فصل بيست ويك
خدايا! تو كه مى دانى قلب من هميشه به تو ايمان داشته است و هرگز به تو شرك نورزيده است.*P*38
مى دانم كه عذاب كردن من براى تو هيچ فايده اى ندارد، اگر چنين بود كه عذاب كردن من براى تو سودى داشت، از تو مى خواستم تا مرا عذاب كنى تا از من راضى شوى، امّا وقتى مى دانم كه تو از عذاب كردن من بى نياز هستى از تو مى خواهم كه عفو و بخششت را نصيب من بگردانى.*P*39
نمى دانم ديگران بزرگى و عزّت را در چه مى دانند، امّا من لذّت بزرگى را فقط در اطاعت و بندگى تو يافته ام.
به خودت قسم كه مهربانان و بزرگواران دنيا در مقابل تو ذّره اى ناچيز هستند و بزرگوارى تو براى من كافى است.*P*40
اكنون كه دل مرا به سوى خودت كشانده اى، از درگاهت نااميدم نكن كه مى دانى رشته اميدم به لطف تو بسته شده است.*P*41
اى روشنى قلب تنها و خسته من! اى اميد لحظه هاى تنهايى من!*P*42
از همه جا نااميد شده و به درگاهت رو كرده ام. از تو مى خواهم تو ديگر نااميدم نكنى.*P*43
مگر تو نبودى كه مرا از نااميدى برحذر داشتى و فرمودى: "اى بندگان گهنكارم! از رحمت من نااميد نشويد كه خدا همه گناهان را مى بخشد". پس چگونه تصوّر كنم كه مرا نااميد كنى؟*P*44
اگر در جهنّم مرا جاى دهى در آنجا به همه خواهم گفت كه چقدر تو را دوست دارم.*P*45
بار خدايا! مرا لحظه اى و كمتر از لحظه اى به خود وامگذار، زيرا كه اگر لطف تو يك لحظه از من فاصله بگيرد، هرگز روى سعادت را نخواهم ديد.*P*46