شب آخر
شب 13 جَمادى الاُولى سال 11 هجرى قمرى
84 ـ خواب فاطمه(عليها السلام)
فاطمه(عليها السلام) چشمان خود را باز مى كند ، على(عليه السلام) را در كنار خود مى بيند ، رو به او مى كند و مى گويد:
ــ على جان ! من الآن ، خوابى ديدم .
ــ در خواب چه ديده اى ، اى عزيز دلم ؟
ــ در خواب ، پدرم را ديدم ، او در قصر سفيدى نشسته بود ، وقتى با او روبرو شدم به من گفت: "دخترم! تو به زودى مهمان من خواهى بود" .
[141] اكنون فاطمه(عليها السلام) رو به على(عليه السلام) مى كند و مى گويد: "پسر عمو ، نگاه كن ، جبرئيل به ديدن من آمده است ، الآن او به من سلام كرد و من جواب او را دادم ، او به من خبر داد كه امشب ، شب آخر زندگى من است و من فردا به اوج آسمان ها پرواز مى كنم" .
[142]
85 ـ وصيّت هاى فاطمه(عليها السلام)
اكنون فاطمه(عليها السلام) وصيّت هاى خود را براى على(عليه السلام) بيان مى كند:
1 - على جان ! تو بايد در مرگ من صبر داشته باشى.
[143] 2 - على جان ! از تو مى خواهم كه بعد از من با فرزندانم ، مهربانى بيشترى داشته باشى.
3 - بعد از من با دختر خواهرم ، اَمامه ، ازدواج كن ، زيرا او با فرزندان من مهربان است .
[144] 4 - بدنم را شب غسل بده، شب به خاك بسپار ، تو را به خدا قسم مى دهم مبادا بگذارى آنهايى كه بر من ظلم كردند بر سر جنازه من حاضر شوند ، آنهايى كه مرا با تازيانه زدند ; محسن(عليه السلام)مرا كشتند نبايد بر پيكر من نماز بخوانند .
[145] 5 - على جان ! من مى خواهم قبرم مخفى باشد .
[146] 6 - على جان ! از تو مى خواهم كه خودت مرا غسل دهى و كفن نمايى و در قبر بگذارى ، على جان ! وقتى بدن مرا دفن كردى، كنار قبرم بنشين و قرآن و دعا بخوان ، تو كه مى دانى من سخت مشتاق تو هستم و چقدر شيداى صداى دلنشين تو هستم! على جان ! به سر قبرم بيا، چرا كه دل من به تو انس دارد .
[147]
86 ـ گريه فاطمه(عليها السلام)
على(عليه السلام) نگاه مى كند، مى بيند فاطمه(عليها السلام) اشك مى ريزد، على(عليه السلام)سوال مى كند:
ــ فاطمه جان ! چرا گريه مى كنى ؟
ــ من براى غربت و مظلوميّت تو گريه مى كنم ، مى دانم كه بعد از من با سختى ها و بلاهاى زيادى روبرو خواهى شد .
ــ فاطمه جان ! گريه نكن ، من در راه خدا بر همه آن سختى ها صبر خواهم نمود...
[148]