بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ
دورِ خانه خدا خلوت شده بود و من مى توانستم كنار درِ كعبه بايستم. آنجا جايى است كه تو روزى مى آيى، مى ايستى و فرياد بر مى آورى: "اى مردم دنيا! من مهدى هستم".
لحظاتى آنجا ايستادم و به تو فكر كردم، دلم هواى تو را كرده بود، نمى دانستم چه بايد بكنم. بر دورى تو اشك مى ريختم.
نمى دانم چه شد كه به ياد دوستان خوبم افتادم. آنها بارها از من خواسته بودند تا در مورد تو برايشان بنويسم. من دست به دعا برداشتم، شنيده بودم كه دعا در آنجا مستجاب مى شود، از خدا خواستم به من توفيق دهد تا بعد از سفر كتابى بنويسم كه جوانان بهتر بتوانند روزگار غيبت تو را بشناسند.
اين گونه بود كه بعد از سفر، قلم را در دست گرفتم و شروع به نوشتن كردم، تو خودت مرا كمك كردى تا اين كتاب را تمام كنم.
اكنون اسم آن را "گمگشته دل" مى گذارم، اميدوارم كه اين تلاش را از من قبول كنى. تو خودت خوب مى دانى كه من آقايى جز تو ندارم.
مهدى خُدّاميان آرانى
خرداد ماه 1390