۱۶
ابو امير! تو خادم حرم حُرّ هستى (در ماجراى قبلى درباره تو سخن گفتم)، وقتى مى خواستى حرم حُرّ را بازسازى كنى يكى از مهندسان در اين كار به تو كمك زيادى نمود، اسم او "على اسماعيل" بود، يك بار كه او براى بازديد از ساختمان آمده بود تو پارچه اى كه روى قبر حُرّ قرار داشت را به او دادى! اين بهترين هديه براى او بود و از تو تشكّر فراوان نمود.
چند ماه مى گذرد، يك روز تو در دفتر حرم نشسته بودى، تلفن زنگ زد، همان مهندس بود، او داشت گريه مى كرد، تعجّب كردى، مگر چه شده است؟ او به تو گفت: يادت هست شش ماه قبل به من آن پارچه را دادى؟ تو پاسخ دادى: "آرى، به ياد دارم"، او گفت: "يكى از بستگان نزديك من بيمارى سختى گرفت و از درمان نااميد شد، او در بستر بيمارى افتاده بود، چند روز پيش، من آن پارچه را برداشتم و نزد او رفتم و آن را به او دادم و براى او گفتم كه اين پارچه از قبر حُرّ شهيد است، الان به من خبر رسيده است او به بركت آن پارچه شفا گرفته است، ما الان از پيش پزشك برمى گرديم، هيچ اثرى از بيمارى در او نيست".
وقتى اين ماجرا را مى شنوى اشك از چشم تو جارى مى شود، آرى، حُرّ شهيد نزد خدا مقامى بس بزرگ دارد و توسّل به او، بهترين راه براى رفع گرفتارى ها است.