کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    ۱۴

      ۱۴


    همسفرم! نگاه كن! هنوز شيخ مفيد رهبر شيعيان بغداد است، او شاگردان زيادى تربيت كرده است، در سال 408 هجرى، جوانى كه فقط بيست و سه سال دارد از شهر "طوس" به بغداد مهاجرت مى كند، او از ايران مى آيد تا از درس شيخ مفيد بهره بگيرد، كسى نمى داند كه در آينده اين جوان، مايه اميد و نجات مكتب تشيع خواهد شد، او همان "شيخ طوسى" است.
    سال 409 هجرى فرا مى رسد، دشمنان دست به فتنه مى زنند و شيخ مفيد را از بغداد تبعيد مى كنند و بار ديگر به محله كَرخ حمله مى كنند و قسمتى از آن را به آتش مى كشند (در قرن چهارم و پنجم، دشمنان بيش از ده بار محله كَرخ را به آتش مى كشند). بعد از مدتى شيخ مفيد به بغداد باز مى گردد.

    * * *


    چهار سال مى گذرد، سال 413 هجرى فرا مى رسد، در اين سال شيعيان به غم بزرگى گرفتار مى شوند، شيخ مفيد از دنيا مى رود و دشمنان، روز مرگ او را روز شادى اعلام مى كنند زيرا شيخ مفيد بسيارى از سنى هاى باانصاف را شيعه كرده است، "ابن نقيب" يكى از علماى بزرگ اهل سنّت است، وقتى او خبر رحلت شيخ مفيد را مى شنود به سجده مى رود و خدا را شكر مى كند و مجلس شادى برپا مى نمايد، اين نشان مى دهد كه چقدر قدرت علمىِ شيخ مفيد بر دل آنها، هراس افكنده بوده است.
    بعد از شيخ مفيد، "سيّدمرتضى" رهبر و راهنماى شيعيان مى شود و در راه اعتلاى مكتب شيعه، تلاش هاى فراوان مى كند و كتاب هاى زيادى مى نويسد. او برادرى به نام "سيدرضى" دارد كه سخنان حضرت على(عليه السلام) را در كتابى جمع آورى مى كند و نام آن "نهج البلاغه" را مى گذارد. مراسم غدير و عاشورا يكى دو سال، تعطيل مى شود، ولى بار ديگر با شكوه تر از قبل برگزار مى شود، جمعيّت شيعيان سال به سال بيشتر و بيشتر مى شود و در سرتاسر جهان اسلام، عدّه زيادى به تشيّع رو مى آورند، ديگر شيعه يك گروه اندك نيست كه گمنام باشد و كسى از انديشه هاى آن باخبر نباشد.
    شاگردان زيادى براى درس خواندن نزد سيّدمرتضى آمدند، منطقه كَرخ، مهد علم و معرفت شده است، او خانه خود را تبديل به كتابخانه مى كند و نام آن را "دارُ العِلْم: خانه دانش" مى نهد، در اين كتابخانه، هشتاد هزار كتاب وجود دارد (و اين تعداد كتاب نسبت به اين زمان، عدد بسيار زيادى است). آل بويه هم كتاب هاى زيادى، وقف اين كتابخانه مى كنند و بودجه خوبى براى آن در نظر مى گيرند. چنين كتابخانه اى در اين روزگار، كم نظير است.

    * * *


    سال 422 فرا مى رسد، عده اى از اهل سنّت در بغداد تصميم مى گيرند تا "جشن غار" را بار ديگر (در روز 26 ذى الحجّه) برگزار كنند، براى يك سال اين مراسم برگزار مى شود ولى در ميان اهل سنّت افرادى هستند كه مى دانند برگزارى اين جشن، مايه آبروريزى است، پس برنامه ريزى مى كنند تا اين مراسم در سال هاى بعد برگزار نشود.

    * * *


    درباره رشد تشيّع در شمال آفريقا سخن گفتم، مراسمى كه شيعيان در بغداد برگزار مى كنند باعث رونق تشيع در آنجا مى شود، دشمنان به هراس مى افتند و در دو مرحله به آنجا لشكركشى مى كنند و شهرهاى شيعيان را به آتش مى كشند و شيعيان را كشتار مى كنند.
    در اينجا سخنى از "ابن اثير" را نقل مى كنم، او يكى از تاريخ نويسان اهل سنت است، او چنين مى گويد: "در سال 407 شيعيان به قتل رسيدند و با آتش سوزانده شدند، شهرهاى آنان، چپاول شد و در تمام افريقا كشته شدند" "در سال 423 سپاهى به سوى آفريقا رفت و بر آن سرزمين وارد شد، آنان با شيعيان جنگيدند و همه را كشتند".

    * * *


    سال هاى سال مى گذرد، در سال 436 سيّدمرتضى از دنيا مى رود و شيخ طوسى كه اكنون ديگر پنجاه سال دارد رهبر شيعيان مى شود، او بيش از پنجاه كتاب در زمينه هاى مختلف مى نويسد، در تاريخ شيعه كمتر كسى به علم و دانش او مى رسد، در هر زمينه اى كه نام ببريم او كتاب دارد: فقه، اصول فقه، تفسير، علم رجال، حديث، علم اعتقادات و...
    او آن قدر عظمت و شكوه دارد كه در فرهنگ شيعه، هر وقت كلمه "شيخ" به كار مى رود همه به ياد او مى افتند، او شايستگى اين را دارد كه "شيخ شيعه" ناميده شود، خدا چنين مقدّر كرده است كه او پناه شيعه در اين روزگار باشد زيرا روزهاى سختى در انتظار شيعيان است، لحظه هاى سرنوشت ساز نزديك است...

    * * *


    شيخ طوسى شاگردان زيادى تربيت مى كند و تا آنجا كه قدرت دارد از فرصتى كه پيش آمده، براى شكوفايى مكتب تشيّع تلاش مى كند، در مجلس درس او نزديك به سيصد مجتهد شركت مى كنند و از علم او بهره مى برند.
    شيعيان هم از نظر اقتصادى و هم از نظر فرهنگى رشد كرده اند، در منطقه كرخ، تابلوهايى از جنس طلا نصب شده است كه روى آن چنين نوشته شده است: "مُحمّد و عَلىّ، خَيرُ البَشَر"، "محمّد و على، برترين انسان ها هستند".
    سال 442 هجرى فرا مى رسد، سنّى ها همراه با شيعيان به كربلا سفر مى كنند، كاروان اهل سنّت از منطقه كرخ عبور مى كند و شيعيان بر سر آنها، سكه هاى طلا مى ريزند و از آنان استقبال باشكوهى مى كنند، شيعيان به پاس اين كه سنّى ها به كربلا سفر مى كنند با آنها مدارا مى نمايند و اين نمونه زيبايى از رشد مكتب تشيّع است، ولى دشمن تحمّل اين ها را ندارد و به فكر دسيسه است و به دنبال فرصت مى گردد تا آتش فتنه را روشن كند.

    * * *


    آيا موافقى با هم اوضاع سياسى را بررسى كنيم؟ اكنون آخرين حاكم آل بويه بر بغداد حكومت مى كند، نام او "ملك رحيم" است و "عبدالله عبّاسى" بيست و ششمين خليفه عبّاسى است و بر تخت خلافت تكيه زده است. او لقب "قائم" را بر روى خود گذاشته است.
    من ديگر مى خواهم براى تو از حوادث سال 447 هجرى سخن بگويم، اين سال، آبستن حوادث بزرگى است، فتنه اى در راه است...

    * * *


    آيا مى دانى "اسماعيليّه" چه كسانى هستند؟ تاريخ آنها چيست و در چه زمانى، آنها شكل گرفتند؟ بعد از شهادت امام صادق(عليه السلام)عدّه اى از شيعيان، دچار انحراف بزرگى شدند و امامت امام كاظم(عليه السلام) را قبول نكردند و گفتند: "اسماعيل امام هفتم ما بوده است!"، اسماعيل كه بود؟ او پسر امام صادق(عليه السلام)بود كه در سن جوانى از دنيا رفت، ولى آن گمراهان خيال كردند او غائب شده است! اينجا بود كه فرقه اسماعيليّه راه خود را از شيعه جدا كرد. آنان فرزند اسماعيل كه محمّد، نام داشت را به عنوان "امام" قبول كردند و فرزندان او را (نسل در نسل) به عنوان امام برگزيدند. روشن است كه اعتقاد آنها باطل است، آنان به حضرت مهدى(عليه السلام)باور ندارند بلكه در هر زمانى، امامى براى خود قرار داده اند. آنان فقط شش امام شيعه را قبول دارند، ما به آنان، "شش امامى" مى گوييم.
    اكنون آنها در مصر حكومت تشكيل داده اند، حكومت آنان به "حكومت فاطميون" مشهور شده است، آنان حرف هاى غلوآميز درباره رهبران خود مى زنند و معتقد هستند كه خدا در آنها تجلى كرده است، آنان روزه نمى گيرند و حجّ به جا نمى آورند و معتقدند كه روزه يعنى از گناه دورى كنيم و حجّ يعنى از كارهاى بد به سوى كارهاى خوب برويم و بر اين باورند كه نماز يعنى دعا كردن! آنها دين اسلام و شريعت آن را با اين سخنان به بازى گرفته اند و ادّعا مى كنند كه ما اهلِ باطن هستيم و نياز به عبادت (نماز، روزه و حجّ) نداريم زيرا اين ها، كارهاى ظاهرى است!
    اسماعيليّه همواره با عبّاسيان در جنگ و ستيز بوده اند و آرزوى آن را دارند كه بغداد را هم تصرّف كنند.

    * * *


    همسفرم! آيا مى دانى "ارسلان" چه كسى است؟ او از نژاد "كُرد" بود كه به شيراز آمده بود و در لشكر آل بويه خدمت مى كرد و رشادت وشجاعت زيادى داشت و براى همين در حكومت آل بويه به مقام بالايى رسيد، فرماندارى بخش غربى بغداد را به او سپردند و او توانست وظيفه خود را به خوبى انجام بدهد و مانع آشوب ها و شورش هاى دشمنان شود.
    متأسّفانه "ملك رحيم" كه آخرين حاكم آل بويه بود، در امر حكومت سستى كرد و فضا را براى ارسلان باز گذاشت، در اين سال ها از "ملك رحيم" فقط نامى باقى مانده بود و همه كاره حكومت، ارسلان بود، ملك رحيم به او اطمينان كامل داشت، ارسلان آن قدر رشد كرد كه نامش در همه جا پيچيد و حتّى در خطبه هاى نماز جمعه، نام او را مى بردند.
    آيا خبر دارى كه ارسلان به فرقه اسماعيليّه پيوسته است؟ او بعضى از شهرها را تصرّف كرده و دستور داده است تا آن شهرها، آشكارا در نماز جمعه، نام فرمانرواىِ اسماعيليّه را ذكر كنند. آرى، ارسلان با اسماعيليّه (يا همان خليفه فاطمى در مصر) هم پيمان شده است و برنامه ريزى مى كند تا خلافت عبّاسى را در بغداد نابود كند و بغداد را زير مجموعه اى از حكومت اسماعيليّه قرار دهد، جاسوسان اين موضوع را به خليفه عبّاسى خبر مى دهند، پس خليفه عبّاسى نامه اى به طُغرُل مى نويسد و از او تقاضاى كمك مى كند!
    طُغرُل چه كسى است؟ او پادشاه حكومت سلجوقيان در خراسان است و سنّى است. سرانجام او با سپاهى به سوى بغداد حركت مى كند، فتنه اى بزرگ در راه است. وقتى طُغرُل به بغداد برسد حكومت آل بويه را سرنگون خواهد ساخت و دشمنان فرصت پيدا خواهند كرد و شيعيان در سختى هاى فراوان خواهند افتاد.

    * * *


    بسيارى از شيعيان بغداد از نظر شيخ طوسى پيروى مى كنند، به زودى طُغرُل به بغداد مى رسد، اگر شيعيان از "ملك رحيم" حمايت كنند، طغُرُل نخواهد توانست اين حكومت را سرنگون كند، لحظه سرنوشت سازى است، شيخ طوسى بايد تصميم درستى بگيرد، ملك رحيم، حاكمى است كه شايستگى حكومت ندارد، او بود كه باعث شد ارسلان، چنين قدرتى پيدا كند، ارسلان آشكارا از اسماعيليّه تبليغ مى كند، حمايت شيعيان از "ملك رحيم" باعث مى شود ارسلان بر همه چيز مسلط شود، آن وقت است كه مذهب اسماعيليّه در همه جا تبليغ خواهد شد.
    شيخ طوسى شيوه حكومت دارى اسماعيليّه را مى داند، آنان به كسى رحم نمى كنند، ارسلان در اين مدّت به هر جا حمله كرد، آنجا را به آتش كشيد و دست مخالفان خود را قطع كرد، اگر او روى كار بيايد، حتماً شيعيان را مجبور مى كند كه مذهب اسماعيليّه را قبول كنند.
    چه بسا فرقه اسماعيليّه براى بعضى از جوانان جذاب باشد! زيرا در آن فرقه، هيچ دستور سختى نيست، نه نماز واجب است و نه روزه و نه حجّ! چه بسا ارسلان با تبليغات بتواند جوانان شيعه را بفريبد و نسل آينده را از مكتب تشيّع جدا گرداند. اسماعيليّه به نجف و كربلا علاقه داشتند، اين باعث مى شود كه چه بسا شيعيان فريب بخورند!
    سال ها قبل، عدّه اى از شيعيان فريب اسماعيليّه را خورده اند و در محله كَرخ چنين شعار داده اند: "يا حاكم! يا منصور!"، اين شعارِ اسماعيليّه بود، آرى، چنين سابقه اى در ذهن گروهى از شيعيان وجود دارد و خطرى بسيار بزرگ است.
    آرى، اسماعيليّه اصلاً "حضرت مهدى(عليه السلام)" را قبول ندارند، كسى كه امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهليّت از دنيا مى رود، چه خطرى بدتر از اين كه شيعيان به سوى جاهليت پيش بروند، چقدر براى اين مكتب آسمانى، خون دل خورده شده است. شيخ طوسى مى داند كه بايد بين "گزينه بد" و "گزينه بدتر"، انتخاب كند، سقوط حكومت آل بويه، گزينه بد است ولى بدتر از آن اين است كه شيعيان بغداد به انحراف اسماعيليّه گرفتار شوند و دين و آيين خود را از دست بدهند.
    شيخ تصميم خود را گرفته است، ولى قبل از هر چيز به فكر حفظ ميراث شيعه است، بزرگ ترين ميراث شيعه چيست؟ "كتاب هاى حديث". او مى داند اگر فتنه اى برپا شود، دشمنان اوّل كارى كه مى كنند كتاب ها را خواهند سوزاند، همه شكوه و عظمت مكتب شيعه به خاطر معارف اهل بيت(عليهم السلام)است، دشمنان مى خواهند اين معارف به آيندگان نرسد.
    شيخ طوسى بسيار باهوش است، اين امور را پيش بينى مى كند، پس كارهاى احتياطى را آغاز مى كند: در كتابخانه او، ده ها نسخه از كتاب هاى شيعه وجود دارد، كتابخانه "دارُ العِلْم" پر از كتاب است، او يك نسخه از كتاب هاى مهم را به نجف مى فرستد، اين كار را به صورت مخفيانه انجام مى دهد، هر شخص مورد اعتماد او كه براى زيارت به نجف مى رود به او مقدارى كتاب مى دهد تا آن ها را به نجف ببرد.
    روشن است كه لازم نيست كه او همه كتاب ها را به نجف ببرد، زيرا اين كار، حساسيت برانگيز مى شود، او كارشناس اين كار است و مى داند چه بايد بكند، هر آنچه نسل هاى بعد (براى دريافت احاديث اهل بيت(عليهم السلام)) نياز دارند به نجف برده مى شود، آرى، حادثه و شورش، نزديك است، بايد فرصت را غنيمت شمرد!

    * * *


    سپاه طغُرُل به سوى بغداد مى آيد، ارسلان از بغداد فرار مى كند، طغُرُل وارد بغداد مى شود، او يك سنّى است و آمده است خلافت را نجات بدهد، فتنه اى بر پا مى شود، دشمنان فرصت را غنيمت مى شمارند و به منطقه كَرخ حمله مى كنند و آنجا رابه آتش مى كشند، گروه زيادى از شيعيان را به قتل مى رسانند و كتابخانه "دارُ العِلْم" را در آتش مى سوزانند، در آن كتابخانه بيش از صد قرآن نفيس وجود داشت!!
    دشمنان به حرم امام كاظم و امام جواد(عليهما السلام) هجوم مى برند و آنجا را آتش مى زنند و ساختمان هاى آن را ويران مى كنند و ضريح آن دو امام (كه از چوب گرانقيمتى بود) در آتش مى سوزد، حتّى دشمنان مى خواهند قبر آن دو امام را هم بشكافند كه شيعيان مانع مى شوند.
    طغُرُل مدّتى در بغداد مى ماند، ولى به او خبر مى رسد كه برادرش بر ضدّ او قيام كرده است، براى همين با سپاه خود از بغداد به سوى ايران حركت مى كند، وقتى سپاه او بغداد را ترك مى كند، ارسلان با لشكر خود در حالى كه پرچم اسماعيليّه را بر افراشته است وارد بغداد مى شود و به دربار خليفه حمله مى كند و خليفه عبّاسى را به زندان مى افكند و در مسجدهاى شهر، به نام "خليفه اسماعيليّه" خطبه مى خواند.
    اكنون خليفه عبّاسى از زندان، نامه اى محرمانه به طغُرُل مى نويسد و به او خبر مى دهد كه هر چه زودتر به بغداد برگردد و خلافت را نجات بدهد، اين بار طغُرُل با سپاه زيادترى به سوى بغداد مى آيد و بغداد را فتح مى كند و ارسلان را به قتل مى رساند. اينجاست كه طُغرُل "ملك رحيم" را كه آخرين حاكم آل بويه است از حكومت بركنار كرده و او را به ايران مى فرستد تا در قلعه اى زندانى شود و اين گونه است كه حكومت آل بويه به پايان مى رسد، (ملك رحيم بعد از دو سال در زندان مى ميرد).
    اكنون دشمنان ابتدا به محل زندگى آل بويه هجوم مى برند، آنجا را به آتش مى كشند، سپس به خانه شيعيان حمله مى كنند و بسيارى از خانه ها را آتش مى زنند، پس به سوى خانه شيخ طوسى حمله مى كنند، ولى عدّه اى از شيعيان، قبل از شروع آشوب، شيخ را به مكان امنى برده اند، دشمنان كتابخانه شيخ را در آتش مى سوزانند، آنها منبرى را كه شيخ سال ها بر روى آن، براى شاگردانش حديث مى خواند آتش مى زنند.
    طغُرُل فرمان مى دهد كه كسى حقّ ندارد در اذان جمله "حَىّ عَلى خَيْرِ العَمَل" را بگويد، زيرا اين قسمت اذان، مخصوص شيعه ها است. دشمنان همه تابلوهايى را كه نام حضرت على(عليه السلام)در آن است از بين مى برند، افرادى وارد منطقه كَرخ مى شوند و با صداى بلند، اشعارى در مدح ابوبكر و عُمِر (خليفه اوّل و دوم) مى خوانند. هر كس كه با آنها مخالفت مى كند به شهادت مى رسانند، دشمنان يكى از شيعيان سرشناس را دستگير مى كنند و او را به جرم تشيّع اعدام مى كنند و سر او را در بازار آويزان مى نمايند.

    * * *


    شيخ طوسى مدّتى مخفيانه در منطقه كرخ باقى مى ماند، هيچ كس از جاى او خبر ندارد، دشمنان نمى توانند او را پيدا كنند، مدّتى مى گذرد و فتنه فروكش مى كند، زيرا با كشته شدن ارسلان، فضا آرام مى شود و دشمنان (سنّى هاى تندرو) هم به خيال خود، انتقام خود را گرفته اند، آنان خيال مى كنند كه ديگر مكتب تشيّع از بين مى رود، زيرا كتاب هاى شيعه را سوزانده اند و ديگر چيزى براى مكتب شيعه باقى نمانده است، ولى اين يك خيال باطل است!
    چند ماه مى گذرد، شيخ طوسى تصميم مى گيرد از بغداد مهاجرت كند، عدّه اى مى گويند: "شيخ به ايران باز مى گردد"، ولى شيخ نمى تواند در اين شرايط سخت، شيعيان را به حال خود رها كند، او تصميم بزرگ خود را مى گيرد و به "نجف" مهاجرت مى كند، عدّه زيادى همراه او به نجف مى روند.
    شرايط نجف، مطلوب نيست، شيعيان گرفتار فقر شده اند، اوضاع اقتصادى خوبى ندارند، شيخ طوسى به آرزوى خود رسيده است، او هميشه دوست داشت كه سال هاى آخر عمرش در كنار امير المؤمنين(عليه السلام) باشد! او نزديك حرم، خانه اى تهيه مى كند و در همان جا درس خود را شروع مى كند، تعداد شاگردان او كم هستند، ولى او چراغى را روشن مى كند كه صدها سال خواهد درخشيد و تاريخ شيعه را روشنايى خواهد بخشيد.
    شيخ در گوشه خانه خود، كتاب هاى شيعه را براى شاگردانش مى خواند و از آنان مى خواهد تا از آن كتاب ها، نسخه بردارى كنند، او به فكر نشر ميراث تشيّع است و در اين كار هم موفّق مى شود. او دوازه سال در نجف زندگى مى كند و خدا به او توفيق مى دهد تا "حوزه علميّه نجف" را تأسيس كند.
    قبل از مهاجرت شيخ، نجف جمعيّت زيادى نداشت، ولى با مهاجرت او كم كم شيعيان به آنجا مى آيند و نجف به شهرى بزرگ تبديل مى شود و پايگاه قدرتمند شيعه مى گردد. هر چند در بغداد، ديگر مراسم غدير و عاشورا ممنوع شده است، ولى نجف شهرى شيعه نشين است و در آن، اصلاً سنّى وجود ندارد، اين شهر همه شيعه هستند، پس هر سال مراسم غدير و عاشورا در اين شهر برگزار مى شود و اين دو مراسم، هويّت شيعه را حفظ مى كند. آرى، در روز غدير مردم به حرم اميرالمومين(عليه السلام) مى روند و با آن حضرت بيعت مى كنند و سرور و شادمانى خود را نشان مى دهند.

    * * *


    تو همراه من به نجف آمده اى، چه روزها و شب هايى كه در حرم اميرالمؤمنين(عليه السلام) به سر مى بريم! به راستى چه چيزى برتر از اين است كه انسان در كنار مولاى خود باشد؟ ما شيعيان او هستيم، با او پيمان بسته ايم...

    * * *


    همسفر خوبم! اكنون ديگر وقت جدايى است، سفر ما رو به پايان است، تو ديگر بايد به خانه و شهر خود بازگردى، ممنون تو هستم كه در اين سفر همراهم بودى!
    از تو تشكّر مى كنم، در اين سفر تاريخى همسفر من بودى، سفرم به پايان رسيد، تو در قرن چهاردهم هجرى هستى، لحظه اى فكر كن، به راستى اگر جامعه در همان مسيرى كه پيامبر مشخّص كرده بود حركت مى كرد، اگر ولايتِ امام در جامعه شكل مى گرفت، وضع جهان چگونه بود؟ ديگر از اين همه ظلم و ستم خبرى نبود.
    اكنون بشر براى نجات از اين جهنّم ظلم و ستم، نياز به غدير دارد تا به رهايى و آزادگى برسد، اين چه غفلتى است كه بعضى گرفتار آن شده اند و خيال مى كنند اختلاف شيعه با ديگران، بر سر اين است كه آيا على(عليه السلام)خليفه بود يا ابوبكر؟ اگر اختلاف شيعه و ديگران اين گونه معنا شود، دعوا بر سر حكومت انسان بر انسان خواهد بود ولى تو خودت مى دانى كه اين سخن اشتباه است، اختلاف شيعه با ديگران بر سر اين است: "آيا خدا در جامعه حكومت كند يا شيطان؟"، شيعه مى گويد: "فقط خدا حقّ حكومت و ولايت دارد و امام حجّت خداست ولى خط شيطان، ولايت را غصب كرد".
    غدير مى خواهد با حكومت شيطان مبارزه كند و آن را نابود سازد و ولايت خدا را در جامعه جايگزين نمايد، شيعه در روز غدير به ميدان مى آيد تا اعلام كند از حزب شيطان نيست و به همه بفهماند كه حقّ چيست و راه رستگارى چيست.
    در اين سفر ديدى كه شيعيان بغداد چه كار باشكوهى كردند و در فرصتى كه برايشان پيش آمد، چه افتخارى براى خود آفريدند، ببين كه ما چقدر وامدار آنها هستيم و بعد از هزاران سال، آنان را تمجيد مى كنيم، حالا نوبت من و توست، بايد كارى كنيم كه آيندگان ما را تمجيد كنند و به ما آفرين بگويند كه چگونه "شعائر" را شكوفاتر كرديم! بايد در عيد غدير شاهكار كنيم، پس به پاخيز!
    خدا در روز غدير به پيامبر چه گفت؟ (فَاِنْ لَمْ تَفْعَلْ...)، "اى پيامبر! اگر اين كار را انجام ندهى، وظيفه ات را انجام نداده اى"، خدا به پيامبر نگفت: "فَاِنْ لَمْ تَقُل...": "اگر سخن نگويى، وظيفه ات را انجام نداده اى"، پس در زمينه غدير، بايد كارى انجام داد، برخيز كه وقت عمل است!
    آرى، ما مى خواهيم عرصه را بر شيطان تنگ كنيم، مى خواهيم حقّ را يارى كنيم، الآن براى ما فرصت پيش آمده است، دقّت كن! براى شيعه چه فرصت خوبى پيش آمده است! "زيارت أربعين" را نگاه كن! چه غوغايى در كربلا بر پا مى شود، ميليون ها نفر در كربلا جمع مى شوند، اين حضور اجتماعى چقدر بركت دارد، "غدير" هم بايد اين گونه باشكوه برپا شود... دوست من! سفر ما به پايان رسيد، ولى كار من و تو آغاز شد، اينجا پايان كار نيست، بلكه ما به آغاز كار خود رسيده ايم!
    به راستى وعده من و تو كجاست؟ "روز غدير"، كارى كن كه كارستان شود، به "كاروان شادى" شكوه ببخش! همه بايد دست به دست هم بدهيم و همديگر را پيدا كنيم، الآن فرصت پيش آمده است...


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۴: از كتاب راه شیدایی نوشته مهدي خداميان آراني هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن