کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل ۸

      فصل ۸


    صبح روز عاشورا فرا مى رسد، طبل آغاز جنگ، زده مى شود و سپاه كوفه حركت مى كند، اين صداى عُمَرسعد است كه در صحراى كربلا مى پيچد: "اى لشكر خدا! پيش به سوى بهشت!".
    لشكر كوفه حركت مى كند و روبروى لشكر حسين(عليه السلام) مى ايستد، حسين(عليه السلام)رو به سپاه كوفه مى كند و مى گويد: "اى مردم! سخن مرا بشنويد و در جنگ شتاب نكنيد! مى خواهم شما را نصيحت كنم".
    نفس ها در سينه ها حبس مى شود، حسين(عليه السلام) سخن خود را چنين ادامه مى دهد: "آيا مرا مى شناسيد؟ لحظه اى با خود فكر كنيد كه مى خواهيد خون چه كسى را بريزيد. مگر من پسرِ دختر پيامبرِ شما نيستم؟".[53]
    سكوت بر تمام سپاه كوفه سايه مى افكند. هيچ كس جوابى نمى دهد، حسين رو به آنان مى كند و مى گويد: "شما سخن حق را قبول نمى كنيد. زيرا شكم هاى شما از مال حرام پر شده است".[54]
    آرى! مال حرام، رمز سياهى دل هاى اين مردم است.
    اكنون عمرسعد به سربازان دستور مى دهد كه همهمه كنند تا صداى حسين(عليه السلام) به گوش كسى نرسد.

    * * *


    سپاه كوفه منتظر فرمان عمرسعد است، عمرسعد روى زمين مى نشيند و تير و كمانى در دست مى گيرد، او آماده است تا اوّلين تير را پرتاب كند: "اى مردم! شاهد باشيد كه من خودم نخستين تير را به سوى حسين و يارانش پرتاب كردم".[55]
    تير از كمان عمرسعد جدا مى شود و به طرف لشكر امام پرتاب مى شود. جنگ آغاز مى شود. عمرسعد فرياد مى زند: "در كشتن حسين كه از دين بر گشته است شك نكنيد".[56]
    ميدان جنگ با فرو ريختن تيرها، سياه شده است. ياران حسين(عليه السلام)عاشقانه و صبورانه خود را سپر بلاى حسين(عليه السلام)مى كنند، زمين رنگ خون به خود مى گيرد و عاشقان پر و بال مى گشايند و بر خاك مى افتند. زمين و آسمان پر از تير شد، چه غوغايى به پاست!
    عمرسعد مى داند كه به زودى همه تيرهاى اين لشكر تمام خواهد شد، در حالى كه او بايد براى مراحل بعدى جنگ نيز، مقدارى تير داشته باشد. او دستور مى دهد تا تيراندازى متوقّف شود.
    آرامشى نسبى، ميدان را فرا مى گيرد. سپاه كوفه خيال مى كنند كه حسين(عليه السلام) را كشته اند، امّا حسين(عليه السلام) سالم است و ياران او تيرها را به جان خريده اند. سى و پنج تن از ياران حسين(عليه السلام) شهيد شده اند.
    اكنون نوبت جنگ تن به تن و فداكارى ديگر ياران مى رسد. ياران يكى پس از ديگرى به ميدان مى روند، آنان وفاى خود را به پيمانى كه با حسين(عليه السلام)بسته اند، ثابت مى كنند و جان خويش را فداى حسين(عليه السلام) مى كنند.
    تو منتظر هستى تا وقت جانبازى و فداكارى تو فرا برسد، ياران حسين(عليه السلام)با خود اين عهد را بسته اند: "تا زنده ايم، نمى گذاريم جوانان بنى هاشم به ميدان بروند". اين عهد آنان است، آنان به تو اجازه نمى دهند به ميدان بروى، بايد صبر كنى.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۸: از كتاب شيرينتر از عسل نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن