کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    ۶

     ۶


    ما وظيفه داريم درباره مطالبى كه مى خوانيم و مى شنويم دقّت زيادى بنماييم، درباره ماجراى حرّ مطالبى بازگو مى شود كه اكنون به بررسى آن مى پردازم. نمى دانم نام شيخ صدوق را شنيده اى؟ او رهبر شيعيان در قرن چهارم است، او بادعاى امام زمان(عجّل الله فرجه) به دنيا آمد و در راه نشر احاديث اهل بيت(عليهم السلام) تلاش هاى زيادى كرد، خدمتى كه او به مكتب شيعه كرده است مثال زدنى است. او كتاب هاى زيادى نوشته است.
    من در اينجا مى خواهم حديثى را كه او در كتاب "أمالى" ذكر كرده است بازگو كنم. او اين حديث را از امام سجّاد(عليه السلام) روايت مى كند. (دقّت كنيد: امام سجّاد(عليه السلام) ماجراى حُرّ را با جزئيّات بازگو مى كند).
    در اينجا ترجمه سخن امام سجّاد(عليه السلام) را مى نويسم: "...ابن زياد حُرّ را با هزار جنگجو به سوى حسين(عليه السلام) فرستاد، حُرّ مى گويد: وقتى از خانه بيرون آمدم صدايى به گوشم رسيد كه سه بار به من گفت: "اى حرّ! تو را به بهشت مژده مى دهم!"، من نگاه كردم كسى را نديدم، با خود چنين گفتم: "مادر به عزايت بنشيند! به جنگ فرزند پيامبر مى روى و تو را به بهشت بشارت مى دهند؟"... پس حُرّ از كوفه حركت كرد تا به امام رسيد، پس نماز را پشت سر امام خواند، بعد از نماز حُرّ نزد امام آمد و چنين گفت: "سلام بر تو اى فرزند پيامبر!". امام در پاسخ گفت: "سلام بر تو! تو كيستى؟ اى بنده خدا!" حُرّ گفت: "من حُرّ بن يزيد هستم"، امام پرسيد: "آيا به يارى من آمده اى يا به جنگِ من؟". حُرّ پاسخ داد: "مرا به جنگ تو فرستاده اند ولى من به خدا پناه مى برم از اين كه با تو جنگ كنم و در روز قيامت با دست هاى بسته مرا به جهنّم افكنند". سپس چنين گفت:
    اِرْجِعْ اِلى حَرَمِ جَدَّكَ!
    "به حرم جَدّت (مدينه) بازگرد، اگر به كوفه بروى تو را به قتل خواهند رساند".
    اين ترجمه حديثى بود كه شيخ صدوق از امام سجّاد(عليه السلام) نقل مى كند، دقّت در حديث نشان مى دهد كه جمله "مادرت به عزايت بنشيند"، جمله اى است كه حُرّ به خودش گفته است، ولى متأسفانه عدّه اى خيال كرده اند كه اين جمله را امام حسين(عليه السلام)به حُرّ گفته است!!
    خلاصه سخن آن كه اين حديث نشان مى دهد امام حسين(عليه السلام) هرگز حُرّ را نفرين نكرد، بلكه او را "عبد الله" (يعنى: بنده خدا) خطاب كرد و در همان لحظه ديدار، حُرّ آشكارا اعتقاد خود را بازگو كرد و نشان داد كه او هرگز قصد جنگ با امام را ندارد، او آمده است تا فرصتى را در اختيار امام بدهد تا امام بتواند از آن شرايط نجات پيدا كند، حرّ خودش به امام پيشنهاد مى دهد كه راه مدينه را برگزيند و به سوى مدينه برود، (افسوس كه عدّه اى خيال كرده اند كه حُرّ راه را بر امام بسته است و مانع آن شده است كه امام به مدينه برود).
    بار ديگر تاكيد مى كنم: حديثى كه شيخ صدوق از امام سجّاد(عليه السلام) نقل مى كند، حقيقت ماجرا را روشن مى كند، اين حديث به ما نشان مى دهد كه در حقّ حُرّ جفاى بسيار شده است، او خودش به خودش نفرين كرد ولى عدّه اى گفتند: "امام حسين(عليه السلام)او را نفرين كرد"، او به امام پيشنهاد داد تا به سوى مدينه برگردد، ولى عدّه اى گفتند: "حُرّ راه را بر امام بست"، عدّه اى هم از اين موضوع باخبر نبودند و اين دو سخن را بازگو كردند، آنان قصد بدى نداشتند زيرا حديث امام سجّاد(عليه السلام) را نشنيده بودند، اكنون كه اين حديث بازگو شد، آنان در مقابل اين حديث، تواضع مى كنند و آن را قبول مى نمايند و جايگاه و مقام حُرّ در نگاه آنان، عوض مى شود و حُرّ شهيد را بهتر مى شناسند. (آنچه را من در فصل اوّل كتاب، نوشتم بر اساس همين حديث امام سجّاد(عليه السلام) بود).
    به حديث امام سجّاد(عليه السلام) دقّت كن! اين حديث راز مهمى دارد، آرى، حُرّ شكوه آزادگى و آزادمردى است، او آمده است تا به امام حسين(عليه السلام) فرصت بدهد تا به مدينه بازگردد.
    حُرّ تا صبح عاشورا در سپاه كوفه باقى ماند، ولى هرگز نمى خواست با امام حسين(عليه السلام) بجنگد (هدف او جنگ با امام نبود)، او در فكر آن بود كه شايد بتواند راهى پيدا كند و از جنگ جلوگيرى كند، چه بسا او با بعضى از سپاهيان گفتگوهايى هم داشته است. توقع نداشته باش كه تاريخ اين گفتگوها را ثبت كرده باشد، آن گفتگوها به صورت سرى و مخفيانه بوده است، حتماً شنيده اى در روز عاشورا نزديك به 30 نفر در روز عاشورا از سپاه كوفه به يارى امام آمدند، من حدس مى زنم اين سى نفر همان كسانى بودند كه حُرّ با آنان سخن گفته است (و از تعصّب خويشاوندى براى يارى حقّ استفاده كرده است)، اگر آن فضاى تبليغاتى كه عمرسعد درست كرده بود را به خوبى بررسى كنيم به اينجا مى رسيم كه حُرّ با صدها نفر سخن گفته است كه سى نفر از ميان آنها، حقّ را قبول كرده اند.
    البتّه وقتى حُرّ با سپاهى هزار نفره به كاروان امام حسين(عليه السلام) رسيد، هيچ كس از رازى كه در دل حُرّ است خبر نداشت، هراسى در دل اهل كاروان امام حسين(عليه السلام)افتاد، (هزار اسب سوار وقتى به جايى مى رسند، صداى شيهه اسب هاى آنان، هياهويى بر پا مى كند و ترس در دل زنان و بچّه ها ايجاد مى كند) از آن لحظه اى كه سپاه حُرّ از دور به چشم آمد تا لحظه اى كه حُرّ دستور داد همه سربازان پشت سر امام حسين(عليه السلام)نماز بخوانند تقريباً نيم ساعت طول كشيد، زنان و بچّه ها وقتى ديدند حُرّ همراه با همه سپاهيانش، پشت سر امام حسين(عليه السلام)نماز خواند ترس و وحشتشان از بين رفت.
    تو ديگر مى دانى راز اين كه حُرّ فرمان داد همه سربازانش پشت سر امام نماز بخوانند چه بود، او با اين كار مى خواست آرامش را به قلب زنان و بچّه ها بازگرداند، وقتى زنان و بچّه ها آن منظره را ديدند، فهميدند كه از سپاه حُرّ آسيبى به آنان نمى رسد.
    آرى، وقتى زنان و بچّه ها ديدند كه حُرّ بعد از نماز، زانوى ادب نزد امام زد و به او گفت: "به مدينه بازگرد"، همه ترس ها از بين رفت، ولى همان نيم ساعت اول، وحشتى از سپاه حُرّ به دل آنان نشسته بود و حُرّ از اين ناراحت بود، ولى حُرّ كارى نمى توانست بكند، او بايد خود را به امام مى رساند و با امام گفتگو مى كرد، او نمى توانست شكل و ظاهر سپاه را تغيير بدهد، او بايد راز خود را در دل نگه مى داشت و در لحظه مناسبى، فرصت بازگشت به مدينه را به امام مى داد.
    طبيعى است وقتى زنان و بچّه ها سپاه هزار نفرى را مى بينند در لحظه اوّل، ترس به دل آنان مى آيد، حُرّ از اين ناراحت بود و دلش مى خواست اين را جبران كند، راز توبه حُرّ اين نكته است كه بازگو كردم، آرى، حُرّ راه خود را شناخته بود، اهل بصيرت بود، هرگز پيرو طاغوت نبود، او راه حقّ را پيدا كرده بود، توبه او به معناىِ بازگشت از باطل نبود، توبه او به معناى جبران آن ترس و وحشتى بود كه بر دل زنان و بچّه ها وارد شده بود!
    شايد سؤال كنى دليل اين سخن من چيست؟ وقتى حديث امام سجّاد(عليه السلام) را مى خوانيم در ادامه آن مى بينيم كه آن حضرت، ماجراى روز عاشورا را هم براى ما بازگو مى كند، در آنجا چنين مى خوانيم: "پس حُرّ نزد امام حسين(عليه السلام) آمد، دست خود را روى سر گذاشت و چنين گفت: خدايا! من به سوى تو باز مى گردم و توبه مى كنم، من ترس را به دل دوستان تو نشاندم، من ترس را به دلِ فزرندان پيامبر نشاندم. پس رو به امام حسين(عليه السلام) كرد و گفت: آيا توبه من پذيرفته مى شود، امام به او فرمود: خدا توبه تو را قبول كرد!".
    دقت كنيد: امام سجّاد(عليه السلام) در اين حديث، حقيقت را بازگو مى كند، خطاى حُرّ روشن و آشكار است، او ترس و وحشت را به دل كاروان كربلا انداخته است، او خطاى ديگرى ندارد، او ياورِ طاغوت نبوده است، او از لحظه اى كه از خانه اش بيرون آمد، فرشتگان او را به بهشت بشارت دادند، او فرمانده سپاه شد تا فرصت طلايى بازگشت به مدينه را به امام بدهد و امام را از آن گرفتارى نجات بدهد، او چاره اى نداشت، با سپاه هزار نفرى به سوى كاروان كربلا آمد و زن و بچّه ها با ديدن آن سپاه، ترسيدند، حُرّ نگران اين است كه مبادا خدا او را به خاطر آن ترس و وحشتى كه به دل فرزندان پيامبر نشانده، مؤاخذه كند!


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۶: از كتاب لحظه دیدار نوشته مهدي خداميان آراني هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن