کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    ۴شيعيان بر اين باورند كه پيامبر به امر خدا، على(عليه السلام) را به عنوان جانشين خود منصوب كرد و در روز عيد غدير از مردم خواست تا با على(عليه السلام)

      ۴شيعيان بر اين باورند كه پيامبر به امر خدا، على(عليه السلام) را به عنوان جانشين خود منصوب كرد و در روز عيد غدير از مردم خواست تا با على(عليه السلام)


    اهل سنّت "ديدگاه انتخاب" را باور دارند، آنها مى گويند: "پيامبر هيچ كس را به عنوان جانشينى خود انتخاب نكرد، او هيچ سخنى درباره رهبرىِ جامعه نگفت، وقتى او از دنيا رفت، مردم ابوبكر را به عنوان جانشين پيامبر انتخاب كردند".
    اين دو ديدگاه از همان صدر اسلام مطرح بوده است، عدّه اى ديدگاه اوّل (ديدگاه نصب) را پذيرفتند و راه شيعه كه حقّ است را پيمودند، گروه زيادى هم ديدگاه دوّم (ديدگاه انتخاب) را پذيرفتند و به گمراهى افتادند و از سعادت دور شدند.
    آقاى سخنگو! تو ديدگاه سوّمى را مطرح كرده اى و اسم آن را "ديدگاه معرفى" گذاشته اى، تو مى گويى كه پيامبر فقط على(عليه السلام)را به عنوان امام به مردم معرفى كرد، در اين ميان، انتخاب مردم هم نقش دارد، مردم هم بايد با علاقه خود على(عليه السلام)را انتخاب مى كردند. تو چنين مى گويى: "مردم بايد پس از پيامبر، بهترين فرد روزگار يعنى حضرت على(عليه السلام)را برمى گزيدند".
    چنين مى گويى: "مردم به خاطر ترس يا هواى نفس، او را به امامت و ولايت برنگزيدند، پس مردم، مقصّر هستند".
    آقاى سخنگو! اگر كسى به قرآن و احاديث اهل بيت(عليهم السلام) مراجعه كند متوجّه مى شود سخن تو، باطل است، اين ديدگاه تو تلاشى است براى نزديك كردن شيعه به باورهاى وهّابى ها! تو اسم تشيّع را نگه داشته اى ولى محتواى آن را عوض كرده اى، مكتب شيعه با اين سخن تو، هيچ سنخيّتى ندارد.
    اكنون مى خواهم چهار آيه از قرآن ذكر كنم كه ثابت مى كند سخن تو باطل است:

    آيه اوّل
    خدا در آيه 24 سوره سجده چنين مى گويد: (وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا )، "از آنان، امامانى قرار مى دهيم كه مردم را به امر ما هدايت مى كنند".
    خدا در اينجا از بنى اسرائيل سخن مى گويد و اشاره مى كند كه به موسى(عليه السلام)كتاب تورات را داد تا بنى اسرائيل را هدايت كند، پس از وفات موسى(عليه السلام)، خدا گروهى را به عنوان "امام" قرار داد، (آنان را به امامت منصوب كرد)، زيرا آنان در راه خدا شكيبايى نمودند و به آيات خدا يقين داشتند.
    آن امامان چه كسانى بودند؟
    پيامبرانى كه پس از موسى(عليه السلام) به پيامبرى رسيدند و وظيفه هدايت مردم را به عهده گرفتند، آنها هم پيامبر بودند و هم امام. نام بعضى از آنان چنين است: داوود، سليمان، زكريا، يحيى، عيسى(عليهم السلام).
    در آيه كلمه "جَعَلْنا" آمده است، اين كلمه از همان كلمه "جَعل" گرفته شده است و به معناى "قرار دادن" و "منصوب كردن" است.
    آرى، اين آيه از امامان، سخن مى گويد، امامانى كه خدا آنها را (بعد از موسى(عليه السلام)) براى هدايت بنى اسرائيل منصوب كرد. پس اين آيه ديدگاه نصب را بازگو مى كند، خدا در اينجا نمى گويد من افرادى را معرفى كردم تا مردم آنان را به امامت برگزينند.

    * * *


    روزى امام صادق(عليه السلام) همين آيه را براى ياران خود خواند: (وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا )، سپس چنين گفت: "خدا به پيامبر بشارت داد كه از خاندان او امامانى قرار مى دهد".
    سال هاست كه مى دانم اين آيه از يك قانون خدا سخن مى گويد، خدا براى هدايت مردم، رهبرانى آسمانى قرار مى دهد. اين يك قانون است و براى همه زمان ها و مكان ها مى باشد. خدا به حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله)بشارت داد كه در اين امّت هم امامانى قرار مى دهد، امامانِ بنى اسرائيل، پيامبر هم بودند، ولى امامان امّت اسلام، ديگر پيامبر نيستند، زيرا محمّد(صلى الله عليه وآله)آخرين پيامبر بود و پس از او هرگز پيامبرى نمى آيد. آرى، هيچ گاه خدا زمين را بدون امام نمى گذارد، دوازده امام معصوم، وظيفه رهبرى جامعه را به عهده دارند.

    آيه دوّم
    اكنون آيه 73 سوره انبيا را ذكر مى كنم: (وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا).
    اين آيه بسيار شبيه آيه قبلى است، فقط در اينجا كلمه "مِنْهُم" قبل از كلمه "أَئِمَّةً" ذكر نشده است.
    خدا در اينجا از حضرت ابراهيم(عليه السلام) سخن مى گويد، ابراهيم(عليه السلام) در راه خدا سختى هاى فراوان كشيد و در شهر خودش (بابِل عراق) گرفتار ستم نمرود شد، نمرود او را به آتش افكند ولى خدا او را نجات داد و ابراهيم(عليه السلام) به فلسطين مهاجرت كرد.
    پس از آن، خدا به ابراهيم پسرى به نام اسحاق داد و نسل ابراهيم(عليه السلام) پر خير و بركت شد و پيامبران زيادى از اين نسل پديدار شدند (موسى، سليمان، زكريا، يحيى، عيسى(عليهم السلام)).
    قرآن در اين آيه چنين مى گويد كه خدا اين پيامبران را به مقام امامت منصوب كرد تا مردم را به فرمان خدا هدايت كنند، اصلاً حرفى از اين نيست كه خدا افرادى را معرفى كرد و مردم آنها را انتخاب كردند.

    آيه سوّم
    اكنون از آيه 124 سوره بقره سخن مى گويم:
    (وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَات فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا...).
    "به ياد آور زمانى را كه خدا از ابراهيم امتحان گرفت و او سربلند شد، خدا به او گفت: من تو را به امامت منصوب مى كنم".
    خدا ابراهيم(عليه السلام) را الگوى يكتاپرستى معرّفى نمود و او را در امتحانات سخت قرار داد و او در همه آن امتحان ها موفّق و سربلند شد. آن وقت بود كه خدا او را امام قرار داد و به امامت منصوب كرد.
    به راستى امتحان ابراهيم(عليه السلام) چه بود؟ او در مقابل بُت پرستى قيام كرد، به بتكده شهر بابل رفت و همه بُت ها را نابود كرد و حاضر شد در آتش انداخته شود امّا دست از يكتاپرستى برندارد، خدا از او خواست تا زن و فرزندش را در سرزمين خشك و بى آب مكّه ساكن كند و او نيز چنين كرد. خدا از او خواست تا فرزندش اسماعيل را قربانى كند و او فرزندش را به قربانگاه برد و آماده شد تا او را براى خدا فدا كند، وقتى خدا ديد كه ابراهيم(عليه السلام) واقعاً در انجام دستوراتش كوتاهى نمى كند، گوسفندى برايش فرستاد تا آن گوسفند را به جاى فرزندش قربانى كند. بعد از آن امتحانات سخت، خدا او را به مقام امامت منصوب كرد. معلوم مى شود كه مقامِ امامت، بالاتر از مقامِ پيامبرى است، مقام امامت آخرين سير تكاملى ابراهيم(عليه السلام) بود.
    كسانى كه در بيابانى گم مى شوند، راه به هيچ جا نمى برند، خطرات زيادى آنها را تهديد مى كند: تشنگى، گرسنگى، حمله درندگان و... در اين ميان، يك نفر پيدا مى شود و دست مردم را مى گيرد و در ادامه مسير آنان را كمك مى كند و نمى گذارد به بيراهه بروند، او آنان را به سلامت به مقصد مى رساند. اين مثالى بود براى بيان تفاوت پيامبر و امام، پيامبر مردم را به راه راست راهنمايى مى كند، ولى امام كسى است كه دست آنان را مى گيرد و آنان را به مقصد مى رساند.

    * * *


    وقتى خدا ابراهيم(عليه السلام) را امام قرار داد، او بسيار خوشحال شد و از خدا خواست تا اين مقام را به عدّه اى از فرزندانش هم عطا كند، خدا به او گفت: "امامت، عهد و پيمان من است، اين عهد و پيمان هرگز به ستمكاران، نخواهد رسيد".
    آرى، خدا مى خواست به ابراهيم(عليه السلام) بگويد كه هر كس سابقه ظلم و ستم دارد، هرگز به امامت نخواهد رسيد. فقط كسى كه معصوم و بى گناه است، شايستگى اين مقام را دارد. با اين سخن معلوم مى شود كه اگر كسى مدّتى از عمر خود را به بُت پرستى مشغول باشد، به خود ظلم كرده است، او ستمگر است و هرگز شايستگى مقام امامت را ندارد.

    * * *


    آقاى سخنگو! تو چنين گفته اى: "آيا همان گونه كه خدا ابراهيم(عليه السلام) را امام قرار داد، حضرت على(عليه السلام) را امام قرار داده است؟ اگر هست آدرس بدهيد".
    اين سخن تو نشان مى دهد كه تو قبول دارى امامتِ ابراهيم(عليه السلام) به نصب خدا بوده است، ولى مى گويى براى اين كه امامت على(عليه السلام)به نصب خدا بوده، دليلى پيدا نكرده اى، وقتى من اين سخن تو را خواندم خيلى تعجّب كردم، مگر تو همه اين آيه را نخوانده اى؟
    به آيه خوب دقّت كن! از اين آيه استفاده مى شود كه خدا گروهى از فرزندان ابراهيم(عليه السلام) را به مقام امامت منصوب كرده است، زيرا وقتى ابراهيم، آن خواسته را به خدا گفت، خدا به طور كلى، خواسته او را ردّ نكرد. ابراهيم(عليه السلام) به خدا گفت: "وَمِنْ ذُرِّيَّتِي"، يعنى "خدايا! از فرزندان من هم، عدّه اى را به امامت منصوب كن!"، خدا در جواب گفت: "لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ"، يعنى عهد امامت به ستمكاران نخواهد رسيد. معنى اين سخن اين است: "از ذريّه تو هر كس را كه ستمكار نباشد امام قرار مى دهم". اين مطلب نشان مى دهد كه خدا على(عليه السلام)را كه از نسل ابراهيم(عليه السلام)است امام قرار داده است، زيرا على(عليه السلام)هرگز ستم نكرده است.
    اگر بپرسى: آيا هر كس ستم نكرده باشد و از نسل ابراهيم(عليه السلام) باشد خدا او به را امامت منصوب كرده است!!
    در جواب مى گويم: آرى! هر كس ستم نكرده باشد و از نسل ابراهيم(عليه السلام) باشد، امام است، ولى نكته مهم اين است كه ستم فقط اين نيست كه انسان به ديگران ظلم كند، هر كس در مدّت عمر خود، يك گناه (هر چند گناه كوچك) انجام بدهد به خود ظلم كرده است و او ديگر ستمكار است، پس او ديگر امام نيست. امامت عهدى است آسمانى و به معصوم اختصاص دارد. اينجاست كه اهميّت و جايگاه عصمت در اعتقادات شيعه روشن مى شود.
    آرى، اين آيه مى گويد هر كس كه از ذريه ابراهيم(عليه السلام) باشد و ستمكار نباشد خدا او را امام قرار داده است، مگر على(عليه السلام) از نسل ابراهيم(عليه السلام)نيست؟ مگر او معصوم نيست؟ تو اوّلِ آيه را خواندى و به دنبال دليل رفتى، چرا دقّت نكردى كه آخر همين آيه، جواب سؤال تو را مى دهد؟ اين چه روشى است كه تو دارى؟ آيا منظور تو از تفسير جديد اين بود كه ما به قسمتى از آيه توجّه كنيم و بقيّه آن را از ياد ببريم؟

    * * *


    اكنون روشن شد كه چرا ما مى گوييم خدا امام را انتخاب مى كند و او را نصب مى كند، زيرا فقط اوست كه مى داند چه كسى معصوم است و هرگز گناه نكرده است، ممكن است يك نفر در ظاهر خيلى آدم درستكارى باشد، امّا در قلب خود، نفاق داشته باشد و دورو باشد. در طول تاريخ، خيلى از افراد براى رسيدن به پست و مقام، ظاهرسازى كرده و مردم را فريب داده اند، آن افراد در ظاهر هيچ گناهى نمى كردند، هميشه اهل نماز و طاعت بودند، امّا همه نمازهاى آنان، براى رسيدن به دنيا بود. شايد ماجراى "عبدالملك مروان" را شنيده باشى، او در مدينه زندگى مى كرد و بيشتر وقت ها در مسجد پيامبر مشغول نماز و قرآن خواندن بود، وقتى به او خبر دادند كه او را به عنوان "خليفه" انتخاب كرده اند، از جا برخاست و قرآن را به كنارى انداخت و رو به قرآن چنين گفت: "اين لحظه جدايى من از توست!". اين گونه بود كه او پنجمين خليفه حكومت بنى اُميّه شد و ستم هاى فراوانى نمود و با حقّ و حقيقت دشمنى كرد.
    اين ماجرا يكى از هزاران ماجرايى است كه در تاريخ روى داده است، اگر قرار باشد كه مردم، پيامبر و امام را انتخاب كنند، سرانجام فريب مى خورند، هيچ كس جز خدا از راز دل انسان ها خبر ندارد.

    * * *


    پيامبر بارها به مردم خبر داد كه بعد از او دوازده امام كه همه از قريش هستند به امامت خواهند رسيد، اين حديث را اهل سنّت در كتاب هاى خود نقل كرده اند، يك روز با يكى از اهل سنّت سخن مى گفتم، به او گفتم: "آن دوازده امام را برايم بشمار!"، او چنين گفت: "ابوبكر، عمر، عثمان و...". اينجا بود كه به او گفتم:
    ــ مگر قرآن نمى گويد كه امامت، عهد خداست و هرگز به ظالمان نمى رسد؟
    ــ آرى، اين سخن خداست.
    ــ شما چگونه مى گوييد اين سه نفر به مقام امامت رسيدند؟
    ــ مسلمانان با آنان بيعت كردند و آنان امام شدند.
    ــ آيا قبول داريد كه اين سه نفر قبل از ظهور اسلام، بت پرست بودند؟
    ــ آرى، آن ها مثل بقيّه مردم بودند. آن زمان همه بت پرست بودند.
    ــ هر كس بت پرست باشد، ستمكار است و به خودش ظلم كرده است و نمى تواند به امامت برسد. اين مولاى من، على(عليه السلام)است كه هرگز بُت نپرستيد و شايسته اين مقام است.
    آن وقت بود كه او به فكر فرو رفت و هيچ پاسخى به من نداد، آرى، اين آيه مهم ترين دليل براى اثباتِ حقانيّت مكتب تشيّع است.

    آيه چهارم
    اكنون آيه 5 سوره قصص را مى نويسم:
    (وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الاَْرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً...).
    من اراده مى كنم تا بر كسانى كه ضعيف و ذليل شده اند، منّت نهم و آنان را امامان مردم قرار دهم.
    خدا در اين سوره از ماجراى فرعون و موسى(عليه السلام) سخن مى گويد، يك شب فرعون در خواب ديد كه آتشى از سوى سرزمين فلسطين به مصر آمد. اين آتش وارد قصر او شد و همه جا را سوزاند. اطرافيان او، اين خواب را اين چنين تعبير كردند: "به زودى در قوم بنى اسرائيل پسرى به دنيا مى آيد كه تاج و تخت تو را نابود مى كند".
    فرعون بسيار هراسان شد و دستور داد تا مأموران به ميان بنى اسرائيل بروند و هر نوزاد پسرى را كه مى بينند به قتل برسانند، اين گونه بود كه هفتاد هزار نوزاد پسر، مظلومانه كشته شدند.
    فرعون مى خواست موسى(عليه السلام) به دنيا نيايد و بنى اسرائيل به قدرت و حكومت نرسند، امّا خدا چيز ديگرى اراده كرده بود، آرى، خدا اراده كرد كه بر موسى(عليه السلام)منّت بنهد و او و (پيامبرانِ بعد از او) را امام قرار دهد و آنان را وارث زمين كند، و اين گونه بود كه فرعون نابود شد و موسى(عليه السلام) پيروز شد، بنى اسرائيل آزاد شدند و به فلسطين بازگشتند و در آنجا قدرت يافتند.
    منظور از پيامبرانِ بعد از موسى(عليه السلام)اين ها هستند: داوود، سليمان، الياس، زكريا، يحيى(عليهم السلام). همه نام سليمان را شنيده اند كه به پادشاهى بزرگى رسيد و قصّه او مشهور است.
    وقتى به آيه 5 سوره قصص توجّه مى كنم مى بينم كه در آنجا كلمه "نَجعَلَهُم" آمده است، اين كلمه در اصل از كلمه "جَعل" گرفته شده است. (جَعْل: يعنى قرار دادن)، خدا اين گونه اراده كرده است كه براى مردم، امامان هدايت گر، منصوب كند، اين آيه نشان مى دهد كه مقام امامت به نصبِ خداست.

    * * *


    آقاى سخنگو! آيا نوشيدن شراب، حلال است يا حرام؟ اگر كسى به قرآن مراجعه كند مى بيند آيه 219 سوره بقره مى گويد: "شراب براى مردم هم ضرر دارد و هم منفعت ها". آيا او مى تواند فتوى بدهد كه شراب حلال است، چون چيزى كه خدا براى آن منفعت ذكر كرده است، حتماً حلال است! ما به چنين شخصى اعتراض مى كنيم كه چرا همه قرآن را بررسى نكردى؟ اين كه كسى يك آيه از قرآن را بگيرد و فتوا بدهد، كار اشتباهى است. در زمان جاهليّت، نوشيدن شراب عادى بوده است، قرآن به صورت آرام با اين موضوع، برخورد كرده است، قرآن ابتدا به مردم گفت كه شراب هم ضرر دارد و هم منفعت، ولى ضرر آن بيشتر است. مدّتى كه گذشت آيه 90 سوره مائده نازل شد و چنين گفت: "همانا نوشيدن شراب از كارهاى پليد شيطانى است از آن دورى كنيد". اينجا بود كه شراب حرام شد.
    آقاى سخنگو! حكايت تو هم اين چنين است، تو در نوشته خود سه آيه از سوره مائده را بررسى كردى (آيه 3 و 55 و 57) و نتيجه گرفتى كه اين آيات، نصب امام را اثبات نمى كند، مثلاً با ذكر آيه 55 مائده مى گويى: "اين آيه بر معرفى حضرت على(عليه السلام)دلالت مى كند نه بر نصب او".
    من بر اين باورم كه همين آيه 55 سوره مائده هم بر نصب امام دلالت دارد، ولى فعلاً از اين سخن كوتاه مى آيم و فرض مى كنم كه سخن تو درست باشد، پس از تو مى پرسم: "بر فرض كه اين آيه دلالت بر نصب امام نداشته باشد، چرا به آيات ديگر قرآن مراجعه نكردى؟ اين چه روشى است كه تو در تفسير قرآن دارى؟".
    هر كس به به اين چهار آيه دقّت كند مى فهمد كه خدا امام را نصب كرده است:
    اول: آيه 24 سوره سجده: (وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّة).
    دوم: آيه 73 سوره انبيا (وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً).
    سوّم: آيه 124 سوره بقره (إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا).
    چهارم: آيه 5 سوره قصص (وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً...).
    در اين چهار آيه خدا درباره مقام امامت سخن مى گويد و در هر چهار آيه از واژه "جعل" استفاده مى كند، در فرهنگ قرآن، امامت همواره با "جَعل" همراه است، كلمه "جعل" كه به معناى "منصوب كردن" است. قرآن فرياد برمى آورد كه اين خداست كه امام را منصوب مى كند، چگونه شده است كه تو ديدگاه قرآن را زير سؤال مى برى؟

    * * *


    از آيه 5 سوره قصص سخن گفتم: (وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا...).
    در اينجا خدا خبر مى دهد كه اراده كرده است تا بر كسانى كه ضعيف و ذليل شده اند، منّت نهد و آنان را امام قرار دهد: گاهى قلم در دست انسان بى تابى مى كند و مى خواهد براى خودش بنويسد، اينجاست كه ديگر نمى توان مانعِ اين قلم شد، پس قلم را به اختيار خودش مى گذارم...
    به راستى كه اين آيه، چقدر اميدوار كننده است! فرعون چيزى خواست، ولى خدا چيز ديگرى خواست و موسى(عليه السلام) را حفظ كرد و تاريخ تكرار مى شود، خواست خدا هم تكرار مى شود...
    موسى(عليه السلام)، مهدى(عليه السلام).
    فرعون، مُعتّز عبّاسى!
    مُعتّز خود را خليفه جهان اسلام مى دانست و در زمان امام يازدهم (امام عسكرى(عليه السلام)) حكومت مى كرد. مُعتّز شنيده بود پسرِ امام عسكرى(عليه السلام)، همان مهدى(عليه السلام) است، همان مهدى موعود كه قرار است به همه حكومت هاى باطل پايان بدهد.
    مُعتّز مى خواست تا از تولّد مهدى(عليه السلام) جلوگيرى كند و مهدى(عليه السلام) را قبل از اين كه به دنيا بيايد، بكشد. او زنان زيادى را به عنوان جاسوس استخدام كرد.
    زنان هر روز به خانه امام عسكرى(عليه السلام) مى رفتند و همسر آن حضرت را (كه نرجس نام داشت) زير نظر مى گرفتند. وظيفه آنان اين بود كه اگر اثرى از حامله بودن در نرجس ديدند سريع گزارش دهند.
    مُعتّز مى خواست اگر نرجس حامله شد هر چه زودتر او را همراه با فرزندش به قتل برساند. او مى خواست نقش فرعون را بازى كند، او براى حفظ حكومت خود، حاضر بود هر كارى انجام دهد، ولى خدا چيز ديگرى اراده كرد...

    * * *


    حكيمه، عمّه امام عسكرى(عليه السلام) بود، او در شب نيمه شعبان، مهمانِ امام عسكرى(عليه السلام) بود، آن شب مهدى(عليه السلام) به دنيا آمد، حكيمه مهدى(عليه السلام)را در آغوش گرفت و او را نزد پدر آورد. امام عسكرى(عليه السلام) پسرش را در آغوش گرفت و بر صورتش بوسه زد و در گوشش اذان گفت و سپس دستى بر سر فرزند خويش كشيد و فرمود: "به اذن خدا، سخن بگو! فرزندم!".
    مهدى(عليه السلام) به صورت پدر نگاه كرد و لبخند زد. صداى زيباىِ مهدى سكوت فضا را مى شكند، او آيه 5 سوره قصص را مى خواند: "من اراده كرده ام تا بر كسانى كه مورد ظلم واقع شدند، منّت نهم و آن ها را پيشواى مردم گردانم و آنان را وارث زمين نمايم".
    سخن گفتن يك نوزاد در آغوش پدر!
    آيا اين عجيب نيست؟ بار ديگر بايد قرآن بخوانم. سوره مريم، آيه 29 را مى خوانم. آنجا از سخن گفتن عيسى(عليه السلام) سخن گفتى، مدّت زيادى از تولّد عيسى(عليه السلام) نگذشته بود، مريم(عليها السلام) روزه سكوت گرفته بود، او به مردم گفت كه با عيسى(عليه السلام) سخن بگويند، پس عيسى(عليه السلام) به آنان چنين گفت: "من بنده اى از بندگان خدا هستم كه خدا مرا به پيامبرى مبعوث كرده است".
    آن خدايى كه قدرت دارد عيسى(عليه السلام) را در گهواره به سخن درآورد، مى تواند مهدى(عليه السلام) را در آغوش پدر به سخن آورد. اين هرگز عجيب نيست.
    اكنون مى خواهم ماجراى آن روزى را بنويسم كه عزيزانِ پيامبر، كنار او نشسته بودند، آن روز فاطمه و على و حسن و حسين(عليهم السلام) مهمان پيامبر بودند، پيامبر از ديدن آن ها بسيار خشنود بود و با آنان سخن مى گفت. در اين ميان نگاه پيامبر به گوشه اى خيره ماند و اشك پيامبر جارى شد. همه تعجّب كرده بودند. به راستى چرا پيامبر گريه مى كرد؟
    بعد از لحظاتى، پيامبر رو به آن ها كرد و گفت: "شما بعد از من مورد ظلم و ستم واقع مى شويد".
    پيامبر از همه ظلم هايى كه در آينده نسبت به عزيزانش مى شد خبر داشت. او مى خواست تفسير اين آيه قرآن را بازگو كند، آرى، به اهل اين خانه، ظلم هاى زيادى خواهد شد...
    وقتى پيامبر از دنيا رفت، ظلم و ستم آغاز شد. مسلمانان چقدر زود ماجراى غدير را فراموش كردند و حكومت سياهى ها فرا رسيد. گروهى ابوبكر را خليفه كردند و از مردم براى او بيعت گرفتند ولى على(عليه السلام) براى بيعت با ابوبكر نيامد.
    چند روز گذشت، ابوبكر عُمر را فرستاد تا على(عليه السلام)را براى بيعت به مسجد بياورد، عُمر در حالى كه شعله آتشى را در دست داشت به سوى خانه فاطمه(عليها السلام)آمد، او فرياد مى زد: "اين خانه را با اهل آن به آتش بكشيد"، هيچ كس جرأت نداشت مانع كار او شود ، او نزديك شد و شعله آتش را به هيزم ها گذاشت ، آتش شعله كشيد .
    درِ خانه، نيم سوخته شد . او جلو آمد و لگد محكمى به در زد، فاطمه(عليها السلام)پشت در ايستاده بود... صداى ناله فاطمه(عليها السلام)بلند شد . عُمَر درِ خانه را محكم فشار داد ، صداى ناله فاطمه(عليها السلام)بلندتر شد . ميخِ در كه از آتش، داغ شده بود در سينه فاطمه(عليها السلام) فرو رفت و فريادش در فضاى مدينه پيچيد: "بابا ! يا رسول الله! ببين با دخترت چه مى كنند... ".


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۴: از كتاب شب تاریک نوشته مهدي خداميان آراني هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن