کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل هشت

      فصل هشت


    روز آخر
    روز 13 جَمادى الاُولى سال 11 هجرى قمرى
    در اين كتاب بر اساس "فاطميّه اوّل" يا روايت "هفتاد و پنج روز" سخن گفته ام، روايت "هفتاد و پنج روز" مى گويد: "حضرت فاطمه(عليها السلام) بعد از شهادت پيامبر 75 روز در اين جهان زندگى كرد".
    شيخ كلينى در كتاب "كافى" به اين مطلب تصريح مى كند و من به نظر او، اعتمادِ بيشترى نمودم، زيرا بر اين باور هستم "كافى" معتبرترين كتابِ شيعه مى باشد و نظرى كه در اين كتاب آمده است قوى تر مى باشد. بر اساس اين نظر، روز 13 جَمادى الاُولى روز شهادت حضرت فاطمه(عليها السلام)مى باشد.
    لازم به ذكر است كه اقامه عزا براى حضرت فاطمه(عليها السلام)در فاطميّه دوم، نيز كارى بسيار پسنديده مى باشد.[149]

    87 ـ ملاقات ممنوع
    گروهى از مردم مى خواهند به عيادت فاطمه(عليها السلام)بيايند ، امّا فاطمه(عليها السلام) گفته است كه به هيچ كس، اجازه ملاقات ندهند . او مى خواهد در اين روز آخر زندگى به حال خودش باشد .[150]

    88 ـ سَلمى در كنار فاطمه(عليها السلام)
    سَلمى در كنار فاطمه(عليها السلام) است . نمى دانم اين خانم را مى شناسى يا نه . او همسرِ ابى رافع است. اين خانم و شوهرش همواره به خاندانِ پيامبر عشق مىورزند .[151]
    سَلمى در زمان پيامبر در خانه آن حضرت خدمت مى كرد ، و اكنون ، اين افتخار نصيب او شده كه پرستار حضرت فاطمه(عليها السلام)باشد .
    على(عليه السلام) در كنار فاطمه(عليها السلام) نشسته است ، گاهى فاطمه(عليها السلام) از هوش مى رود و گاه به هوش مى آيد . فرزندان فاطمه(عليها السلام) در كنار مادر نشسته اند و آخرين نگاه هاى خود را به او مى كنند .[152]

    89 ـ نزديك اذان ظهر
    نزديك اذان ظهر است ، على(عليه السلام) با فاطمه(عليها السلام)خداحافظى مى كند و به سوى مسجد حركت مى كند .
    فاطمه(عليها السلام) ، سَلمى را صدا مى زند و با كمك او برمى خيزد ، وضو گرفته و لباسى نو به تن نموده و خود را خوشبو مى كند .
    فاطمه(عليها السلام) مى خواهد به ديدار خدا برود . او از سَلمى مى خواهد تا چادر نماز او را بياورد .[153]
    سَلمى ، چادر نماز فاطمه(عليها السلام) را مى آورد و به او مى دهد . هنوز تا اذان ظهر فرصت باقى است .او روى خود را به سوى قبله مى كند و چنين مى گويد: "سلام من بر جبرئيل ! سلام من بر رسول خدا ! بار خدايا من به سوى پيامبر تو مى آيم ، من به سوى رحمت تو مى آيم ".[154]

    90 ـ تنهايم بگذار!
    فاطمه(عليها السلام) رو به قبله مى خوابد و چادر خود را به سر مى كشد و به سَلمى مى گويد: "مرا تنها بگذار و بعد از لحظاتى مرا صدا بزن ، اگر جواب تو را ندادم بدان كه من نزد پدر خويش رفته ام" .[155]
    فاطمه(عليها السلام) دست خود را زير گونه خود مى گذارد و چادر خود را بر سر مى كشد .
    سَلمى از اتاق بيرون مى رود . صدايى به گوش فاطمه(عليها السلام)مى رسد ، كسى او را صدا مى كند: "دخترم ! فاطمه جانم ! نزد من بيا كه منتظرت هستم...".[156]

    91 ـ صداى اذان
    صداى اذان ظهر به گوش مى رسد، سَلمى مى آيد و فاطمه(عليها السلام) را صدا مى زند ، امّا جوابى نمى شنود : "اى دختر پيامبر !"، باز هم جوابى نمى آيد ، او نزديك مى آيد ، چادر را از روى صورت فاطمه(عليها السلام) كنار مى زند . فاطمه(عليها السلام) از دنيا رفته است .
    او صورت فاطمه(عليها السلام) را مى بوسد و مى گويد: "سلام مرا به پيامبر برسان" .[157]
    سَلمى شروع به گريه كردن مى كند . در اين هنگام ، حسن و حسين(عليهما السلام) از راه مى رسند . آنها سراغ مادر را مى گيرند . سَلمى جوابى نمى دهد ، آنها به سوى مادر مى روند .
    آنها هر چه مادر را صدا مى زنند جوابى نمى شنوند . حسن(عليه السلام)كنار مادر مى آيد و مى گويد: "مادر ، با من سخن بگو قبل از اين كه جان بدهم" .
    او روى مادر را مى بوسد ، امّا مادر جوابى نمى دهد .
    حسين(عليه السلام) جلو مى آيد و مادر را مى بوسد و مى گويد: "مادر ! من پسرت حسين هستم با من سخن بگو" . سَلمى ، حسن و حسين(عليهما السلام) را دلدارى مى دهد و از آنها مى خواهد تا به مسجد بروند و به پدر خبر بدهند .[158]

    92 ـ خبر به على(عليه السلام) مى رسد
    حسن و حسين(عليهما السلام) در حالى كه گريه مى كنند به سوى مسجد مى دوند . آنها نزد پدر مى آيند و خبر شهادت مادر را به پدر مى دهند .[159]
    وقتى على(عليه السلام) اين خبر را مى شنود، بى قرار مى شود و از هوش مى رود . عدّه اى بر صورت على(عليه السلام) آب مى ريزند.
    على(عليه السلام) به هوش مى آيد و مى گويد: "اى دختر پيامبر ، بعد از تو چه كسى مايه آرامش من خواهد بود ؟"
    على(عليه السلام) همراه با فرزندان خود به سوى خانه حركت مى كند . مردم خبردار مى شوند ، غوغايى در شهر به پا مى شود .[160]

    93 ـ عايشه مى آيد
    عايشه مى آيد، او مى خواهد وارد خانه على(عليه السلام) شود ، امّا سَلمى ، مانع او مى شود :
    ــ تو نمى توانى وارد اين خانه شوى .
    ــ براى چه ؟
    ــ فاطمه(عليها السلام) وصيّت كرده است كه بعد از مرگ ، ما به هيچ كس اجازه ندهيم كنار پيكر او بيايد .[161]

    94 ـ مردم جمع مى شوند
    مردم به سوى خانه على(عليه السلام) مى آيند . على(عليه السلام) از خانه بيرون مى آيد ، حسن و حسين(عليهما السلام) هم همراه او هستند ، آنها گريه مى كنند . مردم با ديدن گريه حسن و حسين(عليهما السلام)به گريه مى افتند .[162]

    95 ـ ابوذر سخن مى گويد
    على(عليه السلام) سخنى به ابوذر مى گويد و از او مى خواهد تا براى همه بگويد .
    ابوذر رو به مردم مى كند و با صداى بلند مى گويد: "اى مردم ، تشييع جنازه فاطمه(عليها السلام) به تأخير افتاده است ، خواهش مى كنم به خانه هاى خود برويد" .[163]


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۸: از كتاب حوادث فاطميه نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن