کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل ده

      فصل ده


    روز تنهايى
    روز 14 جَمادى الأولى سال 11 هجرى قمرى
    105 ـ خبر در شهر مى پيچد
    خبرى در ميان مردم رد و بدل مى شود: "ديشب، على ، بدن فاطمه را به خاك سپرده است" .
    مردم به سوى قبرستان بقيع مى روند ، مى خواهند قبر فاطمه(عليها السلام)را زيارت كنند، امّا با چهل قبر تازه روبرو مى شوند .
    هيچ كس نمى داند ، آيا به راستى فاطمه(عليها السلام) در اين قبرستان دفن شده است ؟[181]

    106 ـ خشم عُمَر
    عُمَر عصبانى مى شود ، او تصميم مى گيرد تا اين قبرها را بشكافد و پيكر فاطمه(عليها السلام) را از قبر بيرون بياورد تا خليفه بر آن نماز بخواند .[182]

    107 ـ كتك زدن مقداد
    عُمَر به مقداد مى رسد، به سوى او مى رود و مى گويد:
    ــ چه موقع فاطمه را دفن كرديد ؟
    ــ ديشب .
    ــ چرا اين كار را كرديد ؟ چرا صبر نكرديد تا ما بر پيكر دختر پيامبر نماز بخوانيم ؟
    ــ خود فاطمه وصيّت كرده بود كه تو و خليفه بر او نماز نخوانيد .
    عُمَر عصبانى مى شود ، به سوى مقداد حمله مى كند و شروع به زدن او مى كند ، خون از سر و صورت مقداد مى ريزد .[183]

    108 ـ سخن مقداد
    اكنون موقع آن است كه مقداد با مردم سخن بگويد: "اى مردم ! دختر پيامبر از دنيا رفت در حالى كه بعد از دو ماه ، زخم پهلوى او خوب نشده بود ، آيا مى دانيد چرا ؟ براى اين كه شما با غلاف شمشير به پهلوى او زديد" .[184]

    109 ـ على(عليه السلام) به ميدان مى آيد
    على(عليه السلام) در خانه نشسته است كه به او خبر مى دهند عمرمى خواهد قبرها را بشكافد تا پيكر فاطمه(عليها السلام) را پيدا نمايد . على(عليه السلام)برمى خيزد ، شمشيرِ ذو الفقار را در دست مى گيرد و از خانه بيرون مى آيد ، او چقدر خشمگين است .
    عُمَر جلو مى آيد و مى گويد: "اى على ! اين چه كارى بود كه تو كردى ؟ ما پيكر فاطمه را از قبر بيرون مى آوريم تا خليفه بر آن نماز بخواند" .
    على(عليه السلام) دست مى برد و عُمَر را با يك ضربه بر زمين مى زند و روى سينه او مى نشيند و مى گويد: "تا امروز هر كارى كرديد من صبر كردم ، امّا به خدا قسم ، اگر دست به اين قبرها بزنيد با شمشير به جنگ شما مى آيم، به خدا ، زمين را از خون شما سيراب خواهم نمود" .[185]
    ابوبكر به على(عليه السلام) مى گويد: "تو را به حقّ پيامبر قسم مى دهم عُمَر را رها كن ، ما از تصميم خود منصرف شديم ، ما هرگز اين كار را انجام نمى دهيم" .[186]
    على(عليه السلام) ، عُمَر را رها مى كند و مردم متفرّق مى شوند .

    110 ـ درد دل با فاطمه(عليها السلام)
    شب كه فرا مى رسد، همه جا تاريك مى شود، على(عليه السلام) به ديدار فاطمه(عليها السلام)مى رود و در خلوت شب با او سخن خواهد گفت .
    به راستى او با همسر سفر كرده اش چه خواهد گفت ؟
    جا دارد او اين گونه با او سخن گويد: "فاطمه جانم ! سرانجام ديشب ، نيمه شب ، من از همه چيز باخبر شدم . وقتى در تاريكى شب ، پيكر تو را غسل مى دادم ، دستم به زخم بازوى تو رسيد . دلم مى سوزد . چرا هرگز از زخم بازويت به من چيزى نگفتى ؟".


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۰: از كتاب حوادث فاطميه نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن