فصل بيست وهشت
ــ اى داوود! آيا مى خواهى بهترين بنده من باشى؟
ــ آرى! اين آرزوى من است.
ــ همه كردار و رفتار تو خوب است. اگر مى خواهى بهترين بنده من باشى، بايد يك تغيير در زندگى خود بدهى.
ــ چه تغييرى؟
ــ تو از بيت المال حقوق مى گيرى. اگر مى خواهى بهترين بنده من باشى، بايد خودت كار كنى و مزد بگيرى و با آن زندگيت را اداره كنى.
وقتى داوود(عليه السلام) اين سخن تو را شنيد گريه كرد، او دلش مى خواست تا مثل بقيه مردم كار كند و از دسترنج خويش روزى بخورد، امّا ديگر سن و سالى از او گذشته است، آيا او خواهد توانست حرفه اى را ياد بگيرد و با آن كار كند؟
تو مى دانستى كه داوود(عليه السلام) واقعاً مى خواهد كار كند، قدرت خود را به نمايش گذاشتى، كارى كردى كه آهن در دست داوود(عليه السلام)مانند موم نرم شود.
از آن روز به بعد، داوود(عليه السلام) ساعت هاى زيادى مى نشست و آهن به دست مى گرفت و زره درست مى كرد و آن را مى فروخت. او 360 زره ساخت و با پول آن از بيت المال بى نياز شد. آن روز بود كه داوود(عليه السلام) بهترين بنده تو شد.*P*30
آرى! تو دوست دارى تا بندگان خوبت از دسترنج خويش روزى بخورند، نه از بيت المال!