کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    ۱۳

      ۱۳


    بالاى درخت خرما رفته ام و دارم خرماى تازه مى خورم، صاحب نخلستان به من گفته است كه اگر خرماى اين درخت را بچينم ده كيلو خرما به من مى دهد. مشغول چيدن خرما هستم كه از دور، صداى طبل و شيپور به گوشم مى رسد، تعجّب مى كنم اين وقت سال كه وقت شادى و جشن نيست. بى خيال مى شوم و كار خودم را انجام مى دهم.
    لحظاتى مى گذرد، تو از راه مى رسى و به من نگاه مى كنى و با صداى بلند مى گويى:
    ــ آقاى نويسنده! رفته اى بالاى درخت چه كنى؟
    ــ مگر نمى بينى دارم خرما مى چينم!
    ــ حالا چه وقت خرما چيدن است!
    ــ مى شود بگويى حالا وقت چه كارى است؟
    ــ سنّى ها مراسم "جشن غار" گرفته اند، تو بايد الآن در اين جشن باشى و براى ما مطلب بنويسى، به جاى نوشتن رفته اى بالاى درخت و خرما مى خورى!
    ــ خوب شد! خيلى خوب شد.
    ــ يعنى چه؟ براى چه چنين مى گويى؟
    ــ بعداً برايت توضيح مى دهم.
    از درخت پايين مى آيم و همراه تو به سوى مركز شهر مى رويم، چه غوغايى برپا شده است، چقدر جمعيّت در اينجا جمع شده اند، چقدر شيرينى در اينجا پخش مى كنند. چه خبر شده است!
    من موضوع را بررسى مى كنم، امروز جمعه 26 ذى الحجه سال 389 هجرى است. هشت روز قبل، شيعيان جشن غدير را برگزار كرده اند، امروز سنّى ها جشنى را به نام "جشن غار" به راه انداخته اند. ماجراى غار مربوط به ابوبكر (خليفه اول) است، وقتى پيامبر مى خواست از مكّه به مدينه هجرت كند، كافران مكّه تصميم گرفتند آن حضرت را به قتل برسانند، پس خانه او را محاصره كردند، على(عليه السلام) در بستر پيامبر خوابيد و پيامبر از خانه خود به سمت غار "ثَور" رفتند، در بين راه، ابوبكر را ديدند، ابوبكر با پيامبر همراه شد، آنها سه روز در آن غار بودند، اهل سنّت بر اين باورند كه اين ماجرا در مثل چنين روزى اتّفاق افتاده است و براى اوّلين بار است كه اين جشن را برگزار مى كنند.
    من پيش خود قدرى فكر مى كنم و خنده ام مى گيرد، تو از اين خنده من متعجّب مى شوى! كسانى كه اين جشن را برگزار كرده اند طرفداران "احمدبن حنبل" هستند، اين ها همه "حَنبلى" هستند، حتماً مى دانى كه اهل سنت، چهار مذهب دارند، در طول تاريخ، همواره سنّى هاى تندرو، پيرو "احمدبن حَنبل" بوده اند، در آينده كسانى پيدا مى شوند كه خود را پيرو احمدبن حَنبل مى دانند و جشن غدير را بدعت مى دانند، آنان برگزارى هر نوع جشنى را حرام مى دانند (آنان اجازه نمى دهند كسى براى تولد پيامبر هم جشن بگيرد!!)، وقتى من اين منظره را ديدم و گفتم: "خوب شد"، منظورم اين بود كه هر وقت شيعه اى با آن تندروها روبرو شد مى تواند به آنها بگويد: "اگر برگزارى جشن، بدعت و حرام است پس چرا حنبلى هاى بغداد در قرن چهارم، جشن غار را برگزار كردند؟ آنها كه به زمان احمدبن حنبل نزديك تر بودند پس چرا آن جشن باشكوه را در بغداد برگزار كردند؟ شما كه شيعيان را به خاطر برگزارى جشن، كافر مى دانيد لطف كنيد اول، گذشتگان خود را كافر بدانيد! اگر شما مرد هستيد، براى همه بازگو كنيد كه ميراث دار چه كسانى هستيد".
    سخنم به اينجا كه مى رسد، متوجّه منظور من مى شوى، من سخن خود را ادامه مى دهم: "سنّى ها فهميده اند كه ديگر حمله فيزيكى به جشن غدير، فايده اى ندارد، پس به فكر حمله فرهنگى افتاده اند و به خيال خود دست به تهاجم فرهنگى زده اند و با اين كار مى خواهند نقش كاروان غدير را كم رنگ كنند، آرى، بيرون آمدن مردم و جشن غدير بر پا كردن، آن قدر اثر بخش است كه سنّى ها مجبور شده اند كپى بردارى كنند و اين مراسم جشن غار را برپا كنند".
    با هم به تماشاى جمعيّت مى نشينيم، آن شتر را نگاه كن! مثلاً كسى كه داخل آن نشسته است، ابوبكر است! يك نفر هم با صداى بلند آيه 40 سوره توبه را مى خواند: (لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا)، به معناى آيه فكر مى كنم، اين آيه درباره لحظه اى است كه پيامبر و ابوبكر در غار بودند و پيامبر به ابوبكر گفت: "اندوهناك نباش! خدا با ماست"، اهل سنّت اين آيه را با صداى بلند مى خوانند و درباره آن سخن مى گويند كه خدا در قرآن، اين گونه درباره ابوبكر سخن گفته است!
    وقتى من اين سخن را مى شنوم لبخند مى زنم، تو از لبخند من، متعجّب مى شوى، من بعداً درباره اين آيه سخن خواهم گفت.

    * * *


    همسفرم! برايت گفتم كه امروز 26 ذى الحجه سال 389 است، چهار روز ديگر، ماه محرّم مى شود و شيعيان سياه پوش مى شوند و عزادارى مى كنند، روز عاشورا، مراسم عزادارى امام حسين(عليه السلام)بر پا مى شود.
    هشت روز بعد از آن، سنّى ها مراسم عزادارى بر پا مى كنند و براى "مُصعَب" بر سر و سينه مى زنند، آنان بر اين باورند كه سال ها پيش در چنين روزى، مُصعَب كشته شد و اكنون بايد براى او بر سر و سينه زد! اين مراسم تا به حال سابقه نداشته است، حدس تو درست است، سنّى ها اين مراسم را راه انداخته اند تا اثر مراسم عاشورا را كم رنگ كنند و به خيال خود، كار فرهنگى كرده باشند.
    "مُصعَب" كيست؟ او پسر "زبير" است (حتماً نام طلحه و زبير را شنيده اى! اين دو نفر بودند كه وقتى حضرت على(عليه السلام)به حكومت رسيد جنگ به راه انداختند و همراه با عايشه به بصره هجوم بردند و طرفداران حضرت على(عليه السلام)را به شهادت رساندند)، وقتى حادثه كربلا پيش آمد، بعد از چند سال، مختار ثَقَفى قيام كرد و در كوفه حكومت تشكيل داد. در آن زمان، كوفه پايتخت عراق بود و هنوز شهر بغداد ساخته نشده بود. مختار ثَقَفى، قاتلان امام حسين(عليه السلام) را به سختى مجازات كرد. مُصعَب با سپاهى به كوفه هجوم برد و مختار و ياران او را به قتل رساند و خودش، حكومتِ كوفه را به دست گرفت، بعد از مدّتى، خليفه أموى به كوفه لشكركشى كرد و مُصعَب را كشت. اكنون سنّى هاى بغداد بر اين باورند كه مُصعَب در روز هجدهم ماه محرّم كشته شده است و براى او عزادارى مى كنند و اين مراسم را برگزار كرده اند! نكته جالب اين كه آنها گاهى (به صورت دسته جمعى) به كوفه مى روند تا قبرِ مُصعَب را زيارت كنند! (آنان با اين كار مى خواهند زيارت كربلا را كم رنگ جلوه بدهند و براى رقابت با فرهنگ ناب شيعه، اين كار را مى كنند!).
    اكنون من به آن كسانى كه "مراسم عزادارى" و "زيارت" را بدعت مى دانند چنين مى گويم: "اگر اين مراسم، بدعت و حرام است پس چرا سنّى هاى بغداد در قرن چهارم، براى مُصعَب اين مراسم را برگزار كردند و بر سر و سينه زدند؟ شما كه شيعيان را به خاطر برگزارى عزادارى، كافر مى دانيد لطف كنيد اول، گذشتگان خود را كافر بدانيد!".

    * * *


    سنّى هاى بغداد خيال مى كنند كه سال به سال اين دو مراسم (جشن غار و عزادارى مُصعَب) باشكوه تر خواهد شد، تو هم مثل بعضى ها نگران هستى كه شايد اين مراسم بتواند مراسم غدير و عاشورا را كم رنگ كند، دو سه بار با من در اين باره سخن مى گويى، من صبر مى كنم تا فرصت مناسب فرا برسد.
    چند ماه مى گذرد، تو خبردار مى شوى كه بزرگان اهل سنّت جلسه اى مهمّ دارند و مى خواهند براى باشكوه تر شدن آن مراسم با هم مشورت كنند. تو اين ماجرا را به من مى گويى، اكنون فرصت مناسبى است، پس وقت مى گذارم و مطالب مهمى را براى تو مى گويم، من چندين بار آن مطالب را بازگو مى كنم تا يقين كنم تو آنها را به خوبى آموخته اى. برنامه من اين است كه تو به مسجدى كه رهبر سنّى ها در آنجا نماز مى خواند بروى و از او چند سؤال بنمايى. تو آماده هستى و مى دانم كه به خوبى مى توانى اين برنامه را اجرا كنى. در حقّ تو دعا مى كنم و تو را روانه مسجد مى كنم.
    تو به آن مسجد مى روى، بعد از نماز (در حالى كه مردم سخنان تو را مى شنوند) چنين مى گويى:
    ــ من مسافرى هستم كه به اين شهر آمده ام، سال قبل در "جشن غار" شركت كردم، با چشم خود ديدم كه شما چقدر زحمت كشيديد، ولى من يك سؤال دارم.
    ــ سؤال تو چيست؟
    ــ من شنيدم كه شما آيه 40 سوره توبه را بر روى پرچم ها نوشته بوديد و همه آن را مى خواندند، در اين آيه، پيامبر به ابوبكر مى گويد: (لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا)، "اندوهناك نباش! خدا با ماست".
    ــ بله. اين آيه را بايد در آن روز بخوانيم، همه بايد بدانند كه ابوبكر چه مقامى داشته است.
    ــ آيا پيامبر از خوبى ها و فضيلت ها نهى مى كند؟
    ــ اين چه سؤالى است؟ معلوم است كه پيامبر هرگز از خوبى ها و فضيلت ها نهى نمى كند.
    ــ پيامبر به ابوبكر گفت: "نگران نباش!"، اگر اين نگرانى ابوبكر، فضيلت و خوبى بود، پس چرا پيامبر ابوبكر را از آن نهى كرد؟
    ــ اين كه پيامبر از "نگرانى" نهى كرد، براى اين است كه نگرانىِ ابوبكر، چيز بدى بود.
    ــ اگر اين طور است پس چرا شما به آن افتخار مى كنيد؟ نگرانىِ ابوبكر، اطاعت خدا نبود، بلكه خطا بود و براى همين بود كه پيامبر از آن نهى كرد! سكوت به يكباره همه مسجد را فرا مى گيرد، همه با شرمسارى سرها را پايين مى اندازند، آنان مى فهمند كه اگر مراسم را ادامه بدهند آبروى خود و ابوبكر را برده اند.

    * * *


    اكنون يكى رو به تو مى كند و چنين مى گويد:
    ــ قرآن در اين آيه مى گويد: "ابوبكر، رفيق و دوست پيامبر است و همين مطلب بهترين فضيلت براى ابوبكر است".
    ــ در كجاى اين آيه چنين چيزى آمده است؟
    ــ اين اوّل آيه است: (اِذْ يَقُولُ لِصاحبِهِ)، قرآن مى گويد: پيامبر با صاحبِ خود سخن گفت. "صاحب" به معناى "دوست و رفيق" است، پس ابوبكر دوست پيامبر بوده است.
    ــ اين ترجمه اشتباه است!
    ــ براى چه؟
    ــ در آيه 37 سوره كهف چنين آمده است: (قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ اَكَفَرْتَ....)، ترجمه آن اين است: "آن مؤمن به صاحِب خود كه كافر بود چنين گفت". اگر "صاحب" را به معناى "دوست" بگيريم، بايد بگوييم آن مؤمنى كه خدا از او تعريف كرده است با يك كافر دوست بوده است و تو مى دانى كه اين درست نيست، زيرا مؤمن هرگز با كافر، دوست نمى شود!
    ــ به اين نكته دقت نكرده بودم!
    ــ كلمه "صاحب" در قرآن به معناى همراه است. همراه بودن ابوبكر با پيامبر، فضيلت نيست، زيرا وقتى پيامبر به مدينه هجرت مى كرد يك كافر را كه "بلد راه" بود همراه خود برد تا راه را به او نشان بدهد پس شخص كافر هم مى تواند همراه پيامبر باشد.

    * * *


    اكنون وقت آن است تا نكته ديگرى را بازگو كنى، پس چنين مى گويى:
    ــ پيامبر چند روز در آن غار بود؟
    ــ سه روز.
    ــ اگر شما اين مطلب را قبول داريد پس چرا مطلبى را مى گوييد كه نتيجه آن اين است كه پيامبر نزديك به دو ماه در غار بوده است!
    ــ يعنى چه؟
    ــ وقتى پيامبر به مدينه رسيد ماه ربيع الأوّل بود، شما جشن غار را در 26 ذى الحجه مى گيريد (هشت روز بعد از غدير). بين 26 ذى الحجه تا ماه ربيع الأوّل، بيش از دو ماه فاصله است! آيا شما مى خواهيد بگوييد كه پيامبر در اين دو ماه در غار يا در راه مدينه بوده است؟ هيچ كدام از تاريخ نويسان، سخن شما را تأييد نمى كنند!

    * * *


    اكنون وقت آن است تا درباره "مُصعَب" سخن بگويى، پس رو به آنان مى كنى و مى پرسى:
    ــ آيا شما قبول داريد كه پيامبر فرمود: "بعد از من دوازده خليفه از قريش به خلافت مى رسند"؟
    ــ آرى.
    ــ شيعيان مى گويند كه اين دوازده خليفه، همان دوازده امام معصوم هستند، در نظر آنان، خليفه هفتم، امام كاظم(عليه السلام)است، من از شما مى پرسم به نظر شما خليفه هفتم كيست؟
    ــ به نظر ما هفتمين خليفه، عبد الملك بن مروان است كه رحمت خدا بر او باد!
    ــ آيا در آن زمان، اطاعت او بر مسلمانان واجب بود؟
    ــ آرى. او هفتمين خليفه پيامبر است.
    ــ اگر كسى بر ضد او شورش مى كرد، حكمش چه بود؟
    ــ او كافر است و از دين اسلام، خارج شده است.
    ــ خوب. مگر مُصعَب كه شما براى او عزادارى مى كنيد بر ضد عبد الملك بن مروان شورش نكرد؟ طبق سخن خود شما او كافر بوده است، شما چرا در روز هجدهم محرم براى او عزادارى مى كنيد؟ آخر چطور مى شود كه مسلمانان براى يك كافر، به سر و سينه بزنند و عزادارى كنند؟ شما به كوفه مى رويد و قبر او را زيارت مى كنيد، آخر چگونه من باور كنم اين همه جمعيّت مسلمان براى زيارت يك كافر اين همه راه را طى مى كنند؟ در تاريخ آمده است كه عبد الملك بن مروان مُصعَب را به قتل رساند، شما با اين كارهاى خود، هفتمين خليفه خودتان را نكوهش مى كنيد! آيا نمى هراسيد مردم از مُصعَب درس بگيرند و بر ضد خليفه اين زمان، شورش كنند؟ شما كه به دستگاه خلافت اين قدر، ارزش مى دهيد چرا اين كار را انجام مى دهيد؟
    هيچ كس به تو جوابى نمى دهد، آنان سرهاى خود را پايين گرفته اند، وقتى تو از مسجد خارج مى شوى، آنها به هم مى گويند: "اين مراسمى كه ما راه انداخته ايم، بيشتر آبروى ما را مى برد!".
    آرى، تاريخ نشان داده است كه خيلى ها تلاش كرده اند (به خيال خود) مراسمى همانند مراسم شيعيان درست كنند ولى موفّق نشدند، زيرا مراسمى كه شيعه برگزار مى كند، ريشه در اراده خدا دارد، خدا اراده كرده است كه مراسم شيعه برگزار شود و دل ها با عشق اهل بيت(عليهم السلام)عجين شود! اين خداست كه در دل شيعيان، غوغايى به پا مى كند و آنان براى برگزارى اين مراسم، سر از پا نمى شناسند، برپايى چنين مراسمى را هرگز نمى توان با عقلِ دنيايى تحليل كرد، اگر قرار بود اين مراسم فقط به همّت شيعيان باشد، با اين همه مشكلات و كارشكنى هايى كه در طول تاريخ شده است ديگر اثرى از آن نبود، وقتى خدا اراده كند كه چراغى را روشن نگاه دارد، آن چراغ خاموش شدنى نيست، شايد چند روزى، دشمنان از شكوه آن بكاهند ولى مدّتى كه بگذرد، اين شعله روشن تر مى شود و دل ها را بى قرار مى كند.

    * * *


    سال ها مى گذرد، ديگر اهل سنّت، آن دو مراسم را برگزار نمى كنند، وقتى روز غدير فرا مى رسد، شيعيان كاروان غدير را راه مى اندازند ولى اصلاً خبرى از "جشن غار" نيست، روز عاشورا كه فرا مى رسد، هيأت هاى عزادارى مراسم خود را برگزار مى كنند، ولى هشت روز بعد از آن، خبرى از "عزادارى مُصعَب" نيست. اين دو مراسم، تعطيل مى شود، حتماً اين سخنانى را كه تو گفته اى افراد ديگر هم به آنان گفته اند و آنان فهميده اند اين مراسم، جز شكست براى آنان چيزى ندارد، آرى، هيچ كس براى بردن آبروى خود، پول و وقت خود را هزينه نمى كند، اين مراسم، نتيجه اى جز بى آبرو شدن براى آنان در بر ندارد!

    * * *


    سال 398 هجرى فرا مى رسد و روز عاشورا با جشن "مهرگان" همزمان مى شود، اين جشن در روز اول پاييز برگزار مى شود، (مردم بغداد اين روز را همانند روز نوروز جشن مى گرفتند)، شيعيان در اين سال، اين جشن را تعطيل مى كنند و به عزادارى مى پردازند.

    * * *


    در ايران، آمار شيعيان زيادتر مى شود، همچنين خبرهايى از شمال قاره آفريقا (ليبى، تونس، الجزاير) مى رسد، بسيارى از شهرهاى مسلمان نشين آنجا شيعه شده اند و به مكتب تشيع رو آورده اند، آنان در روز عاشورا عزادارى مى كنند و روز غدير را هم جشن مى گيرند و از دشمنان اهل بيت(عليهم السلام) بيزارى مى جويند.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۳: از كتاب راه شیدایی نوشته مهدي خداميان آراني هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن