کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل ده

      فصل ده


    در يكى از مدرسه هاى علوم دينى در تهران درس مى خوانى، ازدواج كرده اى و دو بچّه دارى، هزينه اجاره خانه، زياد شده است و تو ديگر نمى توانى در آنجا منزلى اجاره كنى، براى همين دست زن و بچّه ات را مى گيرى و به يكى از روستاهاى اطراف دماوند مى روى، آنجا خانه اى مناسب تهيّه مى كنى.
    هر هفته، عصر جمعه به تهران باز مى گردى و تا صبح پنج شنبه در تهران مى مانى، خانواده تو در غربت و تنهايى هستند، مدّتى مى گذرد، وقتى جمعه ها مى خواهى به مدرسه باز گردى، بچّه ها گريه مى كنند و مى گويند: "بابا! تو را به خدا قسم مى دهيم كه از پيش ما نرو!"، همسرت هم گريه مى كند، ولى تو چاره اى ندارى، بايد درس بخوانى، باسواد بشوى تا بتوانى به جامعه خدمت كنى.
    ايّام فاطميّه فرا مى رسد، در مدرسه مجلس عزا مى گيرند، در آن جلسه شركت مى كنى، اشك مى ريزى و به حضرت فاطمه(عليها السلام) توسّل پيدا مى كنى و چنين مى گويى: "بى بى جان! من از شما يك خانه مى خواهم، خودت مى دانى كه خانواده ام چقدر در سختى هستند".
    چند روز مى گذرد، تو در كلاس درس هستى كه مسؤول مدرسه به دنبال تو مى فرستد، نزد او مى روى، او مى گويد: "همراه من بيا"، با هم از مدرسه بيرون مى رويد، هوا خيلى سرد است و برف هم مى بارد، تعجّب مى كنى كه او در اين هواى سرد تو را كجا مى برد، وارد كوچه اى مى شويد، او روبروى خانه نوسازى مى ايستد، كليد مى اندازد و در را باز مى كند، همراه او وارد خانه مى شوى، خانه مناسبى است، او كليد را به تو مى دهد و مى گويد: "اين خانه در اختيار شماست، دست زن و بچّه ات را بگير و اينجا ساكن شو!".
    تو مات و مبهوت مى مانى، به هيچ كس مشكل خودت را نگفته بودى، كسى از راز دل تو آگاه نبود، اين لطف حضرت فاطمه(عليها السلام) بود كه اين گونه مشكل تو حلّ شد.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۰: از كتاب مهر مهتاب نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن