کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل پنج

      فصل پنج


    مُلا حبيب الله! بار ديگر با تو سخن مى گويم، برايت گفتم كه من به هر خوابى اعتماد نمى كنم، خوابى را قبول مى كنم كه يك مجتهد شيعه باتقوا بيان كند. خواب تو اين شرايط را دارد.
    تو آن خواب را ديدى، صبح نزد شاگردان خود رفتى، حال تو بسيار منقلب بود، شاگردانت از حال تو در تعجّب بودند، آنان هيچگاه تو را اين گونه منقلب نديده بودند.
    چه رازى در ميان بود؟ تو چرا آن قدر منقلب شده بودى؟
    سال هاى سال، مردم كاشان به زيارت محمّدهلال(عليه السلام) مى رفتند، تو آن چنان سرگرم تحقيق و نوشتن و درس شده بودى كه از اين سنّت غفلت كرده بودى، غفلت تو از روى عمد نبود، امّا ديگران از غفلت تو برداشت ديگرى مى كردند.
    تو آن خواب را ديدى و آن سخن را شنيدى. در خواب به تو گفتند: "چرا به زيارت فرزندم محمّدهلال(عليه السلام) نمى روى؟"، اين سخن بويى از تذكّر دارد، اميرالمؤمنين(عليه السلام) دوست داشت تو هم در اين سنّت، سهمى داشته باشى، مانند همه مردم به اين زيارت بشتابى.

    * * *


    مُلا حبيب الله! تو درباره محمدهلال(عليه السلام) نزديك به هفت صفحه سخن مى گويى. كتاب "تذكرة الشهداء" از صفحه 554 تا صفحه 560 را مى خوانم. تو نظر خود را در آنجا بيان كرده اى. براى فهم دقيق نظر تو نياز به يك مقدمه دارم.
    اكنون من اين مقدمّه را چنين مى نويسم:
    حضرت على(عليه السلام) پسرى شجاع داشت كه ما او را به نام "اباالفضل(عليه السلام)" مى شناسيم، گاهى هم او را "قمر بنى هاشم" و "ماه بنى هاشم" مى خوانيم. اگر به كتب تاريخى مراجعه كنيم مى بينيم كه حضرت على(عليه السلام)نام هيچ كدام از فرزندان خود را "اباالفضل" يا "قمر بنى هاشم" يا "ماه بنى هاشم" نگذاشته است.
    اگر كسى از ماجرا بى خبر باشد، چنين مى گويد: "وجود فرزندى به نام قمربنى هاشم در ميان فرزندان على(عليه السلام) ثابت نيست".
    اگر او قدرى تحقيق كند با حقيقت آشنا مى شود: نامِ پسر على(عليه السلام)، "عبّاس" است، اين نامى است كه على(عليه السلام) براى او انتخاب كرده است.
    وقتى عبّاس بزرگ شد، ازدواج كرد، اوّلين فرزند او به دنيا آمد. او نام فرزندش را "فضل" گذاشت. از آن روز به بعد، مردم به عباس گفتند: "اباالفضل"، يعنى "پدرِ فضل". اين كُنيه او بود.
    عبّاس بسيار زيبا بود و مردم او را "قمربنى هاشم" خواندند. ترجمه اين عبارت در زبان فارسى مى شود: "ماه بنى هاشم".
    از طرف ديگر، "قمربن على" نيز عنوانى است كه مى توان براى عبّاس بن على(عليه السلام)به كار برد. همانطور كه در منابع تاريخى، عنوان "قمربن على" ذكر نشده است عنوان "هلال بن على" هم ذكر نشده است. كسى كه مى خواهد به كتب تاريخ مراجعه كند نبايد به دنبال عنوان "هلال بن على" باشد. در ميان فرزندان على(عليه السلام) كسى كه نامش "هلال بن على" يا "محمّدهلال" باشد، ذكر نشده است. ما بايد در جستجوى يك "اسم" باشيم نه در جستجوى يك "صفت"! "هلال" يك اسم نيست.
    در اينجا مثالى ديگر مى زنم: آيا پيامبر دخترى به نام "طيّبه" يا "طاهره" داشته است؟
    حقيقت مطلب اين است: پيامبر نام دخترش را فاطمه(عليها السلام) نهاد. آن دختر را به اين لقب ها خوانده اند: زهرا، طيّبه، طاهره.
    اين مطلب هم مى تواند به روشن شدن بحث كمك كند: در تاريخ مى خوانيم كه نفس زكيّه در سال 145 هجرى قمرى قيام كرد و به دست بنى عبّاس به شهادت رسيد.
    اين نفس زكيّه كيست؟ اين يك صفت است. اسم اصلى او، "محمّد" و از نوادگان امام حسن(عليه السلام) بوده است. كسى كه از تاريخ اطلاع كمى دارد وقتى اين نكته را نداند، خيال مى كند كه نفس زكيّه، يك دروغ است و وجود خارجى نداشته است.
    نكته مهم اين است: بسيارى از شخصيّت هاى تاريخى با اسم خود مشهور نيستند، بلكه با لقب خود مشهور مى باشند.

    * * *


    مُلا حبيب الله! خوشا به حال تو! هفت شهر عشق را پشت سرگذاشتى و من هنوز اندر خم يك كوچه ام.
    من در كتاب هاى تاريخى به دنبال گمشده اى مى گردم و شجاعت تو را ندارم، امّا تو شجاعت آن را داشتى كه درباره محمّدهلال(عليه السلام) بيشتر بنويسى، من به تو حسرت مى خورم. من كه شجاعت تو را ندارم، پس به من اجازه بده از طرف تو سخن بگويم!
    اين قلم مى خواهد از طرف تو بنويسد و من سكوت كنم و نظرى ندهم. تأكيد مى كنم اين شش نكته، نظر تو را در اين موضوع بيان مى كند:

    * * *



    * نكته اوّل
    حضرت على(عليه السلام) پسران زيادى داشت، و نام سه تن از آنان را "محمّد" نهاد. در اينجا به اين سه پسر او اشاره مى شود:
    1 - محمّد اَكبَر (يعنى محمّد بزرگ تر): او در بقيع دفن شده است و به محمّدحنفيّه مشهور شده است، زيرا مادر او از قبيله حنفيّه بود.
    2 - محمّد اَوسَط يعنى محمّدى كه بين دو محمّد، به دنيا آمده است.
    3 - محمّد اَصغَر (يعنى محمّد كوچك تر): او در كربلا شهيد شده است. كنيه او ابوبكر بوده است و بعضى ها از او با عنوان "ابوبكربن على" ياد مى كنند.
    نكته مهم اين است: اسم اصلى آن سه پسر، "محمّد" بوده است، واژه هاى "اكبر" و "اَوَسط" و "اصغر" را بعداً ديگران به نام آنان اضافه كرده اند.

    * نكته دوم
    "هلال" لقب همان "محمّد اَوسَط" است. نامش "محمّدبن على"است، ولى چون زيبارو بوده است به او "هلال بن على" گفته اند. در واقع، او بيشتر با صفت خود، مشهور شده است تا با اسمش. همچنين او را "محمّدهلال" يا "محمّدِ ماهرو" هم خوانده اند.
    در زبان فارسى به كسى كه چهره اى زيبا دارد مى گوييم: "روى او همانند ماه است". در زبان عربى از واژه "قمر" و "هلال" براى بيان زيبايى استفاده مى شود.
    مردم آن روزگار، دو برادر را در اوج زيبايى ديدند: عبّاس و محمّداَوَسط.
    آنان براى اين دو، دو لقب را انتخاب كردند، براى عبّاس واژه "قمر" را برگزيدند و براى محمّداَوَسط واژه "هلال" را.
    اين گونه بود كه عبّاس با عنوان "قمربنى هاشم" مشهور شد و محمّداَوسَط با عنوان "محمّدهلال" و "هلال بن على".
    مُلا حبيب الله! اين نصّ كلام توست: "هلال بن على كه در يك فرسخى كاشان در خارجِ قريه آران مدفون است". سپس مى گويى: "و ظاهر آن است كه او محمّداَوَسط باشد".[28]

    * نكته سوم
    مُلا حبيب الله! طبق نظر تو، پدر محمّدهلال(عليه السلام)، حضرت على(عليه السلام)مى باشد، كاش مى دانستم طبقِ نظر تو، مادرِ او چه كسى بوده است!
    وقتى كتاب تو را با دقّت بيشترى مى خوانم به جواب سؤال خود مى رسم:
    اين نصّ كلام توست: "معيّن مى شود كه او، همان محمّداَوَسط است كه مادرش اُمامه، خواهرزاده حضرت فاطمه(عليها السلام)باشد".[29]
    طبق گفته تو، اُمامه، نوه پيامبر بوده است و محمدهلال(عليه السلام)از مادر به پيامبر مى رسد.[30]
    اكنون ديگر مى دانم كه طبقِ سخن تو، نَسَب مادرى محمدهلال(عليه السلام)چنين مى شود:
    محمّد بن اُمامة بنت زينب بنت محمّد(صلى الله عليه وآله).
    آرى، وقتى حضرت فاطمه(عليها السلام) در بستر بيمارى قرار گرفت به على(عليه السلام)وصيّت كرد كه بعد از او با اُمامه ازدواج كند. (اُمامه، دختر زينب بود. زينب هم دختر پيامبر بود). اين نظر توست.[31]
    مُلا حبيب الله! به من اجازه بده تا از شاگردِ تو، يادى بنمايم!
    آيت الله آقاميزرا احمد عاملى آرانى را مى گويم، او دانشمندى بزرگ در عصر خود بود. قبر او در حرم محمّدهلال(عليه السلام)(در شبستانى كه به نام خود اوست) مى باشد. او به مردم مى گفت: "وقتى مى خواهيد سلام به محمّدهلال(عليه السلام)بدهيد، اوّل چنين بگوييد: السّلامُ عَلَيكَ يابنَ رَسولِ الله!".
    مُلا حبيب الله! اكنون سخنان تو را ادامه مى دهم و نكات ديگرى از سخنان تو را مى نويسم:

    * نكته چهارم
    روشن شد كه محمّدبن على(عليه السلام) چهره اى زيبا داشت و مردم او را "هلال بن على(عليه السلام)" ناميدند. در زبان فارسى، بعضى ها او را "هِلال على(عليه السلام)" خواندند و واژه "بِن" را از بين دو واژه "هلال" و "على" حذف كردند.
    گروهى "هِلال على"را "حَلال على" تصوّر كردند و اين عبارت را اشتباه تلفّظ نمودند. اين باعث شد تا خرافه اى عجيب در ميان آنان رواج پيدا كند.
    آن خرافه عجيب چنين بود: "على(عليه السلام) با خواهرِ خليفه دوّم، ازدواج موقّت كرد. از اين ازدواج، پسرى به دنيا آمد. خليفه دوم كه اين ازدواج را حرام مى دانست، عصبانى شد... شيعيان آن كودك را حَلالِ علىخواندند تا همه بدانند كه در اسلام، اين نوع ازدواج، حلال است".
    هر كس كه كمترين آگاهى از تاريخ داشته باشد، مى داند كه اين مطلب، هيچ اصل و اساسى ندارد. على(عليه السلام) هيچ ازدواجى با خواهر خليفه دوم نداشته است. (حلال بودن ازدواج موقّت، يك حكم قرآنى است و نياز به اين نوع خرافات ندارد. قرآن در آيه 24 سوره نساء در اين باره سخن مى گويد). اين خرافه ريشه در تلفّظ غلط يك واژه دارد، ما چيزى به نام "حَلال على" نداريم، مردم محمّداَوسَط را "هلال بن على" مى خواندند چون چهره اش زيبا بود.

    * نكته پنجم
    يزيد بعد از حادثه كربلا، تصميم گرفت تا كسى از فرزندان على(عليه السلام) و خاندان پيامبر باقى نگذارد، در آن شرايط محمدهلال(عليه السلام) با "عون" از طائف به خراسان پناه برد.
    آن زمان، ايران (از شرق تا غرب) زير نظر حكومت بنى اميّه بود و بنى اميّه براى مناطق ايران، حكمران مشخص مى كردند.
    وقتى محمدهلال(عليه السلام) با همراهانش به خراسان رسيد، دشمنان به جنگ آنها آمدند و جمعى از همراهانش به شهادت رسيدند. محمّدهلال(عليه السلام) در ميدان جنگ مجروح شد و چون شرايط را براى ادامه جنگ مناسب نديد در دل شب به سوى كوير مركزى ايران حركت كرد.
    دشمنان خيال كردند محمّدهلال(عليه السلام) كشته شده است، در حالى كه او آن سرزمين را ترك گفته بود. او مخفيانه پس از تحمّل سختى هاى فراوان، راه را پيمود و به "آران" رسيد و در آنجا سكونت كرد...
    مدّتى گذشت، او خود را به عدّه اى كه به آنان اطمينان داشت، معرفى كرد و سپس از دنيا رفت.

    * نكته ششم
    بعد از رحلت او، مردم او را به خاك سپردند و مرقد او چراغ هدايتى براى مردم حقيقت جو شد. در گذر تاريخ، كرامات بى شمارى كه از اين مرقد ظهور كرد، علاقه مردم را بيشتر و بيشتر نمود.[32]

    * * *



    مُلا حبيب الله! اين پايان شش نكته اى است كه نظر تو را بيان مى كند. تأكيد مى كنم من فقط نظر تو را در اينجا ذكر كردم.
    در صفحه 559 سطر 19 كتاب خود چنين مى گويى: "مدفون در اين بقعه از فرزندان اميرالمومنين(عليه السلام)است، على الظاهر. و شهرتش به اين مطلب، كمتر از شهرت بسيارى از بُقاع متبرّكه نيست پس احترام آن از باب تعظيم شعائر الله، لازم است".
    سخن پايانى تو را يك بار ديگر مى نويسم: "احترام آن از باب تعظيم شعائر الله، لازم است".[33]

    * * *


    مُلا حبيب الله! تو هفت شهر عشق را پشت سرگذاشتى و من هنوز اندر خم يك كوچه ام... اعتراف مى كنم كه من فقط شجاعتِ سكوت دارم. به من حق بده و بر من خرده مگير! تو آن رؤياى صادقه را ديدى و شجاعت پيدا كردى. اكنون بر سرم فرياد بزن و بگو: "چشم ها را بايد شست. جور ديگر بايد ديد". من محتاج اين فرياد تو هستم!

    * * *


    اين يك سؤال است: ملاحبيب الله مى گويد: "بعد از حادثه كربلا، محمدهلال(عليه السلام) به آران آمده است". آيا در آن زمان، چنين آبادى وجود داشته است؟
    بايد به بررسى كتاب هاى جغرافيا بپردازم...
    ابن رُسته اصفهانى، يكى از دانشمندانى است كه در علم جغرافيا كتاب مهمى (به زبان عربى) نوشته است. نام كتاب او "الأعلاق النفيسة" مى باشد. او در سال282 شمسى در اصفهان زندگى مى كرد.[34]
    او در صفحه 153 كتاب خود (چاپ دار صادر ـ بيروت) مطلبى را (به زبان عربى) مى نويسد، من ترجمه آن را ذكر مى كنم: "اردستان، محل تولّد انوشيروان است... وقتى انوشيروان براى درس نزد معلّمان خود مى رفت هشتاد كودك اردستانى همراه او بودند. وقتى او به حكومت رسيد، آن هشتاد نفر را به حضور طلبيد و آنان را احترام فراوان كرد و فرمان داد تا براى هر كدام از آن ها كاخ هاى باشُكوهى ساخته شود. آن كاخ ها تا اين زمان باقى مانده اند و فرزندانِ آن هشتاد نفر به آن كاخ ها افتخار مى كنند".
    بعد از اين، ابن رُسته از مناطقى كه آن كاخ ها در آنجا ساخته شده اند، اين گونه نام مى برد:
    1 - جَرم قاسان و صَردقاسان (منظور منطقه گرم و سرد كاشانِ امروز مى باشد).
    2 - ااران (در رسم الخط قديم، حرف الف با مدّ را به صورت دو الف مى نوشتند).
    او نام ده منطقه ديگر را هم ذكر مى كند و سپس مى گويد: "هر كدام از اين مناطق، آبادى هاى فراوان دارند".[35]

    * * *


    ملاحبيب الله مى گويد كه بعد از حادثه كربلا، محمّدهلال(عليه السلام) به آران آمده است، طبق نظر او، اين ماجرا تقريباً در دهه شصت هجرى روى داده است (در آن تاريخ 120 سال از حكومت انوشيروان گذشته بود).
    از سخن ابن رُسته استفاده مى شود كه در آن زمان، آران منطقه اى آباد بوده است. اين قديمى ترين سندى است كه از آران سخن مى گويد، ولى قبل از اين نيز اين منطقه، آباد بوده است.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۵: از كتاب فرزند على نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن