پيامبر به مدينه برمى گردد ، ماه محرّم فرا مى رسد .
آن غذاى سمّى كه زينبِ يهودى براى پيامبر آورده بود باعث شده است كه حال پيامبر روز به روز بدتر شود .
چند روزى است كه پيامبر در بستر بيمارى قرار گرفته است .
امروز بيست و هشتم محرّم است ، عدّه اى از ياران پيامبر به خانه ايشان آمده اند تا آن حضرت را ببينند .
پيامبر مى خواهد ياران خود را از نظر روحى آماده كند براى همين به آنان مى فهماند كه به زودى سفر آخرت او فرا خواهد رسيد .
همه ياران پيامبر اشك مى ريزند ، آنها فكر مى كنند چگونه دورى كسى را تحمّل كنند كه براى آنها همچون پدرى مهربان بوده است .
پيامبر رو به آنان مى كند و مى گويد : "من شما را به تقوى سفارش مى كنم و از شما مى خواهم در اين دنيا به دنبال رياست طلبى نباشيد ، به راستى كه لحظه مرگِ من، بسيار نزديك است و من به زودى به ديدار خدا مى روم" .
[16] آن مرد را مى بينى كه كنار پيامبر نشسته است ؟ او عمّار پسر ياسر مى باشد ، سؤالى در ذهن او نقش بسته است ، او نمى داند آيا سؤال خود را بپرسد يا نه .
سرانجام او خجالت را كنار مى گذارد و مى گويد : "اى رسول خدا ، پدر و مادرم فداى شما ! چه كسى شما را غسل خواهد داد و كفن خواهد نمود ؟" .
پيامبر از اين سؤال او خيلى خوشحال مى شود و در جواب مى گويد : "بدانيد كه برادرم ، على ، پيكر مرا غسل خواهد داد و فرشتگان او را يارى خواهند نمود" .
[17] آرى ، بايد مردم بدانند كه على(عليه السلام)، در زندگانى پيامبر و حتى بعد از مرگ او ، نزديكترين شخص به پيامبر است .
پيامبر رو به على(عليه السلام) مى كند و مى فرمايد : "اى على ، وقتى كه مرگ من فرا برسد جسمم را غسل داده و كفن نما و در آن لحظه ، فرشتگان ، فوج فوج براى خواندن نماز بر من حاضر خواهند شد ، جبرئيل ، ميكائيل و اسرافيل خواهند آمد ، تمام اهل آسمان ها بر من نماز خواهند خواند" .
[18] آرى ، امروز ، پيامبر ديگر سخن از رفتن خويش به ميان مى آورد ، همه فهميده اند كه پيامبر از اين بيمارى شفا نخواهد يافت .