کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل يك

      فصل يك


    آيا مرا مى شناسى ؟
    نام من زينب است ، من يهودى هستم ، شما هيچ كس را پيدا نمى كنيد كه مانند من كينه محمّد ، پيامبر اسلام را بر دل داشته باشد .
    شايد تعجّب كنى .
    آخر مگر نمى دانى كه عزيزان من به دست او كشته شده اند ؟
    شوهرم ، برادرم ، عمويم .[1]
    آيا اين كافى نيست كه من به فكر انتقام باشم .
    آرى ، من مى خواهم انتقامِ خون عزيزانم را از محمّد بگيرم .
    من نقشه اى در سر دارم ، نقشه اى براى كشتن محمّد .
    من قسم خورده ام تا او را نكشم آرام نگيرم ، من هر طور شده، او را مى كشم .
    الان حدود دو سال از كشته شدن عزيزانم در جنگ خيبر مى گذرد ، تو نمى دانى در اين مدّت ، من چقدر گريه كرده ام ، چقدر سختى كشيده ام .
    آيا مى خواهى همراه من به سر قبر عزيزانم بيايى ؟
    آن قبر كه مى بينى ، قبر برادرم مَرحَب است .
    همان كه پهلوان يهود بود و مايه افتخار خاندان ما .
    اى برادر !
    مطمئن باش كه من انتقام خون تو را از محمّد مى گيرم .
    من تا انتقام تو را نگيرم لباس عزا را از تن خود بيرون نمى آورم .
    به همين زودى به سوى مدينه سفر مى كنم .
    كارى مى كنم كه همه مسلمانان به عزايش بنشينند .
    خواننده محترم !
    حتماً مى خواهى بدانى چرا محمّد عزيزان مرا كشت ؟
    ما از يهوديانى هستيم كه در خيبر زندگى مى كرديم و زندگى خوبى داشتيم .
    نمى دانم چه شد كه بزرگان ما در جلسه اى دور هم جمع شدند و تصميم گرفتند كه به مدينه حمله كنند ، امّا محمّد از تصميم ما باخبر شد و با سپاه خود به سوى ما آمد .
    ما ناگهان خود را در محاصره نيروهاى اسلام ديديم .
    تمام اهل خيبر اميدشان به برادرم بود ، آرى ، برادر من ، مَرحَب، تنها كسى بود كه مى توانست مايه نجات يهوديان خيبر بشود .
    سپاه محمّد به سوى قلعه ما آمدند امّا چون برق شمشير برادرم را ديدند همه فرار كردند .
    آرى ، دو بار سپاه محمّد مجبور به عقب نشينى شد و برادرم همچون شيرى كنار قلعه نگهبانى مى داد .
    آفرين بر برادر قهرمانم كه خاندان ما را سرافراز كرد .
    سه روز از محاصره قلعه خيبر گذشت و محمّد تصميم گرفت تا على را به جنگ برادرم مَرحَب بفرستد .[2]
    محمّد ، على را طلبيد و او را روانه جنگ با برادرم كرد .
    صداى على در فضاى ميدان طنين افكند : "من آن كسى هستم كه مادرم مرا حيدر نام نهاد" .[3]
    و برادرم به جنگ او رفت و چه بگويم ، او برادرم را با يك ضربت شمشير خود به زمين افكند ، على ، برادرم را كشت و بعد از آن به لشكر ما حمله برد و جنگ سختى آغاز شد .
    در اين جنگ شوهر عزيزم و عمويم نيز كشته شدند و قلعه خيبر به دست نيروهاى اسلام فتح شد .
    آرى ، اكنون از آن جريان دو سال مى گذرد و من هر لحظه به انتقام مى انديشم .
    آرى ، اين محمّد بود كه باعث كشته شدن عزيزان من شد ، من بايد هر طور شده خود را به مدينه برسانم و نقشه خود را عملى كنم .
    من براى گرفتن انتقام به شهر محمّد مى روم .


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱: از كتاب مهاجر بهشت نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن