کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل چهارده

      فصل چهارده


    اهل علم هستى و سال ها در حوزه علميّه درس خوانده اى، زبان انگليسى را فرا مى گيرى، جمعى از شيعيان در شهر واشنگتن در كشور آمريكا زندگى مى كنند، آنها در آنجا حسينيّه اى تأسيس كرده اند و نياز به كسى دارند كه فعاليّت هاى دينى را مديريت كند، پس از تو دعوت مى كنند و تو به آنجا مى روى و اداره برنامه هاى حسينيّه را به عهده مى گيرى.
    امروز مى خواهى به سمت حسينيّه بروى، از خانه بيرون مى آيى، سوار ماشين خود مى شوى، در مسير به چهارراه مى رسى، پشت چراغ قرمز متوقّف مى شوى تا چراغ سبز شود، شيشه ماشين، پايين است، خانمى را مى بينى كه به سوى تو مى آيد، او با حالت گريه مى گويد: "آيا شما ايرانى هستيد؟". پاسخ مى دهى: "بله. ايرانى هستم"، او مى گويد: "خواهش مى كنم براى پسرم دعا كنيد، او سرطان خون دارد و در بيمارستان بسترى است، حالش خيلى وخيم است". تو از او مى خواهى كه شب جمعه به حسينيّه بيايد، در آنجا مجلس توسّل به حضرت فاطمه(عليها السلام) برگزار مى شود، پس آدرس به او مى دهى، او تشكّر مى كند و مى رود.
    از ظاهر او تشخيص مى دهى كه او زنى مسيحى است، با خود فكر مى كنى آيا او به مجلس شما خواهد آمد؟ شب جمعه فرا مى رسد، آن زن مى آيد، قبل از ورود به حسينيّه، چادر و روسرى مى گيرد. ابتدا نزد تو مى آيد و مى گويد: "من مسيحى هستم، سال ها پيش، شوهرم مأموريّتى در ايران داشت. من چند سال در آنجا زندگى كرده ام و با اعتقادات شيعيان آشنا هستم، امشب آماده ام تا شفاى پسرم را بگيرم".
    مجلس آغاز مى شود، ابتدا "حديث كساء" را مى خوانيد سپس روضه حضرت فاطمه(عليها السلام) برگزار مى شود، مردم به آن حضرت توسّل پيدا مى كنند و اشك مى ريزند، آن خانم هم گريه مى كند. در پايان جلسه سفره انداخته مى شود، مقدارى از غذاى سفره را به آن خانم مى دهيد تا به پسرش بدهد، او مى گويد: پسرم نمى تواند غذا بخورد، به او مى گويى: هر طور هست مقدارى از اين غذا را به او بده!
    چند روز مى گذرد، در حسينيّه نشسته اى كه آن خانم مى آيد، او با صداى بلند گريه مى كند، همه خيال مى كنند كه پسرش از دنيا رفته است، او نزديك مى آيد و مى گويد: پسرم شفا گرفته است و حالش بهتر شده است، پزشكان وقتى شفاى او را ديدند جلسه اى تشكيل دادند و گفتند: عيسى(عليه السلام) او را شفا داده است، ولى من به آنان گفتم: پسرم به بركت فاطمه(عليها السلام) شفا گرفته است.
    آن خانم ارتباطش را با حسينيّه ادامه مى دهد، در يكى از روزها او بلند مى شود و به همه خبر مى دهد كه دين اسلام را برگزيده است و شيعه شده است.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۴: از كتاب مهر مهتاب نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن