کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    ۴

      ۴


    همسفرم! حساب زمان را دارى يا نه؟ امروز دهمين روز حكومت آل بويه در بغداد است، ده روز پيش، "مُعزّالدولة"، بغداد را فتح كرد، او همه امور حكومتى را در دست گرفته است، اكنون مُستكفى بر تخت خلافت تكيه زده است، ولى امروز خبر مهمى به من رسيده است! آيا مى خواهى آن را برايت بگويم؟
    "كودتا" در پيش است! مُستكفى مى خواهد كودتا كند، او عدّه اى از بزرگان را به كاخ خود فرا خوانده است. او روى ترك ها كه در اصل از مغولستان هستند، حساب باز كرده است. خطرى در كمين است!
    يكى از كسانى كه به مُعزّالدولة علاقه دارد نزد او مى رود و به او خبر مى دهد كه ديشب نامه اى از طرف مُستكفى به او رسيده است، در آن نامه آمده است: "هر چه زودتر به صورت ناشناس، خودت را به كاخ من برسان!".
    وقتى مُعزّالدولة اين سخن را مى شنود، مى فهمد كه مُستكفى به فكر خيانت است و نقشه اى در سر دارد، براى همين سريع به لشكر آل بويه فرمان مى دهد تا در اطراف دربار جمع شوند.
    نگاه كن! دو نفر از سربازان شجاعِ مُعزّالدولة وارد كاخ مى شوند، محافظان كاخ، همگى از ياران مُعزّالدولة هستند و با آن دو نفر همكارى مى كنند، آن دو نفر نزد مُستكفى مى روند و مى خواهند دست او را بگيرند، مُستكفى خيال مى كند كه آنها مى خواهند دست او را ببوسند، او از ماجرا بى خبر است، آن دو نفر دست خليفه را مى گيرند و او را از تخت بر زمين مى افكنند، عمامه او را بر دور گردنش مى پيچند و او را كشان كشان از كاخ خارج مى كنند و به كاخ مُعزّالدُولة مى برند.
    غوغايى بر پا مى شود، همه مردم مى بينند كه خليفه عبّاسى را با چه ذلّتى نزد مُعزّالدولة مى برند! عدّه اى هم كاخ خليفه را غارت مى كنند، پرده ها را مى كنند، جواهرات را به يغما مى برند، خبر به مُعزّالدولة مى رسد، او مانع نمى شود، زيرا مى خواهد ذلّت و خوارى خلافت را به تصوير بكشد. مُستكفى عبّاسى را وارد كاخ مُعزّالدولة مى كنند، يكى از اطرافيان مُستكفى اعتراف مى كند كه نقشه اى بر ضد مُعزّالدولة ريخته بوده است، اينجاست كه مُعزّالدولة، مُستكفى را زندانى مى كند.
    همسفرم! نظر تو چيست؟ به نظر من الآن فرصت خوبى است، خليفه خيانت كرده است، پس مُعزّالدولة مى تواند نظام حكومتى را تغيير دهد، خلافت عبّاسى را پايان ببخشد، ولى او اين كار را نمى كند، او به دنبال آن است كه در ميان خاندان عبّاسى، شخصى را پيدا كند و او را به عنوان "خليفه" بر تخت خلافت بنشاند.
    سرانجام مُعزّالدولة يكى از جوانان خاندان عبّاسى را انتخاب مى كند، (نام آن جوان، فضل عبّاسى است) مُعزّالدولة او را به كاخ خلافت مى برد و در حضور مردم او را به عنوان خليفه معرفى مى كند و به او لقب "مُطيع" مى دهد و با او بيعت مى كند و اين گونه است كه بيست و سوّمين خليفه عبّاسى بر تخت خلافت مى نشيند، همه مردم با او بيعت مى كنند.
    پس از پايان مراسم، مُعزّالدولة دستور مى دهد تا مُستكفى را از زندان به آنجا بياورند، پس مُستكفى را تحويل خليفه جديد (مُطيع) مى دهد و از كاخ خارج مى شود، اكنون مطيع كه به قدرت رسيده است و شادمان است قدرى فكر مى كند، او مى ترسد كه مبادا مُستكفى باز هم دسيسه كند و براى خلافت او دردسر درست كند، او مى خواهد چه كند؟ او فرمان مى دهد كه چشم هاى مُستكفى را از حدقه بيرون آورند تا او نابينا شود و ديگر نتواند جايى را ببيند، مأموران دستور خليفه را اجرا مى كنند و سپس او را به زندان مى افكنند و او بعد از مدّتى در زندان مى ميرد.

    * * *


    روزها مى گذرد، مُعزّالدولة همه كاره اين حكومت است، امروز ديگر چيزى براى خليفه به جز يك نام نمانده است، پيش از اين وقتى كسى فرمانده شهرى مى شد نزد خليفه مى آمد و خليفه به او حكم مى داد و حرمتى براى خليفه بود، ولى در اين روزگار، مُعزّالدولة همه اين اختيارات را از خليفه گرفت، خليفه فقط امور زمين هاى خود را در اختيار دارد و بس. اين مُعزّالدولة است كه وزير انتخاب مى كند و امور حكومت را اداره مى كند. (قبلاً گفتم مناطق مختلف جهان اسلام زير نظر بغداد اداره مى شوند).
    گروهى از مردم ديلم (منطقه كوهستانى گيلان) به بغداد مهاجرت كرده اند تا آل بويه را يارى كنند، بعضى وقت ها مُعزّالدولة به سفر مى رود، وقتى او به بغداد باز مى گردد خليفه از كاخ خارج مى شود و كيلومترها راه مى آيد و از مُعزّالدولة استقبال مى كند، اين اوج اقتدار مُعزّالدولة است.
    آرى، گذر زمان همه چيز را روشن و آشكار مى كند، من خيلى چيزها را فهميدم و دانستم كه چه رمز و رازى در كار آل بويه است، اگر به اين سخنانم دقّت كنى، خيلى مطالب آشكار مى شود:
    آل بويه زيرك هستند و از عقل و درايت بهره دارند، امروز بغداد، مركز جهان اسلام است، اگر آل بويه، خلافت عبّاسى را نابود كنند، طرفداران خلافت از سرتاسر جهان اسلام، براى نجات بغداد لشكركشى خواهند كرد و خلافت را زنده خواهند كرد.
    حكومت عبّاسى، در ميان اهل سنّت اعتبار زيادى دارد، عبّاسيان از نسل عبّاس (عموى پيامبر) بودند و براى همين سنّى ها، عبّاسيان را احترام مى كردند، هر چند كه همين عبّاسيان، هزاران نفر از نسل حضرت فاطمه(عليها السلام)را شهيد كرده و شش امام شيعه را به شهادت رسانده اند، ولى باز سنّى ها عبّاسيان را يادگاران پيامبر مى دانستند!!
    آرى، آل بويه، خلافت عبّاسى را در حدّ تشريفات باقى گذاشت، نام خليفه در نماز جمعه ها در سراسر جهان اسلامى خوانده مى شود، سنّى ها خاطرشان جمع است كه خليفه دارند، خليفه اى كه از نسل عبّاس، عموى پيامبر است و مسير خلافت عوض نشده است! آنها خدا را شكر مى كنند كه "خليفه عبّاسى" بر تخت خلافت نشسته است و سايه او بر سرشان است، آنان شورش بر ضد خليفه را گناهى بزرگ مى دانند و بر اين باورند كه بايد از فرمان خليفه اطاعت كرد، اكنون خليفه، امور اجرايى را به آل بويه داده است، خود خليفه به آنان، خلعت بخشيده و دستور داده است تا مردم از آل بويه پيروى كنند، پس نبايد كسى با امر خليفه مخالفت كند!
    به زودى خواهى ديد كه سياست آل بويه، بهترين سياست است و روزهاى اوج و شكوفايى مكتب تشيع در حكومت آنان فرا خواهد رسيد، آرى، دانشمندان به آسانى ميان قم و بغداد در رفت و آمد هستند. ابن قُولِوَيه قمى كه رهبر شيعيان است، به بغداد مى آيد و تصميم مى گيرد تا آخر عمر خود در اينجا بماند، روز به روز بر تعداد شيعيان افزوده مى شود، جوانان براى بهره گرفتن از علم ابن قُولِوَيه، نزدش حاضر مى شوند.
    آرى، علماى شيعه از اين فرصت پيش آمده، بهره زيادى مى برند و مكتب شيعه را به بالندگى مى رسانند سنّى ها در حيرت مانده اند و از اين راه، علما بقاى مكتب تشيّع را تضمين كردند.
    اكنون ابن قُولِويه بزرگ ترين "حوزه علميّه" در اينجا شكل داده است، آرى، مكتب تشيّع، گذشته ها را جبران مى كند و با همه دستاوردهاى علمى مذهب هاى ديگر، رقابت مى كند.

    * * *


    همسفرم! يك سؤال مى خواهم بپرسم: چه كسى، اساس رشد علمى شيعيان را پى ريزى كرد؟
    جواب روشن است: "شيخ كُلَينى"، او در بهترين زمان از ايران به بغداد مهاجرت كرد، به راستى آيا او خودش به اين نتيجه رسيده بود كه بايد مهاجرت كند؟ من بر اين باورم كه "نائب چهارم" به او پيامى فرستاد و امر امام زمان را براى او بازگو كرد، آرى، همان كسى كه از پس پرده غيبت، امور جامعه شيعه را هدايت مى كند از همه چيز باخبر است، اوست كه چنين اراده كرده تا شيعه به اوج شكوفايى برسد!

    * * *


    پيش از اين كه آل بويه به حكومت برسند، چندين بار حرم امام كاظم و امام جواد(عليهما السلام) در آتش سوخت، دشمنان اين كار را انجام دادند، اكنون كه حكومت به دست آل بويه رسيده است وقت آن است تا اين حرم، بازسازى شود. سال 366 هجرى كه فرا مى رسد، حكومت آل بويه دستور مى دهد تا ساختمان قديمى حرم را كه كوچك بود خراب كنند و ساختمانى بسيار با شكوه تر در آنجا بسازند و فرمان مى دهد تا ضريحى بسيار زيبا بسازند و آن را بر روى قبر دو امام قرار دهند و در داخل حرم قنديل هاى طلا و نقره آويزان نمايند و حرم را با پرده هاى قيمتى زينت بخشند. همچنين او فرمان مى دهد تا سه هزار سرباز مأمور برقرارى امنيّت حرم گردند، اين سربازان از حرم محافظت مى كنند تا مبادا دشمنان به حرم آسيبى برسانند.
    حكومت آل بويه روزهاى پنج شنبه با همه وزيران و فرماندهان نظامى و مقامات حكومتى براى زيارت امام كاظم و امام جواد(عليهما السلام)مى آيند.
    در اينجا مى خواهم نكته اى را اشاره كنم: حتماً مى دانى كه غير از شيعه دوازده امامى، دو گروه ديگر وجود دارند كه خود را شيعه مى نامند:
    1 - گروه زيديّه كه فقط چهار امام ما را قبول دارند، (آنها چهارامامى هستند و فقط تا امام سجاد(عليه السلام) را قبول دارند).
    2 - گروه اسماعيليّه كه فقط شش امام ما را قبول دارند (آنها شش امامى هستند و فقط تا امام صادق(عليه السلام) را قبول دارند).
    حتماً مى دانى كه زيديّه و اسماعيليّه هرگز به زيارت امام كاظم و امام جواد(عليهما السلام)نمى آيند! اين كه آل بويه اين گونه حرم اين دو امام را احترام مى كنند، نشانه چيست؟ قضاوت با شما!

    * * *


    از طرف ديگر، آل بويه بودجه را به طور مساوى بين شيعه و سنّى تقسيم كرده اند، از بودجه اى كه سهم شيعيان است اين حرم را تعمير كرده اند و به ساختمان آن، افزوده اند، همچنين آنان پول زيادى براى توسعه حرم اميرالمؤمنين(عليه السلام)و حرم امام حسين(عليه السلام)پرداخته اند.
    شيعيان از اين فرصت استفاده كرده و به كربلا و نجف رونق داده اند، پيش از اين در كربلا و نجف، عدّه بسيار كمى زندگى مى كردند، (اين دو منطقه به اندازه يك روستا هم جمعيّت نداشت)، ولى در اين زمان، شيعيان به آنجا مهاجرت مى كنند، گاهى آل بويه به كربلا و نجف مى روند و اين باعث رونق بيشتر كربلا و نجف مى شود. (يكى از آل بويه وقتى به كربلا مى رفت تقريباً ده كيلومتر به كربلا مانده از اسب پياده مى شد و با پاى برهنه به سوى كربلا مى رفت).

    * * *


    همسفرم! نگاهى به منطقه كَرخ كن! ببين چقدر اين منطقه رشد كرده است، شيعيان از مناطق مختلف به اينجا هجرت كرده اند، به نظر مى رسد كه بعد از مدّتى كار به آنجا مى رسد كه تقريباً نيمى از شيعيان جهان در اين منطقه جمع شوند، آرى، جمعيّت، قدرت اوّل است، شيعيان با هر مهاجرى كه از شهرهاى ديگر به بغداد مى آيد با روى باز استقبال مى كنند و اين باعث رشد جمعيّت شيعه مى شود.
    از طرف ديگر، بازار بغداد (كه در منطقه كرخ است)، توسعه مى يابد و اقتصاد بغداد به دست شيعيان مى افتد و اين يك امتياز بزرگ براى آنان به حساب مى آيد. نگاه كن! بازار نزديك به 15 كيلومتر شده است! نزديكىِ بازار به نهرى كه از فرات مى آيد، يك امتياز است، نهرى كه كشتى هاى كوچك هم مى توانند در آن عبور كنند تا نزديك بازار بيايند و اين باعث رونق بازار كرخ شده است.
    تاجران، شيعيان را از شهرهاى ديگر با عنوان "كارگر" به اينجا فرامى خوانند، خودت مى دانى كه بازار، نياز به نيروى كار دارد، اين يك برنامه شيعيان است تا جمعيّت شيعه زياد شود، روحيّه ايثار و فداكارى هم در ميان شيعيان موج مى زند، كسى كه ابتدا به اسم كارگر به اينجا آمده بود، بعد از مدّتى خودش تاجرى مى شود و نياز به ده ها كارگر دارد! هدف روشن و آشكار است: "تاجران شيعه زياد شوند و بازار در دست شيعه باشد".
    سنّى ها از اين موضوع ناراحت هستند، ولى چاره اى ندارند، ديگر اقتصاد بغداد در دست شيعيان است، هيچ كس فكر نمى كرد كه شيعيان با زيركى، اين برنامه را اجرا كنند كه هم بازار و اقتصاد را در دست گيرند و هم جمعيّت خود را اين چنين زياد كنند. امروزه "كَرخ"، گل سر سبد جهان اسلام است، هيچ جا به آبادى و شكوه اين منطقه نمى رسد.
    البتّه تو خودت مى دانى كه پيش از اين شيعيان در سختى و گرفتارى بودند، حكومت ها آنها را از شهرها بيرون مى كردند و بسيارى از آنها را به شهادت مى رساندند، ولى امروز شيعه قدرتى شده است كه هم جمعيّت دارد و هم اقتصاد در دست اوست، اگر دشمنان بخواهند، شيعيان را نابود كنند، اقتصاد بغداد (كه قطب جهان اسلام است) آسيب مى بيند.

    * * *


    اجازه بده نكته اى درباره "خَوارج" برايت بگويم تا بتوانى به هوش و زيركى شيعيان، آفرين بگويى، در سال هاى دور، تعداد خوارج چندين برابر شيعيان بود، آنها زمانى در نقاطى از جهان اسلام، حكومت تشكيل دادند ولى امروز فقط جمعيّت بسيار كمى از آنها باقى مانده و آنها از ياد رفتند. آيا مى دانى چرا آنان به چنين سرنوشتى مبتلا شدند؟ جواب اين است: "آنها به حاشيه جهان اسلام رفتند"، آنان سال به سال از مركز جهان اسلام دورتر شدند، آن قدر دور شدند كه ديگر فراموش شدند.
    اين سياست خوارج بود و نتيجه اش را ديدى، ولى شيعيان چه كردند؟ شيعيان در بغداد (مركز جهان اسلام) ماندند و سختى هاى فراوان تحمّل كردند، ولى فضا را خالى نكردند. آرى، اين هوش و زيركى شيعيان بود و اكنون مى بينى كه بغداد در اختيار شيعيان است و خودت مى دانى كسى كه بغداد را در اختيار داشته باشد، مثل اين است كه همه جهان اسلام را در اختيار دارد، هر صدايى در بغداد بلند شود، همه جهان اسلام آن را مى شنود.
    اين سخن را برايت گفتم تا اهميّت حضور در بغداد را درك كنى، من بر اين باورم كه اين برنامه شيعيان به دستور "امام زمان(عليه السلام)" بوده است، اكنون ديگر مى دانى كه چرا چهار نائب خاص در دوران "غيبت صُغرى"، در بغداد بودند، آرى، شيعيان از امرِ امام خود اطاعت كردند، سختى ها را به جان خريدند ولى هرگز به حاشيه نرفتند و اكنون آن سياست جواب داده است و حكومت آل بويه در بغداد شكل گرفته است و فضايى بسيار عالى براى رشد مكتب شيعه فراهم شده است.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۴: از كتاب راه شیدایی نوشته مهدي خداميان آراني هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن