کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    يازدهمين مادر: سُوسن(عليها السلام)

      يازدهمين مادر: سُوسن(عليها السلام)


    مادر امام عسكرى(عليه السلام)

    تو در كشور "مراكش" در شمال غربى آفريقا به دنيا آمدى، نام تو "سوسن" است، اين نام، يك نام فارسى است، گويا پدر و مادرت اين نام را از تاجران ايرانى فرا گرفته اند، وقتى تو به دنيا آمدى، پدر و مادرت، تو را به اين نام نهادند، به اميد آنكه تو در زندگى همچون گل در كمال بدرخشى و اين آرزوى آنان هم محقق شد و تو به اين افتخار رسيدى كه دو امام شيعه از نسل توست. آن مهدى(عليه السلام) كه همه چشم انتظار اويند از نسل توست.
    قلم تقدير چنين رقم خورد كه تو از زادگاه خود به عنوان كنيز به شهر مدينه بيايى، امام هادى(عليه السلام) تو را آزاد كرد و سپس با تو ازدواج نمود و به تو چنين فرمود: "به زودى خدا حجّت خودش را بر مردم عطا مى كند، همان كسى كه زمين را از عدل و داد پر خواهد كرد همچنان كه از ظلم و ستم پر شده است".
    آرى، اين سخن نويدبخش مهدويّت است، قرار است تو مادربزرگ همان مهدى(عليه السلام) شوى كه حجّت خداست و روزى از راه مى رسد و ريشه ظلم و ستم را از بين مى برد و عدالت واقعى را در جهان برقرار مى كند.
    سال 232 هجرى فرا مى رسد و تو فرزندت را به دنيا مى آورى، امام هادى(عليه السلام)نام او را "حسن" مى گذارد، او همان امام يازدهم شيعه است كه شيعيان او را "امام حسن عسكرى" مى خوانند.

    * * *


    در سال 254 امام هادى(عليه السلام) از دنيا مى رود، دلخوشى تو و شيعيان به فرزندت امام عسكرى است، او حجّت خداست، حكومت بنى عباس او را در شهر سامرا زندانى كرده است و همه رفت و آمدها را كنترل مى كند. در سال 255 نوه تو (مهدى(عليه السلام)) به دنيا مى آيد، تو مثل همه شيعيان از اين خبر خوشحال مى شوى، تقريباً پنج سال طول مى كشد، مادرِ مهدى(عليه السلام) از دنيا مى رود، تو مادربزرگ او هستى، پس او به تو انس پيدا مى كند، بعد از مدّتى فرزند تو (امام عسكرى(عليه السلام)) شهيد مى شود، اينجاست كه ديگر نقش تو خيلى پررنگ مى شود، تو مادربزرگ مهدى(عليه السلام) هستى و در اين روزگار، تو نقش مادر، پدر و مادربزرگ را براى او دارى. شيعيان به تو لقب "جدّه" مى دهند.
    قلم من چگونه مى تواند از مقام تو بنويسد در حالى كه تو در اين روزگار، پناه شيعيان هستى.

    * * *


    شخصى به نام "احمد بن ابراهيم" به سامرا سفر مى كند و نزد "حكيمه" مى رود (همان خانمى كه عمه امام عسكرى(عليه السلام) است)، از پشت پرده با او سخن مى گويد و از او مى پرسد: اكنون كه امام عسكرى از دنيا رفته است ما از چه كسى پيروى كنيم؟ اكنون امام ما چه كسى است؟
    حكيمه در پاسخ به او مى گويد: "بايد به امامت امام مهدى(عليه السلام) اعتقاد داشته باشى كه به مصلحت خدا امروز از ديده ها پنهان است". احمد بن ابراهيم مى پرسد: اكنون كه مهدى(عليه السلام) را نمى توان ديد پس شيعه به چه كسى پناه آورد؟ حكيمه در پاسخ مى گويد: "به جدّه او پناه بياوريد همان كه مادرِ امام عسكرى(عليه السلام) است".
    اكنون احمد بن ابراهيم مى گويد: "آيا از من مى خواهى از يك زن پيروى كنم؟ چگونه مهدى(عليه السلام) يك زن را نماينده خود قرار داده است؟"، حكيمه پاسخ مى دهد: "مهدى(عليه السلام) در اين موضوع از امام حسين(عليه السلام)پيروى كرده است، وقتى ماجراى كربلا پيش آمد، امام حسين(عليه السلام) خواهرش زينب(عليها السلام) را وصى و نماينده خود قرار داد، او اين كار را كرد تا جانِ امام سجّاد(عليه السلام)حفظ شود، پس مدّتى كه دشمنى دشمن زياد بود، هر چه از علوم از اهل بيت(عليهم السلام)صادر مى شد به زينب(عليها السلام)نسبت داده مى شد".
    اين ماجرا نشان مى دهد كه تو چه نقش محورى و مهمى در آن روزگار داشتى، تو وصى و نماينده مهدى(عليه السلام) بودى و با تلاش هاى خود كمك كردى تا شيعيان راه را گم نكنند و گرفتار فتنه ها نشوند...

    * * *


    وقتى فتنه جعفر شعلهور مى شود تو راه حق را براى همه آشكار مى كنى.
    جعفر كيست؟ جعفر، عموىِ مهدى(عليه السلام) است و به دروغ ادّعاى امامت كرده است و گروهى از مردم را گمراه كرده است، اينجاست كه تو به ميدان مى آيى و از حق و حقيقت حمايت مى كنى، با اقداماتى كه تو انجام مى دهى باعث مى شوى تا دروغ جعفر آشكار شود و كسانى كه در جستجوى حق بودند مى فهمند كه جعفر شايسته مقام امامت نيست، تو دروغ او را ثابت مى كنى، (لازم به ذكر است كه بعداً جعفر توبه كرد و توبه او هم پذيرفته شد، ولى در آن لحظه اى كه آتش فتنه برپا شد، مسير حق در ابهام فرو رفت و اگر تلاش هاى تو نبود، راه گم مى شد).
    آرى، تو حق بزرگى بر شيعيان دارى و به حق شايسته بود كه به تو لقب "جده" را دادند، تو در حق مكتب شيعه مادرى كردى....

    * * *


    وقتى زندگى مادران اهل بيت(عليهم السلام) را بررسى مى كنيم متوجه مى شويم كه آنان از چهار نژاد مختلف بوده اند:
    1 - سه مادر از نژاد اروپايى: حميده، نجمه، نرجس
    2 - سه مادر از نژاد آفريقايى: ريحانه، سمانه، سوسن (لازم به ذكر است كه سمانه و سوسن از نژاد سفيد پوست از شمال غرب آفريقا بودند و ريحانه از نژاد شرق آفريقا بودند كه رنگ پوست آنان، تيره است).
    3 - دو مادر از نژاد ايرانى: شهربانو، فاطمه (همان فاطمه كه مادر امام صادق(عليه السلام) است و گفتيم كه او، نوه شاه زنان است).
    4 - پنج مادر ديگر از نژاد عرب مى باشند.

    * * *


    از فرصت استفاده مى كنم و در اينجا نكته مهمى را بازگو مى كنم: وقتى به زندگى مادران اهل بيت(عليهم السلام) دقّت مى كنيم مى بينيم كه آن مادران به سه گروه تقسيم مى شوند:
    گروه اول: زنان قُرَشى
    يكى از با شرافت ترين طايفه هاى عرب، طايفه قُريش است، اين طايفه در اصل به نسل حضرت ابراهيم(عليه السلام) مى رسند، عظمت و جلالت اين طايفه زبانزد همه است، اين شش مادر همه از اين طايفه بوده اند و به آنان زنان قُرَشى مى گويند:
    1 - آمنه(عليها السلام) (مادر پيامبر)
    2 - خديجه(عليها السلام) (مادرِ حضرت فاطمه(عليها السلام))
    3 - فاطمه بنت اسد(عليها السلام) (مادرِ حضرت على(عليه السلام))
    4 - حضرت فاطمه(عليها السلام) (مادر امام حسن و امام حسين(عليهما السلام))
    5 - فاطمه(عليها السلام)(مادر امام باقر(عليه السلام))
    6 - فاطمه(عليها السلام) (مادر امام صادق(عليه السلام))
    گروه دوم: شاهزادگان
    دو مادر از شاهزادگان بوده اند، شهربانو(عليها السلام) شاهزاده اى ايرانى بود كه در ميان ايرانيان مقامى بس والا داشت و نرجس(عليها السلام) شاهزاده كشور روم (قسمتى از اروپاى امروز) بود كه در ادامه كتاب، درباره نرجس(عليها السلام) سخن خواهم گفت.گروه سوم: كنيزان گمنام
    شش مادر ديگر از كنيزان و از خانواده اى گمنام بودند كه آنها را از كشورهاى مختلفى به مدينه برده بودند:
    1 - حَميده(عليها السلام) (مادر امام كاظم(عليه السلام)) از اندلس (اسپانيا در اروپا)
    2 - نجمه(عليها السلام) (مادر امام رضا(عليه السلام)) از فرانسه (اروپا)
    3 - ريحانه(عليها السلام) (مادر امام جواد(عليه السلام)) از جنوب مصر (سودان - آفريقا)
    4 - سَمانه(عليها السلام) (مادر امام هادى(عليه السلام)) از مراكش (آفريقا)
    5 - سوسن(عليها السلام) (مادر امام عسكرى(عليه السلام)) از مراكش (آفريقا)
    به راستى چه راز و رمزى در ميان است كه مادر پنج امام شيعه از كنيزان بودند؟ اهل بيت(عليهم السلام) با اين كار خود به دنبال چه هدفى بودند؟

    * * *


    "اصلاح يك خطاى بزرگ"
    "مقابله با سياست عمر بن خطاب"
    "تودهنى زدن به فرهنگ عمر بن خطاب".
    خدا پيامبر را براى رستگارى مردم فرستاد و پيامبر سال هاى سال تلاش كرد تا عدالت و برابرى را در جامعه پايه گذارى كند، اين سخن پيامبر بود: "عرب بر غير عرب برترى ندارد، هيچ سفيد پوستى بر سياه پوست برترى ندارد، فقط كسى كه باتقواتر است برترى بيشترى دارد". پيامبر وقتى شهر مكّه را فتح كرد از بلال كه يك سياه پوست بود خواست تا بالاى كعبه برود و اذان بگويد. در نگاه پيامبر هيچ فرقى بين ارباب و برده و كنيز وجود نداشت، همه بنده خدا بودند و ارزش يكسانى داشتند.
    آرى، فرهنگى كه پيامبر بناى آن را نهاد بر اساس تقوا بود، ولى وقتى عمر بن خطاب به خلافت رسيد، اين بنا را واژگون كرد و به افراد جامعه بر اساس نژاد و رنگ، ارزش داد، شاخص ارزشمندى را "عرب بودن" قرار داد، در اينجا بعضى از سياست هاى او را نقل مى كنم:
    1 - او مانع شد تا شخص غير عرب در مدينه زندگى كند، او هرگز اجازه نمى داند كسى از نژادهاى ديگر در مدينه سكونت كند.
    2 - اين قانون عمر بود: اگر مرد عرب با زن غير عرب ازدواج كرد و آن بچه در شهرى غير از شهرهاى عرب به دنيا آمد، هرگز آن بچه از پدرش ارث نمى برد.
    3 - عمر حكومت شهرها را فقط و فقط به عرب ها مى داد و هرگز غير عرب را به فرماندهى شهرى انتخاب نمى كرد.
    4 - او بر اين باور بود كه اگر يك عرب به زبان فارسى سخن بگويد، كارى ناشايست انجام داده است و از عدالت ساقط مى شود.
    اين كارهاى عمر بدعتى آشكار در دين بود و متاسفانه با روى كار آمدن حكومت بنى اميه، اين بدعت ها تبديل به فرهنگى غلط شد و مردم آن را به عنوان دين پذيرفتند.
    وقتى امام سجّاد(عليه السلام) با كنيزى ازدواج كرد، خليفه وقت (عبدالملك بن مروان) نامه اى به آن حضرت نوشت و در آن نامه چنين گفت: "به من خبر داده اند كه تو با كنيزى ازدواج كرده اى، تو با اين كار، بزرگى خود را حفظ نكردى، خودت را كوچك كردى و هم نسل خود را خوار نمودى".
    امام سجّاد(عليه السلام) در جواب به او چنين نوشت: "اى عبدالملك! نامه اى براى من فرستادى و در آن، مرا به خاطر ازدواج با كنيزى كه او را در راه خدا آزاد كرده بودم نكوهش كردى! بدان كه من كنيزى را در راه خدا آزاد كردم تا از پاداش خدا بهره مند شوم و سپس طبق قانون اسلام با او ازدواج كردم، آن كنيز زنى با ايمان است و كسى كه مؤمن باشد هرگز گمنامى يا سابقه كنيز بودنش به شخصيت او ضرر نمى زند، بدان كه اسلام آمد تا اختلاف طبقاتى را از بين ببرد، اسلام آمد تا آنچه را شما به خيال خود پَست مى دانيد از بين ببرد، اسلام ريشه هاى سرزنش هاى جاهلى را از بين برد، بدان كه بر زنى كه مؤمن است هيچ ملامتى نيست هر چند قبلاً كنيز بوده است، كسى شايسته ملامت است كه از انديشه هاى نادرست پيروى مى كند، همان انديشه هايى كه ريشه در عصر جاهليت دارد".
    آرى، در چنين فضايى، اهل بيت(عليهم السلام) به ميدان آمدند و تصميم گرفتند با تمام وجود با اين فرهنگ غلط مبارزه كنند، مبارزه آنان فقط با سخن نبود، بلكه خودشان اقدام عملى انجام دادند، امام حسين(عليه السلام) با "شهربانو" ازدواج كرد و اين گونه بود بزرگ ترين ميراث (كه همان ميراث امامت بود) در نسل شهربانو قرار گرفت و اين افتخارى بزرگ براى ايرانيان شد. پنج مادر از مادران معصومين از كنيزهايى هستند كه در راه خدا آزاد شده اند.
    اهل بيت(عليهم السلام) با اين كار خود، تودهنى محكمى به سياست هاى عمربن خطاب زدند، عمربن خطاب مى خواست ارزش هاى جاهلى را زنده كند، اهل بيت(عليهم السلام)با اين كار خود، آن ارزش ها را باطل اعلام كردند، براى همين است كه اگر كسى شيعه واقعى اهل بيت(عليهم السلام) باشد اصلاً نژاد را ملاك ارزش قرار نمى دهد، وقتى كه من در مراسم اربعين به كربلا مى روم مى بينم كه همه نژادها از سياه پوست و سفيد پوست، از ايرانى، تركى، كردى، افغانى، چينى، آفريقايى، اروپايى... همه در اين مراسم شركت مى كنند و كسانى كه از آنان پذيرايى مى كنند هيچ فرقى بين آنها نمى گذارند. اگر من واقعاً شيعه اهل بيت هستم بايد دوستان آنان را عزيز بشمارم، خواه آن شخص سياه پوست باشد يا سفيدپوست. اگر من يك شيعه سياه پوست ديدم و ذرّه اى خود را برتر از او ديدم بايد بدانم از فرهنگ عمر بن خطاب پيروى مى كنم و در غفلت هستم، اگر در شهر من، شيعه اى افغانى زندگى مى كند و من او را كمتر از ديگران دوست دارم، من راه را گم كرده ام، بايد به راه راست برگردم، بايد همه شيعيان را از هر نژادى كه باشند دوست داشته باشم، در نگاه من بايد يك چيز ملاك ارزشمندى باشد و آن هم ايمان به مكتب اهل بيت(عليهم السلام). هيچ چيز ديگر نبايد در ذهن من برجسته شود.



کتاب با موضوع مادران معصومین


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۴: از كتاب دوازده مادر نوشته مهدي خداميان آراني هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن