ـ اجبار به بيعت با خليفه
    ابوبكر به مسجد آمده است و منتظر است تا على(عليه السلام)را براى بيعت بياورند ، على(عليه السلام)را وارد مسجد مى كنند، در اطراف ابوبكر عدّه اى با شمشير ايستاده اند ، عُمَر شمشير خود را بالاى سر على(عليه السلام)مى گيرد.[90]
    ابوبكر به على(عليه السلام) مى گويد: "من خليفه پيامبر هستم، تو چاره اى ندارى ، بايد با من بيعت كنى" .
    على(عليه السلام) در پاسخ مى گويد: "تو مردم را به دليل خويشاوندى خود با پيامبر به بيعتِ خود فرا خوانده اى ، اكنون ، من هم به همان دليل تو را به بيعت با خود فرا مى خوانم ! تو خود مى دانى من به پيامبر از همه شما نزديك تر هستم" .[91]

    49 ـ تهديد به قتل على(عليه السلام)
    ابوبكر به فكر فرو مى رود و جوابى ندارد كه بگويد.
    عُمَر از جا بلند مى شود و رو به ابوبكر مى كند و فرياد مى زند: "چرا بالاى منبر نشسته اى و هيچ نمى گويى ؟ آيا دستور مى دهى تا من گردن على(عليه السلام) را بزنم؟" .[92]
    شمشيرها در دست هواداران خليفه مى چرخد. عُمَر رو به على(عليه السلام) مى كند و مى گويد: "تو هيچ چاره اى ندارى ، تو حتماً بايد با خليفه بيعت كنى" .[93]
    على(عليه السلام) رو به او مى كند و مى گويد: "شيرِ خلافت را خوب بدوش كه نيمى از آن براى خودت است ، به خدا قسم ، حرصِ امروز تو ، براى رياست فرداى خودت است" .[94]
    آنگاه رو به جمعيّت مى كند و مى گويد: "اگر ياورانى وفادار داشتم هرگز كار من به اينجا نمى كشيد" .[95]

    50 ـ اعتراض اُمّ سَلَمه و امّ اَيمَن
    امّ سَلَمه ، همسر پيامبر و امّ اَيمَن وارد مسجد مى شوند و به عُمَر مى گويند: "چقدر زود حسد خود را نسبت به آل محمّد نشان داديد ؟" عُمر فرياد مى زند: "ما چه كار به سخن زنان داريم ؟"، او دستور مى دهد تا آنها را از مسجد بيرون كنند .[96]

    51 ـ فرياد فاطمه(عليها السلام) در مسجد
    ابوبكر بار ديگر فرياد مى زند: "اى على ! برخيز و بيعت كن، زيرا اگر اين كار را نكنى ما گردن تو را مى زنيم" .
    به راستى چه خواهد شد ؟ آيا على(عليه السلام) بيعت خواهد كرد ؟ شمشير را بالاى سر على(عليه السلام) نگاه داشته اند، همه منتظر دستور خليفه اند .
    ناگهان فريادى بلند مى شود: "پسرعمويم، على را رها كنيد! به خدا قسم، اگر او را رها نكنيد، نفرين خواهم كرد".
    اين فاطمه(عليها السلام) است كه (با بدن زخمى و پهلوى شكسته) به يارى على(عليه السلام) آمده است! او بار ديگر فرياد مى زند: "به خدا قسم، اگر على را رها نكنيد، گيسوان خود را پريشان مى كنم، پيراهنِ پيامبر را بر سر مى افكنم و شما را نفرين مى كنم...".[97]

    52 ـ فاطمه(عليها السلام) آماده نفرين است
    لرزه بر ستون هاى مسجد مى افتد، گويا زلزله اى در راه است، همه نگران مى شوند، نكند فاطمه(عليها السلام) نفرين كند!!
    خليفه و هواداران او مى فهمند كه اينجا ديگر فاطمه(عليها السلام) صبر نخواهد كرد، فاطمه(عليها السلام) آماده است تا نفرين كند، ترس تمام وجود آنان را فرا مى گيرد، چشم هاى آنان به ستون هاى مسجد خيره مانده است كه چگونه به لرزه در آمده اند! عذاب خدا نزديك است.[98]

    53 ـ سخن سلمان فارسى
    سلمان به سوى فاطمه(عليها السلام) مى دود تا با او سخن بگويد، او مى بيند كه فاطمه(عليها السلام)دست هاى خود را به سوى آسمان گرفته است و مى خواهد نفرين كند، سلمان با فاطمه(عليها السلام)سخن مى گويد: "بانوى من! پدر تو براى مردم، مايه رحمت و مهربانى بود...".
    فاطمه(عليها السلام) به ياد مهربانى هاى پدر مى افتد و دست هاى خود را پايين مى آورد، لرزش ستون هاى مسجد تمام مى شود، همه جا آرام مى شود.[99]

    54 ـ رها كردن على(عليه السلام)
    خليفه با ترس و دلهره دستور مى دهد كه على(عليه السلام) را رها كنند، اكنون آنان شمشير از سر على(عليه السلام)برمى دارند و ريسمان را هم از گردنش باز مى كنند. على(عليه السلام)مى تواند به خانه خود برود . آرى، تا زمانى كه فاطمه(عليها السلام)هست، نمى توان از على(عليه السلام) بيعت گرفت![100]










نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۴: از كتاب حوادث فاطميه نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن