کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل سه

      فصل سه


    يك روز پيامبر رو به مردم كرد و چنين گفت: "در روز قيامت اين چهار نفر را شفاعت مى كنم، هر چند كه گناه همه مردم روى زمين داشته باشند: كسى كه فرزندان مرا يارى كند، كسى كه نياز مادى آنان را بر طرف كند، كسى كه با زبان و دل، آنان را دوست داشته باشد، كسى كه حاجت و خواسته آنان را برآورده كند".[9]
    آقاى من!
    تو سيّد بزرگوارى هستى كه مهمان ما شدى، اين فرهنگ اين مردم است كه به فرزندان پيامبر و على(عليه السلام)احترام زيادى مى گذارند.
    آقاى من! تو خود مى دانى كه مرا اين گونه تربيت كرده اند كه سادات را نور چشم خود خطاب كنم، هر وقت سيّدى را مى بينم به او مى گويم: "تو نور چشم من هستى!".
    ما به شما كه يادگار اهل بيت(عليهم السلام) هستيد، علاقه زيادى داريم، اين عشق، همان اداىِ اجر و مزد پيامبر است. كسى كه احترام سادات را مى گيرد، قلبش لبريز از عشق توست. تو سيّد بزرگوارى هستى كه در درگاه خدا، آبروى زيادى دارى و با كرامات فراوان، جلوه اى از مقام خويش را هويدا نمودى.

    * * *


    وقت آن است كه حكايتى بنويسم: يكى از ياران امام هادى(عليه السلام)از "رى" بار سفر بست و با سختى هاى فراوان به عراق رفت. او آرزوى زيارتِ كربلا را به دل داشت. امام هادى(عليه السلام) در سامرا بود. او ابتدا به كربلا رفت و قبر امام حسين(عليه السلام) را زيارت كرد. او شنيده بود كه زيارت امام حسين(عليه السلام)بالاتر از هزار سفر حج است.
    وقتى او به حضور امام هادى(عليه السلام) رسيد، به آن حضرت عرضه داشت كه از شهر "رى" آمده است، امام از او پرسيد:
    ــ كجا بودى؟
    ــ من از كربلا مى آيم.
    ــ اگر تو عبدالعظيم را كه قبر او نزد شماست، زيارت مى كردى، ثواب كسى را داشتى كه حسين(عليه السلام) را در كربلا زيارت كرده است.[10]
    وقتى آن مرد اين سخن را شنيد به فكر فرو رفت، اين سخن امام، پيام مهمى را براى شيعيان داشت.
    "سيّد عبدالعظيم"، سيّد بزرگوارى است كه به شهر رى سفر كرد و در آنجا از دنيا رفت. او از نوادگان امام حسن(عليه السلام)است.
    اين چهار نفر، واسطه هاى بين او و بين امام حسن(عليه السلام) مى باشند:
    1. عبدالله بن على
    2. على بن حسن
    3. حسن بن زيد
    4. زيد، (پسرِ امام حسن(عليه السلام)).
    ما امروزه او را بيشتر با عنوان "شاه عبدالعظيم" مى شناسيم.[11]

    * * *


    گويا در آن روزگار، گروهى خيال مى كردند چون سيّد عبدالعظيم با امام معصوم، چهار واسطه دارد، ديگر زيارت او آن قدر شرافت ندارد، براى همين به زيارت او، كم توجّه بودند.
    پيام امام هادى(عليه السلام) براى آنان و همه شيعيان اين بود: فرقى نمى كند كه امامزاده اى باواسطه باشد يا بىواسطه. احترام به امامزادگان، احترام به اهل بيت(عليهم السلام)است.
    سيّد عبدالعظيم، فرزندِ حسن(عليه السلام)است. واژه "فرزند" در زبان فارسى هم به فرزند بدون واسطه گفته مى شود و هم به فرزند باواسطه.
    سيّد عبدالعظيم آن قدر پيش خدا مقام دارد كه زيارت او همانند زيارت كربلاست.
    مهم اين است كه من در مسير اهل بيت(عليهم السلام) باشم، اين راه را گم نكنم، آقاى من! تو چراغ اين راه هستى! عشق به تو، شعبه اى از عشق به پيامبر و على(عليه السلام)است...

    * * *


    فصل تابستان بود و من به دلِ كوه، زده بودم، دو ساعت طول كشيد، تشنه بودم، راهنماى ما گفت: اگر مقدارى جلوتر برويم به يك نهر آب مى رسيم. نيم ساعت گذشت و ما به نهر آبى گوارا رسيديم، من دويدم و به سوى نهر رفتم، چه آب زلالى!
    من كه تشنه بودم، آب نوشيدم و هرگز با خود نگفتم صبر كنم تا به سرچشمه برسم. بين من تا سرچشمه فاصله زيادى بود. سرچشمه در ميان صخره هاى بلندى بود كه رفتن به آنجا براى من امكان نداشت. من وقتى آب نهر را زلال يافتم از آن نوشيدم و تشنگى ام بر طرف شد.
    امام معصوم، همانند آن سرچشمه است و شما امامزادگان همانند آن نهر. وقتى روح من تشنه است و من دسترسى به كربلا ندارم، زيارت تو روح مرا سيراب مى سازد.
    ديگر مهم نيست كه بين تو و امام، واسطه اى هست يا نه. مهم اين است كه تو شعبه اى از نور اهل بيت(عليهم السلام) مى باشى و آن نور مقدّس را در وجود خود جلوه گر شده اى. من با زيارت تو، رحمت خدا را به سوى خود جذب مى كنم.
    آقاى من!
    آن روزگارى كه تو به اين شهر پناه آوردى، روزگار غلبه دشمنان بود، جان تو در خطر بود و تو راز دل خويش را براى همه آشكار نكردى، خيلى ها تو را نشناختند و تو در گمنامى بودى، عظمت تو به همين گمنامى تو در تاريخ است، امّا خدا خواست كه نور تو خاموش نشود و براى همين كرامات فراوان از تو جلوه گر شد و تو جلوه اى از رحمت خدا بر اين مردم شدى. تو در تاريخ، گمنام بودى ولى اين گونه شهره آفاق شدى...

    * * *


    كودك كه بودم، بعضى از شب ها برق قطع مى شد و همه جا در تاريكى فرو مى رفت. يك شب فقط چند شمع داشتيم، آن ها را روشن كرديم. من تمام روز به دنبال بازى بودم و آن وقتِ شب، يادم آمده بود كه بايد تكليف مدرسه را انجام بدهم. چند آينه را دور شمع چيدم، نور چند برابر شد و من توانستم تكليف مدرسه را انجام بدهم.
    امام معصوم همانند نور است و امامزاده همانند آن آينه ها. امامزادگان آن نور مقدّس را به ما منتقل مى كنند. هر چقدر مقام و منزلت يك امامزاده بيشتر باشد، نور بيشترى را منتقل مى كند.

    * * *


    اين ماجرا را بارها شنيده ام: روز قيامت كه فرا مى رسد، فرشته اى ندا مى دهد: "اى مردم! چشمان خود را فرو گيريد كه فاطمه(عليها السلام)مى خواهد از صحراى قيامت عبور كند". همه چشمان خود را فرو مى گيرند و فاطمه(عليها السلام)همراه با هزاران فرشته به سوى بهشت حركت مى كند.[12]
    وقتى او به پل صراط مى رسد، در آنجا مى ايستد، او گروهى از دوستان خود را مى بيند كه به سوى جهنّم برده مى شوند، او با خداى خويش سخن مى گويد: "خدايا! تو مرا فاطمه نام نهادى، و عهد كردى كه دوستانم را از آتش جهنّم آزاد گردانى. از تو مى خواهم امروز شفاعت مرا در حقّ دوستانم قبول كنى".
    سخن فاطمه(عليها السلام) به پايان مى رسد، صدايى به گوش مى رسد، اين خداست كه با او سخن مى گويد: "اى فاطمه! امروز روز توست! هر كس را كه مى خواهى شفاعت كن و با خود به سوى بهشت ببر".[13]
    و فاطمه(عليها السلام) دوستان خود را شفاعت مى كند و آنان همراه او، وارد بهشت مى شوند.
    به راستى چرا در روز قيامت، فرشته اى ندا مى دهد كه همه سرهاى خود را پايين بگيرند تا فاطمه(عليها السلام) عبور كند؟
    عدّه اى خيال كرده اند كه چون مردان بر فاطمه(عليها السلام) نامحرم هستند، خدا چنين دستور مى دهد. در حالى كه اين دستور خدا، براى زنان نيز هست. در روز قيامت، زنان نيز بايد سرهاى خود را پايين بگيرند تا فاطمه(عليها السلام) از صحراى قيامت عبور كند.
    راز اين دستور در چيست؟
    روز قيامت، حقيقت فاطمه(عليها السلام) جلوه گر مى شود، چه كسى طاقت دارد به نور خورشيد نگاه كند؟ چشم ها از ديدن خورشيد، ناتوانند، چگونه اين چشم ها مى خواهند حقيقت فاطمه(عليها السلام) را ببينند؟
    روز قيامت روز شُكوه فاطمه(عليها السلام) است و آن روز، حقيقت او جلوه گر مى شود.
    آقاى من!
    تو خود مى دانى كه چرا اين ماجرا را نوشتم، من كه در دام دنيا گرفتار شده ام و روح من دچار آلودگى ها شده است، چه بسا نتوانم با چهارده معصوم ارتباط داشته باشم، حقيقت معصوم را هيچ كس نمى تواند درك كند. بين من و معصوم، بى نهايت فاصله است. اينجاست كه من به تو متوسّل مى شوم.
    تو جايگاهى بس بزرگ دارى ولى جايگاه تو كمتر از امام معصوم است و براى همين من راحت تر مى توانم با تو ارتباط بگيرم.
    اكنون ديگر مى دانم چرا گاهى به زيارت معصوم مى روم و حاجت نمى گيرم ولى از تو حاجت را گرفته ام. اشكال از من است، من روحم آلوده شده است و فاصله ام با معصوم زياد شده است و ديگر شايستگى آن را ندارم كه فيض از معصوم به من برسد، ولى تو يك واسطه هستى، تو مى توانى با معصوم ارتباط بگيرى، وقتى من به تو متوسّل مى شوم تو نزد معصوم شفاعت مرا مى كنى.

    * * *


    روز تاسوعا بود، روزى كه شيعيان براى حضرت اباالفضل(عليه السلام)عزادارى مى كنند. من به هيأت عزادارى رفته بودم... نگاهم به پرچم بلندى افتاد كه بر روى آن نام "ابوالفضل" نوشته شده بود. به سوى آن پرچم رفتم، پارچه آن را در دست گرفتم و آن را به چشم نهادم و بوسيدم...
    شب كه شد به سايت شخصى خودم مراجعه كردم، ديدم اين پيام براى من آمده است: "سلام. امروز شما را ديدم كه آن پرچم را بوسيديد... شما ديگر چرا؟ چرا يك تكّه پارچه را به چشم مى گذاريد و آن را مى بوسيد؟ مگر نمى دانيد اين كار، شرك است؟".
    از راه برنامه "ياهو مسنجر" با كسى كه اين پيام را داده بود، ارتباط گرفتم. سلام كردم و گفتم:
    ــ آيا شما قرآن را قبول داريد؟
    ــ بله. من مسلمان هستم و قرآن را كلام خدا مى دانم.
    ــ آيا آيه 96 سوره يوسف را خوانده اى؟ آنجا كه برادران يوسف به مصر مى آيند و برادر خود را مى شناسند، يوسف به آن ها مى گويد: "پيراهن مرا نزد پدرم ببريد تا او آن را به چشمانش بمالد كه به اذن خدا بينا خواهد شد".
    ــ آرى. من اين آيه را خوانده ام.
    ــ وقتى پدر يوسف، پيراهن يوسف را به چشم خود گذاشت چه اتّفاقى افتاد؟
    ــ قرآن مى گويد: چشم او بينا شد.
    ــ به راستى چرا يوسف پيراهن خود را فرستاد؟ حتماً در اين پيراهن اثرى بوده است. قرآن مى گويد كه پيراهن يوسف به اذن خدا شفا مى دهد. چطور وقتى يعقوب پيراهنى را به صورت مى كشد و شفا مى گيرد شرك نيست، امّا اگر من پرچم ابوالفضل را ببوسم، شرك و خرافه پرستى است؟
    سخن به اينجا كه رسيد، او ديگر پاسخى نداد، من فرصت را غنيمت شمردم و به پاسخ ادامه دادم: يعقوب(عليه السلام) پيامبر خدا بود، او پيراهن پسرش يوسف را به چشم گذاشت و آن را بوسيد و چشمش بينا شد، چطور شده است كه كار يعقوب با يكتاپرستى منافات ندارد، امّا كار من كه پرچم عبّاس را مى بوسم، بت پرستى است؟
    كار يعقوب(عليه السلام)، همان تبرّك است، من هم به تبرّك باور دارم! من عهدى دارم كه هر سال روز تاسوعا به هيأت بروم و پرچم ابوالفضل را ببوسم و بر چشم بكشم.

    * * *


    آقاى من! اى محمّدهلال!
    با خود عهدى دارم، وقتى به حرم تو مى آيم، درِ حرم را مى بوسم و سپس وارد مى شوم، اين بوسه من همان تبرّك است كه قرآن آن را تأييد مى كند. احترام به تو، احترام به اهل بيت(عليهم السلام) است، اين اداى مزد رسالت پيامبر است.
    من هرگز با اين كار خود "زيارت پرستى" نمى كنم، از هر شركى دورى مى كنم، من تو را آبرومند درِ خانه خدا مى دانم، به زيارت تو مى آيم تا خدا به من نظر رحمت كند.
    بر اين باورم كه خدا همه كاره اين جهان است، تو نزد خدا آبرو دارى و دعاى تو اثر دارد. تو از خدا مى خواهى تا گره از كار من بگشايد، تو به تنهايى، هيچ كارى نمى توانى انجام بدهى، بلكه تو وسيله اى و همه كارها به دست خدا و به اذن اوست.

    * * *


    اكنون وقت آن است كه آيه 35 سوره "مائِده" را بنويسم:
    (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ...).
    خدا در اين آيه از ما مى خواهد تا تقوا پيشه كنيم و وسيله اى براى نزديك شدن به او بياوريم.
    چه كارهايى باعث مى شود تا ما به خدا نزديك تر شويم؟
    نماز، روزه، زكات، جهاد، سفر حجّ، كمك به نيازمندان و...
    خوب است لحظه اى فكر كنم، بهترين وسيله براى نزديك شدن به خدا چيست؟
    هيچ چيز مانند دوستى اهل بيت(عليهم السلام) مرا به خدا نزديك نمى كند. اين پيام جمله اى از دعاى ندبه است:
    "وجَعَلْتَهُمُ الذَّريعَةَ اِلَيْكَ، وَ الْوَسِيلَةَ اِلَى رِضْوَانِكَ".[14]
    در اين جمله، خطاب به خدا چنين مى گوييم: "بارخدايا! تو گروهى از دوستان خود را انتخاب نمودى و علم و دانش خود را به آنان عطا نمودى. آنان را راه نزديك شدن بندگانت به خودت قرار دادى و آنان را وسيله كسب رضايت خودت معرّفى نمودى".
    اهل بيت(عليهم السلام) راه رسيدن به رضاىِ خدا مى باشند، دوستى تو نيز راه رسيدن به رضاى اهل بيت(عليهم السلام) است.

    * * *


    اكنون مى خواهم مقدارى درباره فضيلت ديدار مؤمن بنويسم، روشن و آشكار است كه ديدار تو برتر از ديدار يك مؤمن است. هر فضيلتى كه براى ديدار مؤمن هست، براى زيارت تو هم وجود دارد، تو از جمله بهترين مؤمنان مى باشى.
    در اينجا سه حديث از امام صادق(عليه السلام) نقل مى كنم:
    * حديث اول
    "وقتى كسى فقط به خاطر خدا به ديدار مؤمنى مى رود، خدا با او چنين سخن مى گويد: تو مرا زيارت كرده اى و ثواب تو با من است. من ثواب تو را بهشت قرار مى دهم".[15]
    * حديث دوم
    "وقتى كسى فقط براى خدا به ديدار مؤمنى برود، هفتاد هزار فرشته او را همراهى مى كنند و به او مژده بهشت مى دهند".[16]
    * حديث سوم
    "كسى كه به ديدار مؤمنى برود، در حقيقت او زائر خداست و خدا هم زائر خود را گرامى مى دارد".[17]

    * * *


    اكنون به اين سه حديث فكر مى كنم. آيا زيارت تو كمتر از زيارت يك مؤمن است؟
    تو سيّدى بزرگوار هستى و كرامات فراوان از شما جلوه گر شده است، كسى كه به زيارت تو مى آيد، اگر در اين كار خود اخلاص داشته باشد به چنين پاداشى مى رسد. شرط رسيدن به اين پاداش، اخلاص است. من بايد براى رضاى خدا به ديدار تو بيايم.
    وقتى ديدار يك مؤمن اين قدر فضيلت دارد و خدا به آن اين قدر ارزش مى دهد، پس ديدار تو نزد خدا چگونه است؟
    بار ديگر حديث اوّل را تكرار مى كنم: "وقتى كسى فقط به خاطر خدا به ديدار مؤمنى مى رود، خدا با او چنين سخن مى گويد: تو مرا زيارت كرده اى و ثواب تو با من است. من ثواب تو را بهشت قرار مى دهم".[18]


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۳: از كتاب فرزند على نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن