کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    ۱۶آقاى سخنگو! تو درباره "توسّل"، "تبرّك" و "شفاعت" مطالبى را هم گفته اى، جوانى كه آن سخنان تو را بشنود عقيده اش به اين سه موضوع كم رنگ مى شود، من من

      ۱۶آقاى سخنگو! تو درباره



    * سخن اول: شفاعت
    در روز قيامت، هيچ كس حقّ شفاعت كردن ندارد مگر كسانى كه از طرف خدا، عهد و پيمانى داشته باشند و خدا به آنان اجازه شفاعت داده باشد. اكنون اين سؤال مطرح مى شود: چه كسى در آن روز، عهد و پيمان براى شفاعت كردن دارد؟ خدا به اهل بيت(عليهم السلام) اجازه داده است تا از دوستان خود شفاعت كنند و آنان را از آتش جهنّم برهانند.
    خدا در قرآن به پيامبر وعده داد كه به او "مقام محمود" عطا كند، مقام محمود، يعنى مقام شايسته، مقامى بزرگ كه خدا به پيامبر مى دهد، منظور از آن، همان مقام شفاعت است. (بعضى از مؤمنان نيز با اجازه اهل بيت(عليهم السلام)مى توانند از ديگران شفاعت بنمايند).
    در اينجا مى خواهم ماجرايى را از كتاب "صحيح تَرمذى" نقل كنم، اهل سنّت اين كتاب را كتابى معتبر مى دانند، نويسنده اين كتاب چنين مى نويسد: يكى از ياران پيامبر، نزد پيامبر آمد و گفت: "اى رسول خدا! از تو مى خواهم در روز قيامت مرا شفاعت كنى"، پيامبر پاسخ داد: "من در آن روز تو را شفاعت مى كنم"، او گفت: "در قيامت من در كجا مى توانم شما را پيدا كنم؟"، پيامبر پاسخ داد: "كنار پل صراط...".
    از اين ماجرا مشخّص مى شود كه اهل سنّت هم شفاعت پيامبر را قبول دارند، ما پيامبر و اهل بيت(عليهم السلام)را بندگان برگزيده خدا مى دانيم و مى دانيم كه خدا به آنان اجازه داده است تا گرفتاران را در روز قيامت شفاعت كنند.
    بعضى از كسانى كه در مسير ايمان بوده اند به گناهان آلوده مى شوند و چه بسا ممكن است دچار روحيّه يأس و نااميدى شوند، (هيچ گناهى بدتر از نااميدى نيست)، شفاعت مى تواند با اين روحيّه نااميدى مبارزه كند و راه بازگشت به سوى اطاعت خدا را براى آنان باز كند، آرى، ايمان به شفاعت، پنجره اى را به سوى روشنايى براى ما باز مى كند و با اميد به آمرزش، ما را به جبران گذشته تشويق مى كند، شفاعت مى تواند از يك فرد گناهكار، يك فرد نيكوكار بسازد، براى همين است كه مى بينيم در قانون كشورهاى مختلف براى كسانى كه "حبس ابد" گرفته اند و بايد براى هميشه در زندان باشند، روزنه شفاعت و بخشودگى قرار مى دهند تا مبادا يأس و نوميدى آنها را تبديل به كانون خطرى در درون خود زندان ها كند و يا گرفتار اختلال روانى سازد.

    سخن دوم: توسّل، تبرّكبار اوّلى بود كه به شهر مدينه رفته بودم، بعد از زيارت حرم پيامبر به سوى قبرستان بقيع رفتم، صورتم را به پنجره هاى بقيع گذاشتم و اشكم جارى شد. قبر امام حسن، امام سجّاد، امام باقر و امام صادق(عليهم السلام) در چند قدمى من بود، در حال و هواى خودم بودم و آرام آرام زمزمه مى كردم: "سلام بر شما اى فرزندان رسول خدا! من رو به شما نموده ام و شما را در درگاه خدا وسيله قرار داده ام و دست توسّل به عنايت شما زده ام".
    صدايى توجّه مرا به خود جلب كرد: "أنتَ مُشرِك!". جوان عربى بود كه چفيه قرمزى به سر داشت و با تندى با من سخن مى گفت، چون من در اين نيمه شب اينجا ايستاده ام، مشرك و بت پرست هستم. او مى گفت كه ايستادن زياد كنار قبر حرام است، تو بايد يك سلام بدهى و بروى. تبرّك به اين قبرها و توسّل حرام است.
    براى او توضيح دادم كه اگر من به اين قبرها احترام مى گذارم به اين دليل است كه پيامبر به ما دستور داده است تا فرزندان او را دوست داشته باشيم. من اين گونه عشق و علاقه خود را به فرزندان پيامبر نشان مى دهم و ما آن ها را بندگان خدا مى دانيم.
    آن جوان به من مى گفت كه چرا صورت خود را بر اين پنجره ها گذاشته اى؟ اين شرك است. اين همان بُت پرستى است. ناگهان به ياد آيه اى از قرآن افتادم. آنجا كه وقتى برادران يوسف به مصر مى آيند و برادر خود را مى شناسند يوسف به آن ها مى گويد: "پيراهن مرا نزد پدرم ببريد تا او به چشمان خود بمالد كه به اذن خدا بينا خواهد شد".
    من به آن جوان گفتم: آيا قبول دارى كه وقتى يعقوب(عليه السلام) آن پيراهن را به چشم خود گذاشت بينا شد؟ او گفت: آرى، قرآن به اين نكته اشاره مى كند. گفتم: چرا يوسف پيراهن خود را فرستاد؟ حتماً در اين پيراهن اثرى بوده است. قرآن شهادت مى دهد كه پيراهن يوسف به اذن خدا شفا مى دهد. چطور وقتى يعقوب(عليه السلام)پيراهنى را به صورت مى كشد و شفا مى گيرد، مُشرك نيست; امّا اگر من بخواهم به قبر فرزندان پيامبر تبرّك بجويم، مُشرك شده ام!
    قرآن در سوره يوسف، آيه 98 مى گويد كه وقتى پيراهن يوسف را بر چهره يعقوب(عليه السلام) انداختند، يعقوب(عليه السلام) بينا شد.
    وقتى يعقوب(عليه السلام) چشمش با پيراهن يوسف شفا گرفت، پس خدا شفا را در اين پيراهن قرار داده است. اين همان تبرّكى است كه من به آن اعتقاد دارم. اگر من در اين نيمه شب اينجا ايستاده ام، براى اين است كه اينجا قبر عزيزان پيامبر است و خود خدا به من دستور داده است كه خاندان پيامبر خويش را دوست بدارم.
    آن جوان به سخنان من گوش مى داد، فرصت را غنيمت شمردم و به او گفتم: "اگر تو باور دارى توسّل، شرك است پس بايد خليفه دوّم (عُمَر) را نيز مشرك بدانى"، او با تعجّب گفت: "اين چه حرفى است كه مى زنى؟"، من پاسخ دادم: "در كتاب صحيح بخارى كه معتبرترين كتاب شماست چنين آمده است: يك سال در مدينه خشكسالى شد، عمر چنين دست به دعا برداشت: "خدايا! ما به عموىِ پيامبر توسّل پيدا مى كنيم، پس باران براى ما بفرست!". اينجا بود كه آن جوان سكوت كرد و چيزى نگفت. اين ماجرا در كتاب معتبر آنان آمده بود، او نمى توانست آن را انكار كند، خليفه دوّم به عبّاس (عموى پيامبر) توسّل جسته بود و او را واسطه درِ خانه خدا قرار داده بود، چگونه است كه توسّل به عموى پيامبر شرك نيست، ولى توسّل به فرزندان پيامبر شرك است؟ اين چه دينى است كه وهّابى ها دارند؟ به راستى آيا آنان منطق دارند؟
    وقتى ما به اهل بيت(عليهم السلام) توسّل مى جوييم هرگز آنان را جاى خدا قرار نمى دهيم، ما آنان را بندگان برگزيده خدا مى دانيم، خدا به آنان مقامى بس بزرگ داده است.

    * * *


    آقاى سخنگو! تو چرا خيال مى كنى كه توسّل به اهل بيت(عليهم السلام) كار مردم بى سواد است؟ شايد سخنم در اينجا طولانى شود، ولى چاره اى ندارم، بايد بنويسم، آن حرف هاى بى ربطى كه تو درباره توسّل گفتى، دلم را به درد آورد، بايد يك روش توسلّى را كه شيخ طوسى آن را نقل كرده است بازگو كنم تا بدانى كه علماى بزرگ شيعه با چه روشى توسّل مى جسته اند.
    شيخ طوسى، بزرگ ترين عالم شيعه است، او در قرن چهارم هجرى زندگى مى كرد. تاريخ شيعه كسى همانند او را نديده است، همه بزرگان در برابر عظمت او سر تعظيم فرود مى آورند. او كتاب هاى زيادى نوشته است، يكى از كتاب هاى او "اَمالى" است. او در صفحه 292 آن كتاب، اين روش توسّل را آورده است و اين حديث را ذكر كرده است:
    "سليمان ديلمى" يكى از شيعيان بود، او قرض زيادى داشت، حكومت نيز مى خواست از او ماليات زيادى بگيرد، او به مدينه سفر كرد و نزد امام صادق(عليه السلام)رفت و به آن حضرت چنين گفت: "آقاى من! به من دعايى ياد بده تا ثروتى به دست آورم، قرض هاى خود را بدهم و ماليات ظالمانه حكومت را پرداخت كنم".
    امام صادق(عليه السلام) يك نماز و روش توسّل را به او ياد داد، سليمان ديلمى از امام تشكر كرد و به شهر خود بازگشت. چند ماه گذشت، او با خوشحالى به مدينه آمد و از امام تشكّر كرد، زيرا همه مشكلات او حل شده بود و به حاجتش رسيده بود.
    او اين نماز را به دوستانش ياد داد، اين گونه بود كه اين نماز به "نماز سليمان ديلمى" مشهور شد، شيوه اين توسل اين گونه است:
    1. اين نماز را بايد در شب بخوانم، وقتى كه هوا تاريك است، بهتر است كه نور اتاق را هم كم كنم (در فضايى كه تقريباً تاريك است بهتر است اين نماز را بخوانم).
    2. دو ركعت نماز مى خوانم، در ركعت اوّل، ابتدا سوره حمد را مى خوانم و بعد از آن، آية الكرسى را مى خوانى. (اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الاَْرْضِ مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْء مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضَ وَلَا يَئُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ).
    دو آيه ديگر (كه بعد از آية الكرسى) لازم نيست حتماً بخوانم (اگر بخوانم مشكلى ندارد).
    3. در ركعت دوم، سوره حمد را مى خوانم، سپس آيات آخر سوره حشر را مى خوانى: (لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَل لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ).
    4. وقتى دو ركعت نماز را تمام كردم، قرآن را برمى دارم و آن را روى سر خود مى گيرم و چنين مى گويم: "بِهَذَا الْقُرْآنِ وَ بِحَقِّ مَنْ أَرْسَلْتَهُ بِهِ، وَ بِحَقِّ كُلِّ مُؤْمِن مَدَحْتَهُ فِيهِ، وَ بِحَقِّكَ عَلَيْهِمْ، فَلَا أَحَدَ أَعْرَفُ بِحَقِّكَ مِنْكَ". "خدايا! تو را به حقّ اين قرآن و به حقّ پيامبرى كه اين قرآن را بر او نازل كردى مى خوانم، تو را به حقّ مؤمنان واقعى (امامان معصوم) كه در اين قرآن، آنان را مدح كرده اى مى خوانم، تو را به حقّى كه تو بر آنان دارى مى خوانم، به راستى كه هيچ كس حقّ تو را بهتر از خود تو نمى داند".
    5. اكنون همان طور كه قرآن روى سرم است ده بار مى گويى: "بِك َ يَا اللَّهُ".
    6. سپس ده بار پيامبر را صدا مى زنم و مى گويم: "يَا مُحَمَّدُ"، سپس ده بار امام اوّل را صدا مى زنم: "يَا عَلِيُّ"، بعد ده بار مى گويم: "يَا فَاطِمَةُ".
    بعد امام دوّم را ده بار صدا مى زنم: "يَا حَسَنُ"، بعد امام سوم را ده بار صدا مى زنم: "يَا حُسَيْنُ"، امام سجّاد(عليه السلام) را ده بار صدا مى زنى: "يَا عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ"، امام باقر(عليه السلام) را ده بار صدا مى زنم: "يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيّ"، امام صادق(عليه السلام)را ده بار صدا مى زنم: "يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّد"، امام كاظم(عليه السلام) را ده بار صدا مى زنم: "يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَر"، امام رضا(عليه السلام) را ده بار صدا مى زنم: "يَا عَلِيَّ بْنَ مُوسَى"، امام جواد(عليه السلام) را ده بار صدا مى زنم: "با مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيّ"، امام هادى(عليه السلام) را ده بار صدا مى زنم: "يَا عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّد"، امام حسن عسكرى(عليه السلام) را ده بار صدا مى زنم: "يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيّ"، امام زمان(عليه السلام) را ده بار صدا مى زنم: "يَا حُجَّةُ".
    7. آن وقت حاجت خود را به زبان مى آورم.

    * * *


    من هر وقت حاجت مهمى دارم اين گونه اهل بيت(عليهم السلام) را در درگاه خدا واسطه قرار مى دهم، من وقتى قرآن بر سر مى گيرم، اول خدا، بعد چهارده معصوم را صدا مى زنم، راه توحيد را پيموده ام، اين همان راهى است كه خدا دوست دارد ما آن را بپيمايم.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۶: از كتاب شب تاریک نوشته مهدي خداميان آراني هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن