کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل پنج

      فصل پنج


    داشتم فكر مى كردم كه تو چه خداى مهربانى هستى، هيچ كس مثل تو مرا دوست ندارد و در حقّ من اين چنين خوبى نمى كند.
    امشب با خود فكر مى كردم، ديدم كه من چقدر بنده بدى براى تو هستم و تو چه خداى خوبى براى من هستى! تو بارها مرا به سوى خود خواندى، امّا من با تو قهر كردم، تو مرا صدا زدى، امّا من فرار كردم. تو به من محبّت نمودى و من با تو دشمنى نمودم! امّا تو باز هم به من محبّت نمودى گويا من بر تو حقّ بزرگى دارم!
    ياد قصّه كودك چهارساله خود افتادم، آن روز كه به خانه آمدم و ديدم كه او بعضى نوشته هاى مرا برداشته و روى آنها با قلم و خودكار خط كشيده و نقّاشى كرده است. نمى دانم، او خيلى وقت ها مرا هميشه مشغول نوشتن ديده بود، شايد او هم در دنياى خود خواسته نويسنده شود!
    سراغ او را گرفتم، او در گوشه خانه مخفى شده بود. مثل اين كه ترسيده بود. او فهميده بود كار اشتباهى كرده است.
    من در جستجوى او بودم، او را ديدم كه در گوشه اى پنهان شده است. به سويش رفتم، لبخند زدم، او فهميد كه من او را بخشيده ام، امّا او باز هم فرار كرد، به دنبالش رفتم، امّا او باز فرار كرد، گويى كه حق با اوست، من اكنون بايد ناز او را مى كشيدم، بايد التماسش مى كردم تا به به نزد من برگردد.
    حكايت من هم حكايت آن كودك است، من گناه كرده ام، امّا تو مرا مى خوانى، صدايم مى زنى، به من محبّت مى كنى، ولى من باز هم از تو دورى مى كنم، با تو قهر مى كنم، تو مى خواهى لطف و رحمتت را بر من نازل كنى، امّا من از روى نادانى از تو فرار مى كنم.*P*5


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۵: از كتاب با من مهربان باش نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن