کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    ۷

      ۷


    گروهى از شيعيان با مُعزّالدولة سخن گفته اند و براى او اهميّت "كاروان شادى" در روز غدير را بازگو كرده اند و از او خواسته اند تا آنان را براى برپايى آن جشن باشكوه، يارى كند. مُعزّالدولة قول داده است تا در اين زمينه همكارى كند.
    آرى، اينجا بغداد است و دشمنان برپايى جشن غدير را نمى پسندند، آنان سال هاى سال تلاش كرده اند تا نورِ غدير را خاموش كنند، بعضى از علماى آنان، "غدير" را انكار كرده اند، هر كارى از دست آنان برمى آمده است انجام داده اند، ولى اكنون برپايى مراسم غدير در بغداد (كه پايتخت جهان اسلام است)، همه زحمات آنان را تباه مى كند، اگر مُعزّالدولة فرمان حكومتى ندهد، چه بسا آنها دسيسه اى كنند و براى شيعيان مشكلاتى پيش آورند.
    مُعزّالدولة صبر مى كند و چيزى را آشكار نمى كند ولى مقدّمات كار را فراهم مى كند، دستور مى دهد تا شيعيان پرده هاى رنگى كه نشانه شادى است آماده كنند.

    * * *


    بايد برخيزم! آفتاب روز غدير سال 352 طلوع مى كند، روز عيد است، امروز نقطه عطف ديگرى در تاريخ تشيّع آغاز مى گردد، مُعزّالدولة فرمان داده است تا مراسم غدير برپا شود، اين اولين بار است كه كاروان غدير به صورت آشكارا در بغداد برگزار مى گردد. تا ساعتى ديگر، اوّلين كاروان غدير حركت مى كند...

    * * *


    چه شورى در ميان شيعيان بر پا شده است! همه به ميدان آمده اند، همه دست به دست هم داده اند، پرده هاى رنگى را در خيابان ها نصب مى كنند، عدّه اى هم خيابان ها را آب پاشى مى كنند.
    ديگر وقت آن است كه بر طبل ها بزنند و شيپورها نواخته شود، غوغايى بر پا مى شود، مردم از خانه بيرون مى آيند، چه خبر شده است؟ اين صداى شادى براى چيست؟ آنان چهره شهر را به گونه ديگر مى بينند، همه جا زينت شده است!
    كاروان شادى آماده حركت است، چه شورى بر پا شده است! زن و مرد، پير و جوان، لباس هاى نو به تن كرده اند، بوى خوش عطر همه جا به مشام مى رسد.
    شيعيان بغداد اين مراسم را زيبا برگزار مى كنند، آنان به سوى حرم امام كاظم و امام جواد(عليهما السلام) در حال حركت هستند، هر كس كه از خيابان عبور مى كند، جذب اين كاروان شادى مى شود، زيبايى امروز آن قدر چشم گير است كه ابن اَثير (يكى از نويسندگان بزرگ اهل سنّت) در كتاب خود درباره امروز چنين مى نويسد: "آن روز، بسيار ديدنى بود!".
    شيعيان در اين روز، "نمازِ عيد غدير" را به جا مى آورند، جمعيت زيادى در صف هاى منظم به نماز مى ايستند و شكوه روز غدير را به نمايش مى گذارند.

    * * *


    همسفرم! تو كجايى؟ من در جستجوى تو هستم، از صبح زود رفته اى براى عظمت غدير، كارى انجام بدهى! از دور تو را مى بينم كه پرچمى در دست گرفته اى و همراه با ديگران راهپيمايى مى كنى! خيلى دلم مى خواست من هم يك پرچم به دست داشتم، ولى از كجا پرچم تهيه كنم؟ به من مى گويى: "پرچم تو، همين قلم توست". سخن تو به دلم مى نشيند.
    قرار است مراسم تا شب ادامه يابد، تمام روز، جشن و شادمانى است، شب كه فرا برسد، مردم در مكان هاى مشخّص، آتش روشن خواهند كرد، (در اين زمان، شهر را با آتش مى توان روشن كرد) شب هاى ديگر، شهر تاريك است، ولى امشب، شهر غرق نور، خواهد بود!

    * * *


    نگاه كن! آن پيرمرد را ببين! او عصازنان در كاروان حركت مى كند، دست نوه اش را هم گرفته است و او را با خود به اين مراسم آورده است، او دعاى ندبه مى خواند و با مولاى خود چنين نجوا مى كند: "مولاى من! بر من سخت است كه ديگران را ببينم ولى تو را نبينم! تا به كى حيران و سرگردان تو باشم؟ آيا راهى هست كه بتوانيم تو را ببينيم؟".
    آرى، آن پيرمرد از علما شنيده است كه مستحب است در روز غدير اين دعا خوانده شود، لازم نيست كه دعاى نُدبه حتماً اوّل صبح خوانده شود، هر وقت از روز كه باشد، مى توان آن را خواند. به راستى كه "غدير"، نشان از "جمعه" دارد و "جمعه" هم نشان از "غدير". روز جمعه و روز غدير، دو جلوه از آن "پيمان بزرگ" مى باشند و از "ولايت امام زمان(عليه السلام)" برايمان سخن مى گويد. شيعه هر جمعه در فراق امام زمانش اشك مى ريزد و روز غدير هم فرياد انتظار برمى آورد.

    * * *


    كاروان غدير به پايان رسيده است، ولى مى بينى كه من آشفته ام، صدايم مى زنى:
    ــ با اين عجله كجا مى روى؟
    ــ بايد هر چه زودتر "استاد طَبرانى" را ببينم!
    ــ استاد طَبَرانى كيست؟ چه شده كه تو هوس ديدن او را كرده اى؟
    ــ او يكى از علماىِ اهل سنّت است و به بغداد آمده است. تا او از اينجا نرفته است بايد او را ببينم.
    تعجّب مى كنى كه من چرا مى خواهم به ديدار او بروم، همراه من بيا تا برايت بگويم كه امروز يكى از اهل سنّت پيش من آمد و گفت: "در زمان آغازِ اسلام، هيچ اثرى از شيعه نبوده است؟ تشيّع را افرادى مانند شيخ كُلَينى و شيخ مفيد با كمك حكومت آل بويه درست كرده اند!". من مى خواهم جواب اين سخن را بدهم و بايد استاد طَبَرانى را ببينم.

    * * *


    اكنون ما نزد "استاد طبرانى" نشسته ايم، او يكى از علماى بزرگ اهل سنّت است و همه او را قبول دارند. او چندين كتاب نوشته است و احاديث پيامبر را در آن ها، جمع آورى كرده است.
    من رو به او مى كنم و مى گويم:
    ــ استاد! از "دمشق" به بغداد آمده اى و خسته راه هستى، ولى من آمده ام يك حديث از شما بشنوم!
    ــ من هزاران حديث در كتاب هايم نوشته ام، گمشده تو چيست؟ به دنبال چه حديثى هستى؟
    ــ استاد! مى خواهم حديثى از پيامبر را برايم بخوانيد كه در آن كلمه "شيعه" آمده باشد.
    او از جاى خود بلند مى شود و جلد ششم از كتاب "معجم كبير" خود را باز مى كند و صفحه 335 آن را مى خواند: "يك روز پيامبر رو به على كرد و فرمود: اى على! تو و شيعيان تو، در روز قيامت در كنار حوض كوثر نزد من مى آييد، من به شما از آب كوثر مى دهم در حالى كه چهره شما، روشن و نورانى است".
    اكنون آن كتاب را از او مى گيرم و اين حديث را مى نويسم، بعد كتاب را تحويل او مى دهم و از او تشكّر فراوان مى كنم و بعد از خداحافظى آنجا را ترك مى كنيم.

    * * *


    اكنون تو خودت همه چيز را مى فهمى، مى دانى كه من اين حديث را مى خواهم به آن شخص نشان بدهم! استاد طبرانى، شيعه نيست، او از علماى بزرگ اهل سنّت است و در كتاب خود اين حديث را نقل كرده است، اگر شيعه در زمان شيخ كُلَينى و شيخ مفيد درست شده است، پس چرا پيامبر به على(عليه السلام)مى گويد: "تو و شيعيان تو..."! معلوم مى شود در همان زمان، افرادى همچون سلمان، مقداد، ابوذر و عمار، شيعه على(عليه السلام) بودند، آرى، شيعه در زمان پيامبر هم وجود داشته است. من امشب اين حديث را از استاد طبرانى پرسيدم چون كسى كه اين سؤال را از من پرسيد، سنّى بود، پس بايد از زبان دانشمندى كه سنّى باشد جواب او را مى دادم.

    * * *


    همسفرم! مى دانم دوست دارى تا از كتب شيعه هم حديثى برايت نقل كنم، پس خوب گوش كن: روزهاى آخر عمر پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود، بيمارى آن حضرت شدّت گرفته بود و همه نگران حال او بودند، فاطمه(عليها السلام) در كنار بستر پيامبر بود، پيامبر گاهى از هوش مى رفت و گاهى به هوش مى آمد، قطرات اشك از چشم فاطمه(عليها السلام)جارى بود. پيامبر به هوش آمد، رو به فاطمه(عليها السلام) كرد و فرمود: "دخترم ! على را خبر كن تا نزد من بيايد".
    فاطمه(عليها السلام) فرزندش حسن(عليه السلام) را به دنبال على(عليه السلام) فرستاد، على(عليه السلام) با عجله خود را كنار بستر پيامبر رساند. پيامبر به او گفت: اى على ! سرت را پايين بياور مى خواهم سخنى با تو بگويم.
    على(عليه السلام) سر خود را پايين آورد و پيامبر به او چنين فرمود:
    ــ اى على ! آيا آيه 7 سوره "بيّنه" را خوانده اى؟ آنجا كه خدا مى گويد: "كسانى كه ايمان بياورند و كارهاى نيك انجام دهند، بهترين مردمان هستند".
    ــ آرى.
    ــ منظور از "بهترين مردمان"، تو و شيعيانِ تو مى باشيد. در روز قيامت در حالى كه صورت هاى شما از نور مى درخشد محشور مى شويد و از آب كوثر سيراب مى شويد.
    وقتى على(عليه السلام) اين سخن را شنيد، بسيار خوشحال شد و لبخند بر چهره اش نشست، اين مژده اى بزرگ براى او و شيعيانش بود. خوشا به حال شيعيان واقعى! آنان در روز قيامت هيچ اندوه و ترسى نخواهند داشت و روز قيامت، روز سرور و شادمانى آنان خواهد بود!
    آرى، سلمان، مقداد، ابوذر و عمّار و... همان شيعيان على(عليه السلام)بودند كه پيامبر آنان را دوست داشت و درباره آنان بارها سخن گفت، مكتب تشيع ريشه در دل تاريخ دارد، از همان آغاز اسلام، تشيّع وجود داشته است، اسلام واقعى همان مكتب تشيّع است و بس!


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۷: از كتاب راه شیدایی نوشته مهدي خداميان آراني هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن