کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل بيست وهفت

      فصل بيست وهفت


    چند ماهى است كه با همسر مهربان خود ازدواج كرده اى و با زحمت زياد خانه اى اجاره نموده و امشب زندگى مشترك خود را شروع مى كنى، امشب شب عروسى توست.
    درست است خانه اى كه تو اجاره كرده اى، خانه اى كوچك است، امّا قلب تو مثل درياست، همسرت اين را مى داند، او تو را به خوبى مى شناسد و تو را به عنوان مرد زندگى خود انتخاب كرده است تا در پناه تو، زندگى جديدى را آغاز كند.
    امروز عصر، زنان فاميل آمدند و جهيزيّه عروس را به اين خانه آوردند، خيلى سريع خانه تو، جان ديگرى گرفت. تو هم كتاب هاى خودت را به اين خانه آوردى، در اين دنيا، دل تو به اين كتاب ها خوش است!
    كنار درِ خانه مى ايستى و همسرت را به داخل خانه دعوت مى كنى: به خانه خودت خوش آمدى!
    مهمانان زيادى دارى، خيلى از آنان زنان فاميل هستند، صداى شادى آنها به گوش مى رسد. از مهمانان پذيرايى مى كنى، بعد از ساعتى كم كم آنها مى روند. چند نفر از زنان فاميل از تو مى خواهند تا به اتاق عروس بيايى. تو از جا بلند مى شوى و نزد همسرت مى روى، حجله زيبايى در وسط اتاق بسته اند. لحظه اى صبر مى كنى، هنوز اينجا شلوغ است، خواهران تو هنوز اينجا هستند. با خود مى گويى: خوب است چند دقيقه اى كه اين ها اينجا هستند به اتاق خود بروى و مشغول مطالعه شوى. فكر خوبى است، به همسر خود مى گويى كه مى روى و چند صفحه مطالعه كنى و سپس برمى گردى.
    و تو وارد اتاق خودت مى شوى، نگاهت كه به كتاب ها مى افتد، بى تاب مى شوى و مشغول مطالعه!
    هيچ كس نمى داند تو چه لذّتى از مطالعه مى برى، تو ردّ پاى عشق را در كتاب مى جويى. ساعتى مى گذرد، همه مهمانان رفته اند و همسرت تنها مانده است و تو هنوز مطالعه مى كنى.
    چند بار همسر تو مى آيد و به تو نگاهى مى كند، تو اصلاً در اين دنيا نيستى، تو فراموش كرده اى كه امشب، شب عروسى توست، او هم دلش نمى آيد كه تو را از معشوقت كه كتاب است، جدا كند!
    و تو مى خوانى و مى خوانى، خسته نمى شوى، تو امشب به آغوش كتاب پناه بردى، گذر زمان را نمى فهمى!
    ناگهان صدايى به گوشت مى رسد:
    الله اكبر!
    اين صداى مؤذن است، اذان صبح شده است! سرت را از روى كتاب بالا مى گيرى، تازه يادت مى آيد كه امشب، شب عروسى تو بود.
    و اين گونه است كه تو اوج مى گيرى، دانشمندى بزرگ مى شوى و نامت براى هميشه به يادگار مى ماند، تو "آيت الله سيدمحمّدباقر دُرچِه اى" مى شوى.[34]
    آرى، بزرگانى مانند "آيت الله العظمى بروجردى"، شاگرد تو شده و از تو بهره ها مى برند.[35]


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۲۷: از كتاب سمت سپيده نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن