کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل بيست وهفت

      فصل بيست وهفت


    امروز بيست و هشتم صفر است، على(عليه السلام) كنار پيامبر نشسته است و سرِ آن حضرت را به سينه گرفته است. پيامبر گاهى از هوش مى رود و گاهى به هوش مى آيد .
    سمّى كه آن زن يهودى در غذاى پيامبر قرار داده بود كار خودش را كرده است ، ديگر اميدى به شفاى پيامبر نيست .
    آرى ، پيامبر لحظه به لحظه به آرزوى خود كه شهادت بود ، نزديك مى شود .
    مردم فهميده اند كه ديگر ساعت هاى آخر زندگى پيامبر است .
    آيا مى دانى كه او مى خواهد در اين لحظه در مورد تو كه خواننده اين كتاب هستى با على(عليه السلام) سخن بگويد ؟
    تعجّب نكن !
    مگر تو شيعه مولايت على(عليه السلام) نيستى ؟ پس حق دارى اين مطلب را بشنوى و به خود افتخار كنى !
    على جان ! شيعيانِ تو در روز قيامت ، از آب كوثر سيراب خواهند شد در حالى كه همه مردم تشنه باشند .
    وعده من و شيعيان تو ، روز قيامت ، كنار حوض كوثر است ، آن روز شيعيان تو را به اسم مى خوانند و آنها به پيش من مى آيند در حالى كه رويشان سفيد و نورانى است .
    امّا دشمنان تو در آن روز ، رويشان سياه است ; همه در آتش تشنگى مى سوزند و كسى نيست آنها را سيراب سازد .[97]
    نگاه كن ، اكنون فاطمه(عليها السلام) با جمعى از زنان مدينه همراه حسن و حسين(عليهما السلام) وارد اتاق مى شود .
    حسن و حسين(عليهما السلام) نزد پيامبر مى روند و در آغوش پيامبر جاى مى گيرند .
    على(عليه السلام) از جا برمى خيزد و مى خواهد آنها را از پيامبر جدا كند ، براى اين كه حال پيامبر اصلاً خوب نيست .
    امّا پيامبر در حالى كه عزيزان دل خود را مى بويد و مى بوسد ، از على(عليه السلام) مى خواهد تا بگذارد حسن و حسين(عليهما السلام) راحت باشند .
    پيامبر مى گويد : "على جان! بگذار از عزيزان خودم توشه بگيرم ، به راستى كه بعد از من چه سختى هايى خواهند كشيد ، بار خدايا ! من اين عزيزان را به تو و بندگانِ خوبت مى سپارم" .[98]
    لحظاتى مى گذرد ...
    فاطمه(عليها السلام) كنار پيامبر نشسته است .
    نگاه كن ، پيامبر دست او را در دست راست خود مى گيرد و روى سينه خود مى گذارد و با دست ديگر خود ، دست على(عليه السلام) را در دست مى گيرد .
    پيامبر مى خواهد سخنى بگويد امّا گريه به او امان نمى دهد و نمى تواند سخن بگويد .
    فاطمه(عليها السلام) چون گريه پيامبر را مى بيند اشكش جارى مى شود و مى گويد : "اى رسول خدا ، قلب من را با اشك خود به درد آوردى و دلم را سوزاندى" .
    دوست خوبم! به راستى پيامبر چه چپزى مى خواست بگويد كه گريه به او امان نداد ؟
    نگاه كن !
    هنوز در يك دست پيامبر ، دست فاطمه(عليها السلام) است و در دست ديگرش دست على(عليه السلام) .
    او دست فاطمه(عليها السلام) را در دست على(عليه السلام) قرار مى دهد و مى گويد : "اى على ، فاطمه امانت خدا و امانت من است كه آن را به تو مى سپارم ، از تو مى خواهم كه از اين امانت خوب محافظت كنى ، على جان! فاطمه سيّده زنان دنياست ، او مريم كبرى است" .[99]
    بعد از لحظاتى ...
    پيامبر حسن و حسين و فاطمه و على(عليهم السلام) را كنار خود جمع مى كند و دستان خود را كه از شدّت بيمارى ناتوان شده اند به سختى سوى آسمان مى گيرد و مى گويد : "بار خدايا ! من با دوستان اينها دوست هستم و با دشمنانشان دشمن مى باشم" .
    بعد رو به فاطمه(عليها السلام) مى كند و مى گويد : "اى فاطمه ، به خدا قسم ، از كسى كه تو از او ناراضى باشى ، من هم ناراضى خواهم بود" .[100]


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۲۷: از كتاب مهاجر بهشت نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن