کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل يازده

      فصل يازده


    سال 260 هجرى است، جاسوسان به مُعتمد گزارش هايى داده اند كه امام عسكرى(عليه السلام) فرزندش را به شيعيان خود نشان داده است و اعتقاد به مهدويّت در دل و جان شيعيان جارى است، مُعتمد بسيار خشمناك است، از اين كه او با اين همه قدرت و شوكت نتوانسته است به مهدى(عليه السلام)دسترسى پيدا كند، احساس حقارت مى كند.
    مُعتمد صلاح نمى بيند كه امام را به زندان بفرستد، پس دستور مى دهد تا امام را در نزد شخصى به نام "نِحرير" زندانى كنند، نِحرير از دشمنان اهل بيت(عليهم السلام)است، او مأمور نگهدارى درندگان است (حكومت، مكانى را درست كرده است كه در آنجا حيواناتى مثل شير و... نگهدارى مى شوند).
    چند روز مى گذرد، زنِ نِحرير، زن مؤمنى است، او به شوهرش اعتراض مى كند و مى گويد:
    ــ از خدا بترس! آيا مى دانى چه كسى را در خانه ات زندانى كرده اى؟ او بنده صالح خداست.
    ــ من مى خواهم او را در قفس درندگان بياندازم، تو به من مى گويى از خدا بترس!
    يك شب، نِحرير نقشه خود را عملى مى كند، (اصلاً هدف مُعتمد نيز چنين چيزى بوده است) نِحرير يقين مى كند كه امام در قفس كشته شده است. صبح كه مى شود به سمت قفس مى رود، مى بيند كه امام نماز مى خواند و درندگان دور او حلقه زده اند، او وقتى اين صحنه را مى بيند منقلب مى شود و امام را با احترام از آنجا خارج مى كند و ماجرا را به مُعتمد خبر مى دهد.
    مُعتمد ديگر صلاح نمى بيند امام نزد نِحرير باشد، پس دستور مى دهد تا امام را به زندان منتقل كنند.[104]

    * * *


    مدّتى مى گذرد، خشكسالى مى شود، گندم در بغداد و سامرّا خيلى گران مى شود، مردم در خطر قطحى مى افتند، مُعتمد دستور مى دهد تا مردم براى خواندن نماز باران از شهرها خارج شوند. سه روز مردم به بيابان ها مى روند و نماز مى خوانند ولى باران نمى آيد.
    روز چهارم فرا مى رسد، مسيحيان همراه مردم به صحرا مى روند، آنان به مسلمانان مى گويند: "شما كنار برويد و دعا نكنيد. اگر ما دعا كنيم باران مى آيد"، وقتى مسيحيان دست هاى خود را رو به آسمان مى گيرند، ابرهاى سياه ظاهر مى شوند و و بعد از مدّتى باران مى بارد. مسلمانان از اين ماجرا در شگفت مى شوند.
    روز پنجم فرا مى رسد، مسلمانان هر چه دعا مى كنند اثرى از ابرها نمى شود، مسيحيان بار ديگر سخن خود را تكرار مى كنند، با دعاى آنان، باران مى بارد. اينجاست كه گروه زيادى از مسلمانان در دين خود به شكّ مى افتند و به مسيحيّت گرايش پيدا مى كنند. قرار مى شود كه روز ششم هم مسيحيان بيايند و دعاى باران بخوانند.
    بزرگان شهر به مُعتمد مى گويند كه چاره اى براى اين موضوع بيانديشد و به او مى گويند: "مگر تو خود را خليفه پيامبر نمى دانى؟ دين پيامبر از دست رفت، چرا فكرى نمى كنى؟".
    مُعتمد عالمان دربارى را جمع مى كند و از آنان راه حلّ مى خواهد، آنان با هم مشورت مى كنند ولى به هيچ جوابى نمى رسند، مُعتمد به آنان مى گويد: "يك عمر از حكومت پول مفت گرفتيد و خورديد و خوابيديد تا در مثل چنين روزى، گره از كار ما بگشاييد! چرا چيزى نمى گوييد؟"، آنان سرهاى خود را پايين مى اندازند و جوابى نمى دهند. مُعتمد از آنان نااميد مى شود و آنان را از كاخ خود بيرون مى كند.
    فردا روز مهمّى است، اگر باز با دعاى مسيحيان، باران بيايد، خيلى ها مسيحى خواهند شد، آن وقت ديگر خلافت اسلامى بى معنا خواهد شد، تاج و تخت مُعتمد در خطر است. او مى داند كه امام عسكرى(عليه السلام)مى تواند اين مشكل را حل كند، پس دستور مى دهد تا امام را از زندان آزاد كنند و نزد او بياورند.
    لحظاتى مى گذرد، امام را به كاخ مى آورند، مُعتمد رو به آن حضرت مى كند و مى گويد: "به دادِ امّت جدّت برس!". امام پاسخ مى دهد: "فردا همراه مردم به بيابان مى روم و همه اين شكّ ها را برطرف مى كنم".
    با طلوع آفتاب همه مردم به بيابان مى روند، مسيحيان هم مى آيند، آنان آماده مى شوند تا دعا كنند، در ميان آنان، يك راهب است، او دستش را به سوى آسمان گرفته است، امام به خدمتكارش مى گويد: "برو پيش آن راهب. ميان انگشتان دستش، يك استخوان كوچك است، آن را بگير و بياور!".
    خدمتكار مى رود و برمى گردد، اكنون آن استخوان در دست امام است، پس به مسيحيان مى گويد: "حالا دعا كنيد باران بيايد!"، آنها دعا مى كنند، با دعاى آنان، چند ابر هم كه در گوشه آسمان بود، كنار مى رود و آسمان صاف مى شود و اين گونه است كه مردم از شكّ بيرون مى آيند.
    مُعتمد رو به امام مى كند و مى گويد: "ماجرا چه بود؟ آن استخوان چيست؟"، امام پاسخ مى دهد: "اين استخوان يكى از پيامبران خداست. اين يك قانون است: اگر كسى استخوان پيامبرى را در دست بگيرد و طلب باران كند، دعايش مستجاب مى شود".
    همه مى فهمند كه آن راهب، به اين راز آگاه بود و مى خواست مردم را به سوى مسيحيّت جذب كند، ولى با تلاش امام ناكام ماند.[105]

    * * *


    امام به خانه خود بازمى گردد، شيعيان خوشحال هستند كه امام از زندان آزاد شده است، اكنون امام نامه اى براى آنان مى فرستد. در اين نامه آيه 8 سوره صفّ آمده است: (يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ).[106]
    به راستى دشمنان در چه خيالى هستند؟ آيا مى خواهند نور خدا را با گفتارشان خاموش كنند در حالى كه خدا، نور خودش را به كمال مى رساند هر چند كه كافران، خوش نداشته باشند!
    مُعتمد دستور مى دهد تا مأموران بيشترى به محله اى كه خانه امام آنجاست بروند و مانع ديدار شيعيان با امام بشوند، مُعتمد نگران است كه مبادا رفتار زيباى امام در دل مأموران اثر بگذارد، براى همين فرمان مى دهد هر پنج روز، آن مأموران عوض بشوند، هيچ مأمورى حقّ ندارد به مدّت طولانى آنجا نگهبانى بدهد.
    آيا مُعتمد مى تواند نور خدا را خاموش كند؟ خدا به امام چنان قدرتى داده است كه از خانه خود خارج شود و مأموران او را نبينند، به شيعيان خبر مى رسد فلان شب در فلان ساعت در خانه فلان شخص جمع بشوند، شيعيان از تاريكى شب بهره مى برند و دور هم جمع مى شوند و ناگهان امامرا در ميان خود مى بينند و سؤالات خود را از او مى پرسند و جواب مى شنوند.[107]

    * * *


    امام عسكرى(عليه السلام) در قنوت نماز، دعايى را مى خواند و به شيعيان هم دستور داده بود اين دعا را بخوانند، من قسمت هاى مهم آن دعا را در دو بخش ذكر مى كنم:
    * بخش اول
    خدايا! تو را ستايش مى كنيم و از تو مى خواهيم بر محمّد و آل محمّد درود بفرستى، از ما خواسته اى تا به در خانه ات رو كنيم، تو هيچ اميدوارى را نااميد نمى كنى، اكنون با اشتياق به درگاهت روكرده ايم و تو را صدا مى زنيم. از خواسته دل ما باخبرى و مى دانى كه خواسته ما چيست، تو راز دل ما را مى دانى!
    خدايا! فتنه ها ما را فرا گرفته است، دشمنان ما را خوار كرده اند، كسانى بر ما حكومت مى كنند كه امينِ دين تو نيستند، آنان دين تو را تباه كرده اند، حقّ ما را از ما گرفته اند، با پولى كه از آنِ يتيمان و بيوه زنان است، خوشگذرانى مى كنند، فاسقان بر ما امير شده اند...
    خدايا! ديگر وقت آن رسيده است كه باطل را ريشه كن كنى، قدرت طاغوت را نابود كنى، اهل باطل را به ذلّت و خوارى افكنى و حقّ را آشكار سازى!
    خدايا! از تو مى خواهيم تا در ميان اهل باطل، تفرقه افكنى، جمعشان را متفرق كنى، پرچم آنان را سرنگون كنى، نيروهاى آنان را از بين ببرى، بنيان آنان را خراب كنى و اين گروه ستمگر را به سزاى عملشان برسانى!
    خدايا! باطل را به گونه اى نابود كن كه ديگر يادى از آن نباشد و براى هميشه فراموش شود، سپاه باطل را در هم شكن، در دل پيروان باطل، ترس بيفكن، در ميان آنها، اختلاف بيفكن، اساس ظلم را ريشه كن نما!

    * * *


    * بخش دوم
    در اين بخش، امام عسكرى(عليه السلام) به "كسى كه براى برپايى عدالت قيام مى كند"، دعا مى كند: "القائِم بالقِسط". روشن است كه منظور از اين سخنان، حضرت مهدى(عليه السلام) است:
    خدايا! آنكه مردم را به سوى تو دعوت مى كند و عدالت را برپا مى نمايد، نيازمند يارى توست، تو او را بزرگ شمردى و او را پناه مظلومان و ياور بى ياوران قرار دادى، او زنده كننده قرآن توست و دين تو را استوار مى سازد، پس خطرها را از او دور كن و دشمنانش رانابود كن و دل هاى مؤمنان را به بركت او، نورانى كن!
    خدايا! غصه ها قلب او را به درد آورده است، او بغضى نهفته در گلو دارد، او مى بيند كه ظلم و ستم بى داد مى كند، ولى بايد صبر كند، پس خودت يار و ياورش باش و او را حمايت كن!
    خدايا! خطرها را از او دور كن، نيرنگ دشمنانش را به خودشان باز گردان، ياران او را يارى كن! آنان را در پناه امن خودت قرار ده! به دست او دنيا را پر از عدل و داد كن و نعمتت را بر بندگانت تمام كن كه تو بر هر كارى توانايى![108]

    * * *


    من اين دعا را به صورت خلاصه ذكر كردم، چقدر زيباست كه شيعيان، اين دعا را فرا گيرند و در قنوت نماز خود آن را بخوانند.

    * * *


    ابن بابويه يكى از علماى بزرگ قم است (او بيشتر به عنوان پدر شيخ صدوق شناخته مى شود). او همواره از خود مى پرسيد: چه زمانى گره از كار بشر باز خواهد شد و فرج و گشايشى در كار بشر پديدار خواهد شد؟ كى مهدى(عليه السلام)، ستمكاران را به سزاى عملشان خواهد رساند؟ چه زمانى، فرج خواهد رسيد.
    اينجا بود كه امام عسكرى(عليه السلام)اين نامه مهم را براى او مى نويسد: "از تو مى خواهم كه در سختى ها صبر كنى و منتظر فرج باشى، زيرا پيامبر فرمود: بهترين اعمال امت من، انتظار فرج است. بدان كه شيعيان ما همواره در سختى خواهند بود تا فرزند من ظهور كند. از تو مى خواهم صبر داشته باشى و شيعيان مرا هم به صبر امر كنى، سرانجام فرزند من قيام مى كند، اين وعده خداست".[109]
    وقتى ابن بابويه اين نامه را مى خواند مى فهمد كه وظيفه او چيست، ظهور مهدى(عليه السلام) براى اين است كه همه انسان ها به كمال و زيبايى برسند، كسى كه در انتظار اين زيبايى باشد، خودش نيز زيبا مى شود و ارزش پيدا مى كند.
    آرى، كسى كه در انتظار ظهور باشد، همانند كسى است كه در خيمه مهدى(عليه السلام)است، فرق نمى كند آيا من زمان ظهور را درك مى كنم يا نه، مهم اين است كه به وظيفه خود عمل كنم، اگر وظيفه خود را به درستى، تشخيص دادم و به آن عمل نمودم، به امام خود نزديك هستم، آن قدر نزديك كه گويا در خيمه اش حضور دارم.[110]



کتاب با موضوع امام يازدهم


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۱: از كتاب شُكوه امامت نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن