کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل بيست وهفت

      فصل بيست وهفت


    راه نويسندگى را انتخاب كرده اى و بيشتر وقت خود را صرف نوشتن مى كنى، ولى گاهى به عنوان "روحانى كاروان" همراه كاروان هاى حجّ و عمره به عربستان سفر مى كنى، عشق عجيبى به شهر مدينه دارى و لحظه شمارى مى كنى كه چه زمانى به آن شهر مى روى.
    مدير يكى از كاروان هاى تهران به تو زنگ مى زند، قرار است دو ماه ديگر همراه او به سفر عمره بروى، از طرف ديگر، يكى از كتاب هاى عربى تو در مسابقه اى به رتبه برتر دست پيدا مى كند و برگزاركنندگان آن مسابقه به تو جايزه نقدى مى دهند، خيلى خوشحال مى شوى و تصميم مى گيرى با آن همسرت را به اين سفر ببرى زيرا او تا به حال به اين سفر نرفته است.
    مقدّمات سفر را فراهم مى كنى، همه چيز آماده مى شود، فقط دو روز به پرواز مانده است، روز جمعه است، براى سخنرانى در جلسه كاروان به تهران مى روى، همسرت در خانه است، بچّه شما كوچك است و گوشه اى از فرش خانه نياز به شستن پيدا مى كند، همسرت صبر نمى كند تا تو برگردى و با هم فرش را بشوييد، خودش فرش را به داخل حياط مى برد، وقتى آب روى فرش مى ريزد، سنگينى آن چند برابر مى شود، مى خواهد آن را كنارى بكشد كه ناگهان كمرش به شدّت درد مى گيرد.
    وقتى از تهران برمى گردى مى بينى كه همسرت از درد به خود مى پيچد، وقتى نزد پزشك مى رويد متوجّه مى شوى ديسك كمر او آسيب ديده است و بايد يك ماه، استراحت كند و ده روز هم نبايد اصلاً از جاى خود بلند بشود.
    به خانه برمى گردى، تختى براى او تهيّه مى كنى تا روى آن استراحت كند، با كوچك ترين حركت، درد ناحيه كمر شديد مى شود، با خود فكر مى كنى كه ديگر همسرت نمى تواند همراه تو به اين سفر بيايد، مى خواهى با مدير كاروان تماس بگيرى و به او ماجرا را بگويى، ولى نگاه به ساعت مى كنى، دير وقت است، بهتر است صبح تماس بگيرى.
    با خود فكر مى كنى كه با اين شرايط شايد خودت هم نتوانى به سفر بروى، صد و پنجاه نفر به اين سفر مى آيند و نياز به راهنمايى تو براى انجام اعمال عمره دارند، در اين دو روز، ديگر نمى شود جايگزينى پيدا كنند، ويزاى عربستان يك هفته وقت لازم دارد، اينجاست كه به حضرت فاطمه(عليها السلام) توسّل پيدا مى كنى و از او مى خواهى تو را كمك كند.
    خيلى خسته اى، از ساعت پنج صبح تا الان استراحت نكردى، سرت را روى زمين مى گذارى و خواب چشمان تو را مى ربايد، بانويى رشيد را مى بينى كه با چادر سياه كنار تخت همسرت ايستاده است و به او دعا مى كند... .
    صدايى به گوشت مى رسد، اين همسرت است كه به نماز صبح ايستاده است، تعجّب مى كنى، او به ركوع و سجده مى رود، عجب! او كه ديشب نمازش را به زحمت نشسته خواند و نمى توانست از تخت بلند بشود، چه شده است؟ بلند مى شوى و نماز خودت را مى خوانى، مى بينى كه همسرت با فنجان چاى نزد تو مى آيد، به سجده شكر مى روى و سپس از حضرت فاطمه(عليها السلام) تشكّر مى كنى، قطره هاى اشك از گوشه چشمت بر سجّاده ات مى غلطد... .
    دو روز بعد همراه با همسرت روبروى گنبد سبز پيامبر ايستاده ايد و زيارت نامه مى خوانيد، بعد از مدّتى براى انجام اعمال عمره به مكّه مى رويد و او اعمال را خودش انجام مى دهد، سعى بين صفا و مروه، چهار كيلومتر است، همه اين مسير را خودش راه مى رود و دردى را احساس نمى كند... .


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۲۷: از كتاب مهر مهتاب نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن