کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل چهار

      فصل چهار


    نام تو "حبيب الله" است، تو مجتهد و فقيه اهل بيت(عليهم السلام) هستى و مردم به تو احترام زيادى مى گذارند، تو در قلب آنان جاى دارى.
    در سال 1225 شمسى به دنيا آمدى. مردم تو را بيشتر به اين اسم مى شناسند: "مُلاحبيب الله شريف كاشانى". در آن روزگار فقط به كسى "مُلا" مى گفتند كه در اوج اقتدار علمى بود، اگر بخواهم به زبان امروزى از تو توصيفى كنم بايد عبارت "آيت الله العظمى" را به كار ببرم.
    تو فقط هجده سال داشتى كه استادت تشخيص داد كه به مقام اجتهاد رسيده اى و او به تو اجازه اجتهاد داد، رسيدن به اين مقام آن هم در آن سن، نشان از استعداد فراوان تو داشت. خدا به تو استعداد نوشتن هم داده بود و از همان زمان، نوشتن را هم آغاز كردى.
    از استادانى كه در كاشان بودند، بهره كافى برده بودى، وقت سفر به شهرهاى ديگر بود، به اصفهان و سپس تهران سفر كردى. آن زمان، حوزه قم هنوز رونق زيادى نداشت. دو سال را در اصفهان و تهران سپرى كردى. وقت آن شد كه به عراق سفر كنى.
    تو آوازه شيخ انصارى را شنيده بودى، شيخ انصارى بزرگ ترين دانشمند شيعه بود، مقدمات سفر را فراهم كردى، ابتدا به كربلا رفتى تا امام حسين(عليه السلام)را زيارت كنى. سپس به نجف رفتى و اميرالمؤمنين على(عليه السلام)را زيارت كردى. مدّتى در نجف ماندى. نجف بزرگ ترين مركز علمى شيعه بود. از استادان آنجا بهره ها بردى و بعد از مدّتى به كاشان بازگشتى.
    مردم كاشان بازگشت تو را غنيمت مى شمارند و خدا را به خاطر آن شكر مى كنند و براى امور دينى خود به تو مراجعه مى كنند. مدّتى مى گذرد، نام "مُلا زين الدين گلپايگانى" را مى شنوى، روح حقيقت جوى تو ناآرام مى شود، بار سفر مى بندى و به گلپايگان مى روى تا از اين استاد بهره ببرى.
    وقتى به گلپايگان مى رسى، استاد را بيمار مى يابى، تو دير آمده اى و ديگر فرصت بهره بردن از او را ندارى. استاد وقتى تو را مى بيند يك سفارش به تو مى كند كه زندگى تو را تغيير مى دهد و هميشه آن را آويزه گوش خود قرار مى دهى.
    سخن مُلازين الدين، سه جمله بيشتر نبود: "از دنياطلبان دورى كن، دل خويش را به ياد خدا زنده بدار و از هر چه رنگ اين دنيا را دارد، دورى كن".
    اين سخن در تو شورى به پا مى كند، به كاشان بازمى گردى. ديگر وقت خود را بيشتر صرفِ كمال معنوى خود مى نمايى و از دنيا و دنياطلبان دورى مى كنى. تو ارزش نوشتن را كشف مى كنى و مى دانى كه خدا به قلم سوگند ياد كرده است، پس نوشتن را اولويّت اوّل زندگى خود قرار مى دهى.
    امروزه 157 كتاب تو در دسترس ما مى باشد. اين كتاب ها در موضوعات مختلف مى باشد: "تفسير قرآن، فقه، اصول فقه، اخلاق، تاريخ، اعتقادات، عرفان، رياضى، تجويد و...". اگر كسى با كتب تو آشنايى داشته باشد به علم و نبوغ تو پى مى برد.

    * * *


    ماه رمضان بود، روزه گرفتن در آب و هواى كويرى منطقه، واقعاً طاقت فرسا بود، امروزه وقتى ماه رمضان فرا مى رسد، خيلى از كلاس هاى درس در حوزه ها تعطيل مى شود، امّا تو هرگز به اين امر راضى نبودى.
    تو دوست داشتى تا شاگردانت هر چه بيشتر و بيشتر از علم بهره ببرند. شاگردان تو، خدا را شكر مى كردند، آنان با خود مى گفتند: "هر كسى توفيق بهره بردن از مُلاحبيب الله را ندارد، معلوم نيست ديگر در چه زمانى در كاشان، دانشمندى همانند او ظهور كند".
    ديگر وقت آن بود كه از خانه بيرون بيايى، ساعت تقريباً هشت صبح بود، از كوچه اى كه تو را به مسجد مى رساند عبور كردى، در مسجد شاگردانت منتظر تو بودند. چند نفر از مردم وقتى تو را ديدند به تو سلام كردند، پاسخ آنان را دادى.
    وارد مسجد شدى، سلام كردى، شاگردان به احترام تو از جا برخاستند به سوى منبر رفتى. همه سر جاى خود نشستند، تو هم بالاى منبر رفتى. همه قلم و دفتر خود را آماده كردند و به چهره تو چشم دوختند، آنان مى دانستند كه ثواب نگاه به چهره عالم ربّانى، برتر از شصت سال عبادت مى باشد.[19]
    همه منتظر بودند سخنان علمى تو را بشنوند، ولى تو سكوت كرده بودى و نگاهت به گوشه اى خيره مانده بود.
    حال تو منقلب بود، سكوت تو به درازا كشيد. هيچ كس نمى دانست چه شده است، همه از يكديگر مى پرسيدند: "چرا استاد اين قدر منقلب است؟ چه حادثه اى رخ داده است؟".
    لحظاتى گذشت، تو به خود آمدى، خود را بالاى منبر و در حضور شاگردانت يافتى، تو بايد رؤياى خود را براى آنان مى گفتى، اينجا محفل دانش است، چه رازى در ميان بود؟
    تو ديشب، خواب مهمى ديده بودى و تصميم گرفتى تا آن خواب خود را براى اوّلين بار در محفل علما بيان كنى. تو دغدغه اى بزرگ داشتى، مى خواستى به آيندگان پيام مهمى را منتقل نمايى. خواب تو، يك "رؤياى صادقه" بود.
    سكوت بر فضاى مسجد حكمفرما مى شود، حال تو منقلب تر مى شود، همه شاگردان، پيام تو را درك مى كنند، رو به شاگردانت مى كنى و چنين مى گويى: "من ديشب مولايم اميرمؤمنان(عليه السلام) را در خواب ديدم. او به من فرمود: چرا به زيارت فرزندم محمّدهلال(عليه السلام)نمى روى؟".
    بعد از آن بار ديگر سكوت مى كنى، اين خواب تو حقيقت مهمى را آشكار كرده است...[20]

    * * *


    يك روز مى گذرد، عصر فرا مى رسد، گروه زيادى از مردم كاشان در ميدان نزديك خانه تو جمع شده اند، آنان منتظر آمدن تو هستند، قرار شده است همراه آنان با پاى پياده به سوى حرم محمّدهلال(عليه السلام)حركت كنى. تو تصميم گرفته اى كه هرگز در اين مسير بر شتر يا اسب سوار نشوى، مى خواهى پياده بروى.
    "آقا ميرزا احمد عاملى" يكى از شاگردان توست كه در حريم حرم محمدهلال(عليه السلام)زندگى مى كند، او امام جماعتِ مسجد جامع آران است. تو شب قبل كسى را فرستاده اى تا او را در جريانِ امر قرار بدهد. او برنامه ريزى مى كند تا تو و همراهانت، افطار، مهمان او باشيد.
    تو از خانه حركت مى كنى، هوا گرم است، لب هاى تو تشنه است، مثل همه مردم، روزه دار هستى، امّا عشقى در دل تو شعله مى كشد. از زمانى كه آن خواب را ديده اى، بى قرار هستى.
    به همه زيارت ها رفته اى، مشهد، قم، نجف، كربلا و... راه هاى دور را طى كرده اى، از كاشان تا نجف را با اسب و شتر پيموده اى، در آن زمان كه از ماشين و هواپيما خبرى نبود. افسوس بزرگى در دل تو ريشه دوانده است، فاصله كاشان تا حرم محمّدهلال(عليه السلام) تقريباً ده كيلومتر است، تو چرا تا به حال به آنجا نرفته اى؟ چرا آن قدر صبر كرده اى تا اميرالمؤمنين(عليه السلام)به خواب تو بيايد و اين جمله را به تو بگويد: "چرا به زيارت فرزندم محمّد هلال(عليه السلام)نمى روى؟".

    * * *


    با پاى پياده به سوى محمّدهلال(عليه السلام) به پيش مى رفتى، مردم نيز پشت سر تو حركت مى كردند. تو شُكوه و عظمتى ديگر به اين مسير داده بودى.
    ساعتى گذشت و تو نزديك حرم محمّدهلال(عليه السلام) بودى. كسانى كه در حريم اين حرم بودند به استقبال تو و همراهان تو آمده بودند، اشك در چشم داشتى، وارد حرم شدى و به سوى ضريح رفتى و سلام كردى:
    السلامُ علَيكَ ايُّها الهِلالُ المُنيرُ!
    غروب آفتاب نزديك بود، زمان زيادى تا اذان نمانده بود، تو در صحن نشسته بودى و مردم نيز پشت سر تو صف بسته بودند. تو در فكر فرو رفته بودى، گويا تو افسوس گذشته را مى خوردى كه چرا زودتر به اين حرم باصفا نيامدى.

    * * *


    اگر كسى كه از آينده خبر داشت تو را مى ديد از تو مى خواست تا افسوس نخورى، تو با اين كار خود، يك جريان تاريخى را تقويت كردى، باورى را بارور ساختى. اين سنّت، ديگر پايدار شد.
    من از كدام سنّت سخن مى گويم:
    سوگواره كاشانى ها در حرم محمّدهلال(عليه السلام) در روز بيست و يكم رمضان.
    محمّدهلال(عليه السلام) سال ها در گمنامى بود، او در روزگار خفقان و ظلم به اين منطقه پناه آورده بود، تقدير چنين بود كه خدا به دست تو، پرده اى از اين حقيقت بردارد. تو يك كار با اخلاص و بسيار ارزشمند در زندگى انجام داده بودى كه خدا به تو چنين مزدى داد و نام و ياد تو را با اين سنّت گره زد.
    آرى، خيلى ها كارهاى بزرگ مى كنند، امّا كار آنان، جرقّه اى بزرگ در دل تاريكى هاست، كارشان بسيار جلوه گر است، ولى يك جرقّه است، جرقّه تمام مى شود و بار ديگر تاريكى مى آيد، ولى كار تو، يك جريان بود، جريانى كه ادامه خواهد داشت...
    تو مى توانستى تنهاى تنها به زيارت محمّدهلال(عليه السلام) بيايى، مى توانستى خواب خود را يك راز براى خودت نگاه دارى، ولى تو براى منطقه كاشان، تاريخ ساز شدى.
    خيلى از علما آمدند و رفتند و نامشان فقط در گوشه كتابخانه ها است، امّا نام تو براى هميشه با محمّدهلال(عليه السلام) پيوند مى خورد، مردم منطقه كاشان هر سال ياد تو را گرامى مى دارند، هر سال كه روز بيست و يكم رمضان فرا مى رسد، چه شورى در منطقه كاشان مى افتد، مردم براى عرض تسليت به حرم محمّدهلال(عليه السلام) مى آيند و جلوه هايى ناب از عشق به حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام)را مى آفرينند.

    * * *


    در اينجا قدرى درباره مهم ترين كتاب تو سخن مى گويم:
    كتاب "مُنتَقِدُ المَنافِع".
    اين كتاب را در چهارده جلد به زبان عربى نوشته اى و به بررسى احكام فقهى پرداخته اى و براى نوشتن اين كتاب، تلاش فراوانى كرده اى. به بررسى احاديث اقدام نمودى و مسير اجتهاد را نشان دادى. اين كتاب، اوج اقتدار علمى تو را نمايان مى سازد.
    آيت الله العظمى خوئى(قدس سره) (كه يكى از بزرگ ترين مراجع تقليد بود) درباره اين كتاب چنين گفته است: "سزاوار است اين كتاب، كتابِ درسى حوزه ها باشد". اين سخن نشان مى دهد كه افكار بلند تو، توانسته است بزرگان علم و فقاهت را به خود جذب كند.
    اين سخنان را براى چه گفتم؟
    وقتى من با افكار بلند و اقتدار علمى تو بيشتر آشنا شدم، به سخن تو اعتماد بيشترى نمودم. كسى كه با علوم اسلامى آگاهى دارد و سال ها در حوزه درس خوانده است، بهتر از هر كس ديگر مى تواند عظمت فكر و اقتدار علمى تو را درك كند. چنين كسى وقتى كتب عربى تو را مى خواند در مقابل آن همه علم و همّت تو، سر تعظيم فرو مى آورد. كاش فرصت داشتم و از تو و عظمت تو بيشتر مى نوشتم!

    * * *


    آن شب، آن خواب را ديدى، تو مى دانستى كه آن خواب، يك رؤياى صادقه است، و آن را براى شاگردان خود تعريف كردى. آيا كسى مى تواند بگويد كه رؤياى تو، يك رؤياى صادقه نبوده است؟
    من خواب هايى را در جامعه شنيده ام، وقتى سؤال كرده ام كه چه كسى اين خواب را ديده است، به يكى از اين دو نتيجه رسيده ام: گاه اصلاً معلوم نشده است كه چه كسى آن خواب را ديده است، گاه هم به كسى رسيده ام كه اهل علم نبوده است و نمى توانسته مرزِ توهّم و رؤياى صادقه را تشخيص بدهد.
    من به زودى به چيزى اعتماد نمى كنم، هرگز خواب يك شخص كه سواد دينى ندارد، نمى تواند براى من يك باور بشود.
    مُلا حبيب الله! من بايد باانصاف باشم. اين رسالت قلم من است. تو آن روز، روزه بودى، ماه رمضان بود، اگر كسى در حالى كه روزه دار است، سخنى بى جهت به معصوم نسبت بدهد، روزه اش باطل مى شود. تو در حضور اهل علم، آن خواب را تعريف كردى.[21]
    چقدر تفاوت است ميان خوابى كه تو ديده اى و خوابى كه شخصى در جمعى احساسى مى گويد و سپس در جامعه رواج پيدا مى كند؟
    چقدر آن شاعر زيبا گفته است:
    ميان ماه من تا ماه گردون/ تفاوت از زمين تا آسمان است
    اكنون به ياد سخن پيامبر مى افتم. پيامبر فرمود: "خواب، يك جزء از هفتاد جزء پيامبرى است".[22]
    اين سخن نيز از امام صادق(عليه السلام) است: "خواب مؤمن در آخرالزمان، يك جزء از هفتاد جزء پيامبرى است".[23]
    نكته مهم اين است: اين حديثِ امام صادق(عليه السلام) در كتاب "اصول كافى" نقل شده است، اصول كافى، كتابى است كه همه علماى شيعه به آن اطمينان زيادى دارند و آن را معتبرترين كتاب مكتب تشيّع مى دانند.

    * * *


    مُلا حبيب الله! من از خودم اين سؤال را مى پرسم: "اگر به خواب تو كه مجتهدى بزرگ و عالمى وارسته بودى، اعتماد نكنم، به چه خوابى مى خواهم اعتماد كنم؟ اگر خواب تو را رؤياى صادقه ندانم، پس كدام خواب، طبق حديث پيامبر و امام صادق(عليه السلام)، يك جزء از هفتاد جزء نبوّت است؟".
    چه كسى به اين سؤال من پاسخ مى دهد؟
    اگر خواب تو را هم قبول نكنم، ديگر بايد حديث پيامبر و امام خود را انكار كنم! من هرگز چنين كارى نمى كنم، من سخنان پيامبر و امام را باور دارم!

    * * *


    من خواب كسى را كه اين چهار شرط را داشته باشد، قبول مى كنم:
    1 - پيرو مكتب اهل بيت و شيعه باشد.
    2 ـ مجتهد مسلّم باشد و از كتاب ها و سخنان او، يقين به اقتدار علمى او بنمايم.
    3 - در ميان مردم به تقوا و پرهيزكارى مشهور باشد.
    4 - خواب را از خودِ او بشنوم (اگر مردم از او نقل كنند، اعتماد نمى كنم، زيرا ديده ام مردم خيلى حرف ها را مى زنند ولى اساسى ندارد).

    * * *


    مُلاحبيب الله!
    شرط چهارم من اين بود كه بايد خواب را از خودِ شما بشنوم، من اين شرط را براى اطمينان بيشتر قرار داده بودم، من 54 سال بعد از وفات تو به دنيا آمده ام.
    درست است كه خواب تو را عدّه زيادى نقل كرده اند، خيلى از آنان، مورد اعتماد مى باشند، امّا من الان چه كنم؟ آيا از شرط چهارم، چشم پوشى كنم؟ آيا چنين كارى درست است؟
    بايد قدرى فكر كنم...

    * * *


    اين يك قانون است: "نوشتار يك شخص، مهم تر از گفته اوست". من اگر بتوانم در يكى از كتاب هاى تو، اثر و نشانى از آن خواب تو بيابم، ديگر مشكلم حلّ است.
    بايد به بررسى كتاب هاى تو بپردازم، بايد مطالعه كنم... اين كار زمان زيادى مى طلبد...
    سرانجام گمشده خويش را مى يابم، تو از آن خواب در كتاب خود ياد كرده اى.
    كتاب "تذكرة الشهداء" از توست. در سال 1384 شمسى، انتشارات "شمس الضحى" در قم به چاپ اين كتاب اقدام كرد، من به اين چاپ مراجعه كردم. در جلد اوّل، از صفحه 554 تا 559 درباره مرقد "محمّدهلال(عليه السلام)" سخن گفته اى.
    وقتى تو درباره فرزندان حضرت على(عليه السلام) بحث مى كنى، مناسب مى بينى كه از محمدهلال(عليه السلام) نيز سخن بگويى. پس در صفحه 554 سطر 14 چنين مى گويى: "هلال بن على كه در يك فرسخى كاشان در خارجِ قريه آران مدفون است و بقعه اش از قديم الأيام، زيارتگاه خواص و عوام بوده است".
    سپس در صفحه 559 سطر 11 چنين مى نويسى: "اين خادم الشرع نيز خوابى ديده ام كه ظاهر در اين است كه مدفون در اين بقعه، يكى از فرزندان اميرالمؤمنين(عليه السلام)است".
    در اينجا خود را به عنوان "خادم الشرع" معرفى مى كنى، يعنى كسى كه خدمتگزار دين است.[24]
    اكنون مى توانم به خواب تو اعتماد كنم، خواب همه آن چهار شرط را كه گفتم، دارا مى باشد.

    * * *


    در اينجا مى خواهم از "عبدالرحيم ضرّابى" نام ببرم. او كتاب "مراة قاشان" يا "تاريخ كاشان" سال 1250 شمسى نوشته است.اين كتاب، گنجينه اى نفيس براى تاريخ منطقه كاشان است. در صفحه 431 اين كتاب، درباره محمّدهلال(عليه السلام)چنين آمده است:

    * * *


    يكى ديگر از مزارات، زيارتگاه امامزاده واجب التعظيم، حضرت هلال بن على بن ابى طالب سلام الله عليه است كه در يك فرسخى شهر، فيما بَينَ قَريَتَيْن آران و بيدگل واقع و گنبد و بارگاه و صحن و سراى بزرگى در ابتداى "بند ريگ" ساخته اند و در شب هاى جمعه از آن دو قريه به زيارت مى روند.[25]
    و در عرض سال، چند روز مخصوص از قبيل روزهاى عيد عزيز]غدير [و روز بيست و يكم رمضان و دهه عاشورا و نظاير آن، از كاشان و بلوك آن، جمعى كثير به آنجا شتافته و خيرات و مبرّات مى كنند.[26]

    * * *


    وقتى به اين سخن فكر مى كنم، متوجّه مى شوم كه در آن زمان، شب هاى جمعه مردم هم از آران و هم از بيدگل، براى زيارت محمّدهلال(عليه السلام)مى آمدند. در واقع اين حرم در آن زمان، محور همدلى بوده است.
    مردم منطقه كاشان در مناسبت هاى مذهبى به حرم محمّدهلال(عليه السلام)مى آمدند و اين حرم جلوه گاهى از عشق به اهل بيت(عليهم السلام) بوده است. مردم آن روزگار چه هوش اجتماعى بالايى داشته اند كه اهل بيت(عليهم السلام)را محور اتّحاد خويش قرار داده بودند، آرى، عشق به اهل بيت(عليهم السلام)در هر كجا ريشه بدواند، جز محبّت و مهربانى و هم دلى برداشت نمى شود. اين راه را بايد پوييد.

    * * *


    هر سال، در روز 21 رمضان، در مسير كاشان تا حرم محمّدهلال(عليه السلام)جلوه هايى زيبا از عشق به اهل بيت(عليهم السلام) هويدا مى شود كه قلم از وصف آن ناتوان است، من از سوگواره كاشانى ها در حرم محمّدهلال(عليه السلام) سخن مى گويم.
    خيلى ها مى گويند كه اين سنّت را مُلا حبيب الله، پايه گذارى كرده است و مى گويند چون او حضرت على(عليه السلام) را در خواب ديد كه به او فرمود: "چرا به زيارت فرزندم محمّد هلال(عليه السلام) نمى روى؟". پس او همراه با گروه زيادى از مردم كاشان در روز 21 رمضان به حرم محمّدهلال(عليه السلام) آمد و اين سنّت را پايه گذارى كرد.
    من با اين سخن موافق نيستم، بلكه باور من اين است: "اين سنّت قبل از آن اقدام مُلا حبيب الله در كاشان وجود داشته است، مُلاحبيب الله، اين سنّت را تقويت كرد".
    شواهد نشان مى دهد كه ملاحبيب الله تقريباً در سال 1280 شمسى آن خواب را ديد و چنان اقدامى را انجام داد، در حالى كه در عبدالرحيم ضرّابى در كتاب تاريخ كاشان در سال 1250 شمسى از آن سنّت سخن مى گويد.[27]
    آرى، سوگواره كاشانى ها در حرم محمّدهلال(عليه السلام) در روز 21 رمضان به زمان هاى دور برمى گردد. كتاب تاريخ كاشان، اين سوگواره را باشكوه توصيف مى كند. از سخن او روشن است كه اين امر در آن زمان، جزئى از فرهنگ دينى منطقه كاشان بوده است و ريشه در گذشته هاى دور داشته است.





نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۴: از كتاب فرزند على نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن