کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل سه

      فصل سه


    همه تلاش هاى مُعتزّ بى فايده شده است، زيرا چراغ حقّ، خاموش نمى شود، اين قانون خداست. امامت، عهدى است آسمانى. زمين هرگز از حجّت خدا خالى نمى ماند، آرى، مُعتزّ تلاش زيادى كرد تا امام يازدهم شيعه را از بين ببرد، ولى نتوانست، خدا به قدرت خويش، جان او را حفظ كرد.
    خدا به امام عسكرى(عليه السلام) پسرى مى دهد، امام به يكى از شيعيان فرمان مى دهد تا براى پسرش، گوسفندى را قربانى كنند، جاسوس ها به مُعتزّ خبر مى دهند، او جلسه اى تشكيل مى دهد، او به دنبال طرحى است تا پسر امام را به قتل برساند. خيلى از نيروهاى حكومت درگير اين موضوع مى شوند.
    بعد از مدّتى، آن نوزاد از دنيا مى رود، حكومت نفس راحتى مى كشد، آنان خيال مى كنند آن پسر كه از دنيا رفته است، همان مهدى(عليه السلام)بوده است، در واقع خدا مصلحت ديده است تا ذهن مأموران حكومت اين گونه منحرف بشود و آنان با خود بگويند: "مهدى(عليه السلام) در كودكى از دنيا رفت". اين مطلب مى تواند سپرى براى تولّد مهدى(عليه السلام)باشد كه بعداً به دنيا خواهد آمد.[16]
    البته مُعتزّ جانب احتياط را رها نمى كند، چند زن قابله را مأمور مى كند تا به بهانه هاى مختلف به خانه امام عسكرى(عليه السلام) سر بزنند و اوضاع را بررسى كنند و اگر فهميدند نرجس يا صَيقل حامله است خبر را گزارش كنند. قبلاً از نرجس براى تو سخن گفتم، ولى صَيقل كيست؟ او همسر ديگر امام عسكرى(عليه السلام) است، امام براى اين كه ذهن جاسوس ها را مشغول كند با او نيز ازدواج كرده است، اين يك سياست است تا حكومت نتواند به راحتى مادر آخرين امام را تشخيص بدهد. "نرجس" و "صَيقل" دو همسر امام هستند، ولى حكومت نمى داند كدام يك از آنها، مادرِ مهدى(عليه السلام) خواهند بود.

    * * *


    مدّتى مى گذرد، جاسوس ها به مُعتزّ اطمينان داده اند كه هيچ فرزندى براى امام عسكرى(عليه السلام) در راه نيست و او پدر نخواهد شد، ولى باز مُعتزّ نگران است، با خود فكر مى كند كه بهتر است امام عسكرى(عليه السلام)را به زندان بياندازد تا خيالش راحت شود كه ديگر فرزندى از او به دنيا نخواهد آمد.
    زندانى كردن امام عسكرى(عليه السلام) نشانه اين است كه مُعتزّ چقدر از اعتقاد به مهدويّت در هراس است. مهدويّت در دل هر طاغوتى، هراس مى افكند و خواب راحت را از چشم آنها مى ربايد.

    * * *


    محمّدمدنى بيمار شده است، او دچار تنگى نفس شديد مى شود، به هر طبيبى مراجعه مى كند درمان نمى شود، با خود مى گويد: "خوب است نزد حسن عسكرىبروم، همان كه شيعيان مى گويند او امام است و بر هر كارى قدرت دارد".
    او به سوى سامرّا حركت مى كند، سراغ امام عسكرى(عليه السلام) را مى گيرد، به او مى گويند: "امروز خليفه به شكار رفته است، او از امام خواسته است تا همراه او باشد، آنان به شكارگاه رفته اند". اين سياست مُعتزّ است، او مى خواهد در ذهن مردم طورى قلمداد كند كه زندگى بر امام عسكرىدر سامرّا خوش مى گذرد و حتّى به شكار هم مى رود!
    محمّدمدنى به شكارگاه مى رود، صبر مى كند تا خليفه مشغول شكار مى شود، او نزديك مى رود، مى بيند امام روى زمين نشسته است، او نزديك مى شود، امام مى گويد: "نزديك تر نيا كه مأموران مراقب من هستند، جان تو در خطر مى افتد". آرى، مُعتزّ خفقانى درست كرده است كه اگر كسى با امام سخن بگويد، جانش در خطر خواهد بود!
    محمّدمدنى برمى گردد و در گوشه اى منتظر مى ماند، بعد از لحظاتى مى بيند كه يك نفر به سوى او مى آيد و پيام امام را به او مى رساند و سيصد سكّه طلا هم به او مى دهد. پيام امام اين است: "تو به اينجا آمدى تا از بيمارى ات شكايت كنى، من از خدا مى خواهم تو را شفا دهد و فرزندان زيادى به تو بدهد. اين سيصد سكّه را بگير كه مايه بركت زندگى تو خواهد بود".
    او سكّه ها را مى گيرد و مات و مبهوت مى ماند و با خود مى گويد: "اين آقا از كجا راز دل مرا مى دانست؟ او حجّت خداست". براى همين شيعه مى شود.
    وقتى به شهر خود باز مى گردد، ديگر هيچ اثرى از بيمارى در او نيست، خدا به او فرزندانى نيكو عطا مى كند و زندگى اش بركت مى گيرد.[17]
    مُعتزّ در سراسر جهان اسلام حكمرانى مى كند، ولى مگر كسى از قدرت طلبى سير مى شود؟ او به فكر اين است كه سال هاى سال حكومت كند، خواب هاى خوشى براى خودش ديده است، مردم به حضور او مى رسند و دستش را مى بوسند و عباى او را به چشم مى كشند، او سرمست از اين چاپلوسى هاست. ديكتاتورها در درون خود، هراس و ترس بزرگى را تجربه مى كنند. مُعتزّ از امام عسكرى(عليه السلام)در هراس است، دستور مى دهد تا امام را زندانى كنند، امام چندين ماه را در زندان سپرى مى كند...

    * * *


    مُعتزّ "سعيدحاجب" را به حضور مى طلبد، او يكى از فرماندهان سپاه است، مُعتزّ به او مأموريت مى دهد تا امام عسكرى(عليه السلام)را از زندان به سوى كوفه ببرد و در مسير راه در جايى كه شرايط مناسب باشد، او را به قتل برساند.
    اين نقشه با كمال مهارت طرح ريزى مى شود، مُعتزّ خوشحال است كه به زودى به آرزوى خود خواهد رسيد و ديگر مهدى(عليه السلام) هرگز به دنيا نخواهد آمد. او از ياد برده است كه فرعون هم مى خواست موسى(عليه السلام) به دنيا نيايد و چقدر تلاش كرد ولى نتوانست مانع اراده خدا شود و سرانجام موسى(عليه السلام) به دنيا آمد و تاج و تخت فرعون را نابود كرد، آرى، وقتى خدا چيزى را اراده كند، هيچ كس نمى تواند مانع آن شود.
    تنها چند روز ديگر به اجراى مأموريت سعيدحاجب مانده است، مُعتزّ در خواب و خيالش، خود را پيروز ميدان مى بيند...

    * * *


    ماه رجب سال 255 است، خدا تقدير كرده است كه در نيمه شعبان امسال، مهدى(عليه السلام)به دنيا آيد، ولى مُعتزّ سوگند ياد كرده است كه مهدى(عليه السلام)را به قتل برساند.
    روز 25 رجب مى شود، فقط بيست روز تا تولّد مهدى(عليه السلام) باقى است، خدا خواسته است كه مادر مهدى(عليه السلام)، هيچ نشانه اى از حامله بودن نداشته باشد، جاسوس هاى مُعتزّ، گزارش مشكوكى نداده اند، همه چيز طبق خواسته مُعتزّ پيش مى رود، ولى خدا چيز ديگرى اراده كرده است...
    امام عسكرى(عليه السلام) در زندان است، ولى او يك زندانى ساده نيست كه به هيچ كجا راه نداشته باشد، خدا محبّت او را در دل ها قرار داده است و كارى كرده است كه زندان بان ها هم به آن حضرت علاقه دارند. امام از همين گوشه زندان براى شيعيان نامه مى فرستد و آنان را راهنمايى مى كند.
    امام قلم در دست مى گيرد و به چند تن از شيعيانش نامه مى نويسد و به آنان خبر مى دهد كه اتّفاق مهمّى در پيش است و آنان از خانه خود خارج نشوند، در يكى از نامه ها، امام چنين مى نويسد: "سه روز ديگر، گشايشى بزرگ براى شما ايجاد مى شود".[18]
    آرى، مُعتزّ به نفرين امام مبتلا شده است و به زودى اثر اين نفرين آشكار خواهد شد. صبر خدا هم اندازه اى دارد، خدا به طاغوت در هر زمان، فرصت مى دهد امّا اين فرصت، سرانجام به پايان مى رسد.
    مُعتزّ در اوج قدرت است، چه كسى باور مى كند كه او سه روز ديگر، كارش تمام است؟ چه خطرى او را تهديد مى كند؟ وقتى او مى خواهد به جايى برود، صدها محافظ همراه او هستند، حكومت او در اوج اقتدار است... خدا چه گونه از او انتقام خواهد گرفت؟ بايد صبر كنيم. فقط سه روز ديگر...


کتاب با موضوع امام يازدهم


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۳: از كتاب شُكوه امامت نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن