کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل پنج

      فصل پنج


    روزهاى روشن گرى
    6 ربيع الأول تا روز آخر ربيع الثانى سال 11 هجرى قمرى
    55 ـ بيمارى فاطمه(عليها السلام)
    فاطمه(عليها السلام) در بستر بيمارى قرار گرفته است ، اين همان چيزى بود كه دشمنان مى خواستند ، آنها مى خواستند فاطمه(عليها السلام) را خانه نشين كنند تا ديگر براى دفاع از على(عليه السلام) از خانه بيرون نيايد .
    فاطمه(عليها السلام) از يك طرف داغدار پدر است ، هنوز مصيبت او را فراموش نكرده است ، از طرف ديگر مظلوميّت على(عليه السلام) ، قلب او را به درد آورده است . اگر چه فاطمه(عليها السلام) بيمار شده است ، امّا هنوز به فكر يارى امام خود است فاطمه(عليها السلام) به فكر آغاز يك نبرد اقتصادى است ، امّا او چگونه مى خواهد اين كار را انجام بدهد ؟
    فاطمه(عليها السلام) كسى است كه ساليانه هفتاد هزار دينار سرخ درآمد دارد. آيا مى دانى اين مقدار يعنى چقدر پول ؟ بيش از سيصد كيلو طلاى سرخ ![101]

    56 ـ تصميم براى غصب فدك
    در گوشه اى از مدينه جلسه اى تشكيل شده است . در اين جلسه خليفه همراه با عُمَر و جمع ديگرى حضور دارند . عُمَر مشغول سخن گفتن با خليفه است:
    ــ اى خليفه ! تو مى دانى كه مردم بنده دنيا هستند و همه به پول علاقه دارند ، تو بايد فدك را از فاطمه بگيرى تا مردم به اين خاندان علاقمند نشوند .[102]
    ــ امّا فدك از آنِ فاطمه است ، همه مردم اين را مى دانند ، سه سال است كه فدك در دست اوست .
    ــ من فكر همه چيز را كرده ام ، فقط كافى است نماينده و كارگزار فاطمه را از فدك بيرون كنى .
    ابوبكر سخن عُمَر را قبول مى كند ، عدّه اى را مأمور مى كند تا به فدك بروند و كارگزار فاطمه(عليها السلام) را از آنجا بيرون كنند .

    57 ـ اعتراض فاطمه(عليها السلام) به غصب فدك
    خبر به فاطمه(عليها السلام) مى رسد كه خليفه ، كارگزار او را از فدك بيرون كرده و آنجا را تصرّف كرده است .
    فاطمه(عليها السلام) تصميم مى گيرد نزد خليفه برود و با او سخن بگويد:
    ــ اى ابوبكر ! تو كه ادّعا مى كنى خليفه پيامبر هستى، چرا فدك مرا غصب نموده اى و كارگزار مرا از فدك اخراج كرده اى ؟[103]
    ــ مگر فدك ، مالِ توست ؟
    ــ آيا تو نشنيده اى كه پيامبر فدك را به من بخشيد ؟
    ــ اى دختر رسول خدا ، برو براى اين سخن خود شاهد بياور .[104]
    فاطمه(عليها السلام) قبول مى كند و مى رود تا شاهد بياورد .
    آن روز كه پيامبر ، فدك را به فاطمه(عليها السلام) داد اُم اَيمَن و على(عليه السلام)شاهد بودند .

    58 ـ اُمّ اَيمن شهادت مى دهد
    فاطمه(عليها السلام) به خانه اُمّ اَيمَن مى رود و جريان را براى او تعريف مى كند .
    اُم اَيمَن برمى خيزد و همراه با فاطمه(عليها السلام) به مسجد مى آيد ، على(عليه السلام) هم مى آيد .
    اُم اَيمَن رو به ابوبكر مى كند و مى گويد:
    ــ اى ابوبكر ، من از تو سؤالى دارم .
    ــ چه سؤالى ؟
    ــ بگو بدانم آيا شنيده اى كه پيامبر فرمود: "اُم اَيمَن ، زنى از زنان بهشت است" ؟[105]
    ــ آرى ، شنيده ام .
    ــ اگر قبول دارى كه من از اهل بهشتم ، اكنون ، شهادت مى دهم كه پيامبر فدك را به فاطمه(عليها السلام) بخشيد .[106]
    على(عليه السلام) هم شهادت مى دهد كه پيامبر فدك را به فاطمه(عليها السلام) داده است .
    ابوبكر به فكر فرو مى رود ، او ديگر چاره اى ندارد جز اين كه فدك را به فاطمه(عليها السلام)برگرداند .
    فاطمه(عليها السلام) از ابوبكر مى خواهد تا سندى به او دهد كه همه بدانند فدك از آنِ اوست . ابوبكر كاغذى را مى طلبد و در آن مى نويسد كه فدك از آن فاطمه(عليها السلام)است .[107]

    59 ـ عُمَر سند فدك را پاره مى كند
    عُمَر از ماجرا باخبر مى شود، به سرعت به ميان كوچه مى دود، او مى خواهد هر چه زودتر خود را به فاطمه(عليها السلام) برساند.
    خداى من! او راه را بر فاطمه(عليها السلام) مى بندد و مى گويد: "اين نوشته را به من بده" . فاطمه(عليها السلام)نامه را نمى دهد ، عُمَر سيلى به صورت او مى زند و هر طور كه شده سند را مى گيرد و آن را پاره مى كند .[108]
    اشك در چشمان فاطمه(عليها السلام) حلقه مى زند، چرا هيچ كس به يارى دختر پيامبر نمى آيد؟
    60 ـ نامه على(عليه السلام) به ابوبكر
    اين نامه على(عليه السلام) به ابوبكر است: "به خدا قسم ، اگر اجازه داشتم با شما جنگ مى كردم و با شمشير خود همه شما را به سزاى كارهايتان مى رساندم ...من همان كسى هستم كه در جنگ ها به استقبال مرگ مى رفتم ، آيا يادتان هست چگونه به قلبِ دشمن، حمله مى كردم ؟ امّا من امروز در مقابل همه سختى ها صبر مى كنم".

    61 ـ ترس شديد ابوبكر
    ابوبكر دستور مى دهد تا مردم در مسجد جمع شوند ، او مى خواهد براى مردم سخنرانى كند . ابوبكر چنين مى گويد: "اى مردم ! من مى خواستم پولِ فدك را صرف تقويت سپاه اسلام بنمايم ، امّا على با اين نظر مخالفت كرده و مرا تهديد كرده است ، گويا او با اصل خلافت من مخالف است . من از همان روز اوّل ، از درگير شدن با على مى ترسيدم و از جنگ با او گريزان بودم ".[109]

    62 ـ عُمَر، خليفه را دلدارى مى دهد
    عُمَر برمى خيزد و چنين مى گويد: "خليفه ! چرا اين قدر ترسو و ضعيف هستى ؟ من چقدر زحمت كشيدم تا اين خلافت را براى تو آماده كردم ، امّا تو حاضر نيستى از آن بهره مند بشوى . من بودم كه نيروهاى شايسته و كاردان را گرد تو جمع كردم و دشمنانت را آرام كردم . اگر من با تو نبودم على ، استخوان هاى تو را در هم شكسته بود ... از تهديد على وحشت نكن".[110]

    63 ـ نقشه ترور على(عليه السلام)
    جلسه اى در خانه ابوبكر با حضور عده اى برگزار مى شود، در اين جلسه خالدبنوليد هم حضور دارد، آنها از خالد مى خواهند كه فردا صبح، هنگام نماز، على(عليه السلام) را به قتل برساند.[111]

    64 ـ خبر دادن به على(عليه السلام)
    اسماء بنت عُمَيس، همسر ابوبكر است ، امّا اين زن با شوهرش از زمين تا آسمان تفاوت دارد ، اين زن از دوست داران على(عليه السلام)است .[112]
    اسماء كنيز خود را صدا مى زند و به او مى گويد:
    ــ همين الآن به خانه على(عليه السلام) برو ، و سلام مرا به او برسان و اين آيه قرآن را بخوان و برگرد .
    ــ كدام آيه ؟
    ــ آيه 20 سوره قصص، آنجا كه خدا از زبان دوست حضرت موسى(عليه السلام)مى گويد: "اى موسى ، مردم مى خواهند تو را بكشند پس هر چه زودتر از اين شهر خارج شو" .
    كنيز به درِ خانه فاطمه(عليها السلام) رسيده است ، او در مى زند ، على(عليه السلام)در را باز مى كند ، كنيز آيه قرآن را مى خواند .
    على(عليه السلام) در جواب مى گويد: "سلام مرا به اسماء برسان و بگو خداوند نگهبان على است" . كنيز خداحافظى مى كند و به خانه برمى گردد .[113]

    65 ـ نماز صبح و پشيمانى ابوبكر
    على(عليه السلام) مجبور است كه در نماز جماعت شركت كند، شركت كردن على(عليه السلام)در اين نماز جماعت، هرگز به معناى تاييد اين حكومت نيست، (گويا على(عليه السلام) بعداً نماز خود را بار ديگر مى خواند).
    آخرِ نماز است ، ابوبكر دارد تشهد مى خواند . الآن موقع آن است كه ابوبكر سلام نماز را بدهد.
    امّا چرا او سكوت كرده است؟ گويا او نمى داند چه كند. سلام نماز را بدهد يا نه ؟ اگر سلام بدهد خالد شمشير خواهد كشيد .
    ابوبكر قبل از سلام مى گويد: لاتَفْعَلَنَّ ما أَمَرْتُكَ: آنچه گفتم انجام نده .
    و سپس سلام مى دهد.
    اكنون على(عليه السلام) از جاى خود برمى خيزد ، و رو به خالد مى كند:
    ــ اى خالد ، خليفه به تو چه دستورى داده بود ؟
    ــ به من گفته بود كه گردن تو را بزنم .
    در اين هنگام، على(عليه السلام) دست مى برد و با يك حركت ، خالد را بر زمين مى اندازد و گلوى او را مى گيرد . خالد فرياد مى زند و مردم را به كمك مى طلبد ، عباس عموى پيامبر جلو مى آيد و از على(عليه السلام) مى خواهد خالد را رها كند.[114]

    66 ـ خطبه فاطمه(عليها السلام)
    وقتى فاطمه(عليها السلام) متوجّه مى شود كه خليفه براى كشتن على(عليه السلام)نقشه ريخته است بسيار ناراحت مى شود .
    آنها حقّ على(عليه السلام) را گرفتند ، فدك را غصب كردند ، اكنون مى خواهند على(عليه السلام)را هم از فاطمه(عليها السلام) بگيرند . ديگر نمى توان سكوت كرد ، وقت فرياد است .
    فاطمه(عليها السلام) مى داند كه امروز تمام حقّ در قامت على(عليه السلام) جلوه كرده است و او براى يارى على(عليه السلام)مى آيد .
    فاطمه(عليها السلام) در گوشه اى از مسجد مى نشيند ، در همان جا پرده اى مى زنند . سكوت بر فضاى مسجد، سايه افكنده است .[115]
    فاطمه(عليها السلام) سخن خود را آغاز مى كند: "من خداى بزرگ را براى همه آن نعمت هايى كه به ما داده است شكر مى كنم ، من گواهى مى دهم كه پدرم ، محمّد فرستاده اوست ...".
    او سخن خويش را اين گونه ادامه مى دهد: "شما سخن پيامبر خود را در مورد على رها كرديد و به دنبال هوس هاى خود رفتيد ، شما به خاندان پيامبر خود خيانت كرديد ".
    سپس رو به انصار (مردم مدينه) مى كند و مى گويد: "اى كسانى كه دين پدرم را يارى كرديد ! چرا به دادخواهى من جواب نمى دهيد ؟...".[116]

    67 ـ پاسخ ابوبكر
    ابوبكر با صداى بلند به فاطمه(عليها السلام)مى گويد: "...من خدا را شاهد مى گيرم كه از پيامبر شنيدم كه فرمود: "ما پيامبران ، هيچ ثروتى از خود به ارث نمى گذاريم ، ما فقط ، علم و حكمت به ارث مى گذاريم ،و هر چه از ما باقى بماند براى همه مردم است" .[117]
    68 ـ پاسخ فاطمه(عليها السلام) به ابوبكر
    صداى فاطمه(عليها السلام) در فضاى مسجد مى پيچد: "اى ابوبكر! قرآن مى گويد كه سليمان از داوود ارث برد، مگر داوود پيامبر نبود ، پس چگونه شد كه سليمان از او ارث برد ؟...".[118]

    69 ـ نجواى فاطمه(عليها السلام) با قبر پدر
    اكنون ، فاطمه(عليها السلام) رو به قبر پيامبر مى كند و چنين مى گويد: "تا زمانى كه تو زنده بودى همه مردم به من احترام مى گذاشتند و من پيش همه عزيز بودم، ولى اكنون كه تو از ميان ما رفته اى، در حقّ من ستم مى كنند و من هر لحظه در فراق تو اشك مى ريزم" .[119]
    مسجد سراسر اشك و گريه مى شود ، سر و صداها بلند مى شود ، هياهويى بر پا مى گردد .[120]

    70 ـ نگرانى ابوبكر از عذاب
    يك روز از خطبه فاطمه(عليها السلام) مى گذرد، ابوبكر به عمر مى گويد:
    ــ ديدى كه فاطمه چگونه مرا از عذاب فرداى قيامت ترساند .
    ــ تو نماز بخوان ، دين خدا را به پا دار ، به مردم احسان و نيكى كن ، ديگر نگران نباش ، مگر قرآن نخوانده اى ؟
    ــ چطور ؟
    ــ قرآن در سوره هود در آيه 114 مى گويد: "كارهاى خوب ، گناهان را پاك مى كند" ، تو فاطمه را ناراحت كرده اى امّا اين يك گناه است وقتى تو كارهاى خوب زيادى انجام دهى مى توانى آن گناه را از بين ببرى .
    ــ اى عُمَر ، تو چقدر غصّه و غم هاى مرا بر طرف ساختى ، خدا تو را براى من نگه دارد .[121]
    البته مشخص است كه ناراحتى ابوبكر، سياست او بود، اگر او واقعاً پيشمان بود بايد حكومت را به على(عليه السلام) تحويل مى داد.

    71 ـ توهين ابوبكر به خاندان عصمت!
    مسجد پر از جمعيّت شده است ، ابوبكر به بالاى منبر مى رود و چنين مى گويد: "او روباهى است كه شاهدش دم اوست . او همانند امّ طِحال است ، همان زنى كه دوست داشت نزديكان او دامن آلوده باشند . ببينيد او چگونه فتنه انگيزى مى كند . نگاه كنيد او چگونه زنان را به يارى خود دعوت مى كند".[122]
    منظور ابوبكر از اين سخن ها كيست ؟ يعنى او چه كسى را روباه مى داند ، چه كسى دم روباه است ؟
    منظور ابوبكر اين است: "على(عليه السلام) براى برپا نمودن فتنه ، فاطمه(عليها السلام) را جلو انداخته است و او را شاهد خود قرار داده است ".
    به راستى امّ طِحال چه كسى بوده است؟ او زن بدكاره اى بود كه در روزگار جاهليّت به فسق و فجور مشهور بود ، او زنان فاميل خود را به زنا تشويق مى كرد ، اكنون ابوبكر ، چه كسى را به آن زن تشبيه مى كند ؟

    72 ـ اعتراض اُمّ سَلَمه
    اُمّ سَلَمه (همسر پيامبر) فرياد برمى آورد: "اى ابوبكر ! آيا تو به فاطمه چنين طعنه مى زنى ؟ مگر نمى دانى فاطمه ، همچون جانِ پيامبر و پاره تن اوست؟...چرا فراموش كرده ايد كه شما در حضور پيامبر هستيد و او شما را مى بيند؟ واى بر شما ، به زودى سزاى كارهاى خود را خواهيد ديد ".[123]
    ابوبكر دستور مى دهد تا حقوق يك سال ام سلمه را قطع كنند .[124]


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۵: از كتاب حوادث فاطميه نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن