کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل بيست

      فصل بيست


    مغازه اى در بازار تهران دارى، كسب و كار خوب است و زندگى خوبى دارى، فصل زمستان است و برف هم باريده است، نماز ظهر را در مسجد خوانده اى و اكنون در مغازه خود نشسته اى.
    يكى از دوستانت پيش تو مى آيد و مى گويد: "سيّد آبرومندى را مى شناسد كه حال و روز خوبى ندارد، او تا ديروز در خانه اى زندگى مى كرد، حالا آن شخص به خانه اش نياز پيدا كرده است و آن سيّد مجبور شده است از آنجا بيرون بيايد. او زن و بچّه اش را به اتاقى برده است كه سرد است و هيچ اثاثيه اى ندارد".
    وقتى سخن دوستت تمام مى شود از جا برمى خيزى، از دوستت مى خواهى تا تو را نزد آن سيّد ببرد، وقتى وارد اتاق مى شوى مى بينى اتاق خيلى سرد است، نه بخارى دارند و نه فرش. فقط يك گليم كهنه آنجا هست.
    سريع به بازار مى روى، فرش، بخارى و وسايل ديگر را خريدارى مى كنى، همه آنها را به خانه آن سيّد مى برى، چند بشكه نفت هم به آنجا مى آورى (آن زمان، همه بخارى ها نفت سوز بود).
    فرش را پهن مى كنى، بخارى را روشن مى كنى، سپس براى آنان ميوه، گوشت و... خريدارى مى كنى، صبر مى كنى اتاق گرم شود، وقتى خاطر جمع مى شوى كه آنها چيزى كم ندارند با آنها خداحافظى مى كنى و به سوى منزل خودت مى روى.
    ديگر هوا تاريك شده است، تو از ظهر تا آن وقت براى آن سيّد و خانواده اش زحمت مى كشيدى، خسته شده اى، به خانه مى رسى، نماز مى خوانى و شام مى خورى و به خواب مى روى.

    * * *


    وقت سحر در خواب مى بينى كه پيامبر، على، فاطمه، حسن و حسين(عليهم السلام)به خانه تو آمده اند، حضرت فاطمه(عليها السلام) رو به پيامبر مى كند و مى گويد: "پدرجان! اين شخص به فرزندان من رسيدگى كرد، دعايى در حقّ او بنماييد"، پيامبر رو به حسين(عليه السلام)مى كند و مى گويد: "حسين جان! تو دعايش كن!". حسين(عليه السلام) دست به دعا برمى دارد و مى گويد: "خدايا! از خطاهاى او درگذر و او را بيامرز!".
    پيامبر مى گويد: "حسين جان! اين دعا كم است، باز هم دعايش كن!"، حسين(عليه السلام) بار ديگر دست به دعا برمى دارد و مى گويد: "خدايا! زيارت مرا نصيب او كن!".
    از خواب بيدار مى شوى، خيلى خوشحال مى شوى كه كار ديروز تو، باعث خوشحالى حضرت فاطمه(عليها السلام) شده است، بعد از مدّتى توفيق پيدا مى كنى كه به كربلا سفر كنى، آن زمان سفر به كربلا به آسانى ممكن نبود، خيلى ها آرزوى كربلا داشتند ولى امكان اين سفر را نداشتند امّا تو معجزه آسا به اين سفر مى روى...


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۲۰: از كتاب مهر مهتاب نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن