کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل بيست وهشت

      فصل بيست وهشت


    بار ديگر به سفر حجّ مى روى، وقتى به مدينه مى رسى، چند نفر از دوستانت كه كتاب هاى تو را خوانده اند تو را مى بينند، قرار مى شود فردا صبح با هم به قبرستان بقيع برويد، فردا كه مى شود در بقيع با صدايى آرام چنين زمزمه مى كنى:
    يا فاطمه من عقده دل وا نكردم/گشتم ولى قبر تو را پيدا نكردم
    سپس زيارت نامه حضرت فاطمه(عليها السلام) را مى خوانى و دوستان با تو، آن را زمزمه مى كنند، ناگهان مأمور وهّابى به سراغت مى آيد و از تو مى خواهد همراهش بروى، وقتى دوستانت اين منظره را مى بينند، اعتراض مى كنند، مأمور، مشت محكمى به پهلوى تو مى زند و دست تو را محكم مى گيرد و تو را همراه خود مى برد، از دوستانت مى خواهى كه آرامش خود را حفظ كنند و بهانه اى به دست وهّابى ها ندهند.
    ساعتى مى گذرد، تو در بازداشت موقّت هستى، گوشى همراه تو را گرفته اند و اصلاً اجازه نمى دهند به كسى خبر بدهى. تشنه هستى ولى از آب خبرى نيست، لحظه اى مى خواهى بنشينى كه مأمور بر سرت فرياد مى زند: "بايست! حقّ ندارى بنشينى! حقّ ندارى به ديوار تكيه بدهى". پهلوى تو هنوز درد مى كند، آن مأمور، ضربه اش را بسيار محكم زده است، او گاهى با پوزخند مى گويد: "تو را روانه دادگاه مى كنيم. زندان در انتظار توست".
    ساعتى مى گذرد، تو هنوز سرپا ايستاده اى، تشنگى هم بر تو غلبه كرده است، لحظه اى به بانوى كرامت متوسّل مى شوى و از او يارى مى خواهى، تو زائر قبر گمشده او هستى...
    درِ اتاق باز مى شود، جوانى كه چپيه قرمزى بر سر دارد وارد مى شود، مأمور از جاى خود بلند مى شود و به او احترام مى گذارد و سپس درباره تو سخنانى مى گويد. آن جوان نزديك مى آيد و مى گويد: "اسم هتل؟".
    متوجّه مى شوى كه مى خواهند تو را به دادگاه بفرستند، پرسيدن نام هتل، نشانه آن است كه مى خواهند گذرنامه ات را از آنجا بگيرند و تو را روانه دادگاه كنند، شنيده اى كه اگر كسى در دادگاه به جرم اخلال در نظم محكوم شود حداقل سه ماه زندان در انتظار اوست.
    تو در جواب چنين مى گويى: "اَنوار الزّهراء" اين نام هتلى است كه در آن اقامت دارى، وقتى نام هتل را مى برى آن جوان مى گويد: "رَضِىَ اللهُ عَن الزّهراء". يعنى "خدا از زهرا(عليها السلام) خشنود باشد". عرب ها "رَضِىَ الله" را وقتى مى گويند كه مى خواهند كسى را كه از دنيا رفته است، احترام بگيرند.
    وقتى اين سخن را از او مى شنوى بى اختيار سر خود را جلو آورى و سينه او را مى بوسى، (وقتى او نام حضرت فاطمه(عليها السلام) را احترام كرد، تو او را بوسيدى، دقيقاً روى قلب او را بوسيدى). خودت هم نمى دانى چطور شد كه اين كار را كردى، به راستى چه كسى به ذهن تو اين را انداخت؟
    وقتى آن جوان اين كار تو را مى بيند، مات و مبهوت مى شود، او اصلاً انتظار چنين رفتارى را نداشته است، سه ساعت تو را بازداشت كرده بودند، به پهلويت ضربه زده بودند، تشنگى ات داده بودند، ولى تو در اين ميان او را بوسيده بودى، براى همين آن جوان، مات و مبهوت شده بود. (معلوم است در ميان هزاران وهّابى، يكى مانند آن جوان پيدا نمى شود، او يك استثناء بود كه اين گونه به نام فاطمه(عليها السلام) احترام گذاشت).
    جوان از آن مأمور مى خواهد اتاق را ترك كند، مأمور مى رود، بعد از مدّتى، آن جوان درِ اتاق را باز مى كند و تو را از راهرويى باريك عبور مى دهد، مقدارى راه كه مى رويد، به درِ اصلى مى رسيد، او در را باز مى كند، تو گنبد سبز پيامبر را مى بينى، آن جوان داخل مى شود و در را مى بندد، اكنون تو آزاد و رها هستى، بار ديگر به سوى پنجره هاى بقيع مى روى و با صدايى آرام، بقيّه زيارت نامه را مى خوانى...


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۲۸: از كتاب مهر مهتاب نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن