کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل يك

      فصل يك


    در جستجوى من هستى، از چند نفر سراغ مى گيرى، كوچه به كوچه مى آيى تا به خانه ام مى رسى، دير وقت است، لحظه اى ترديد مى كنى كه درِ خانه را بزنى يا نه، سرانجام دستت را بر روى زنگ مى فشارى.
    به سوى تو مى آيم، درِ خانه به رويت باز مى كنم، بعد از سلام و احوال پرسى، خودت را معرّفى مى كنى، دانشجويى هستى كه در جستجوى جواب آمده اى.
    تو را به داخل خانه دعوت مى كنم، تو مى گويى: شرمنده ام كه اين وقت شب مزاحم شده ام، شايد شما مى خواستيد استراحت كنيد.
    نگاهى به تو مى كنم و اين چنين پاسخ مى دهم: كدام نويسنده را ديدى كه شب استراحت كند؟ شب، بهار نوشتن است!
    مى روم و براى تو چاى مى آورم و درست روبروى تو مى نشينم، از تو مى خواهم تا سؤال خود را بپرسى، شايد بتوانم كمكى به تو بكنم.
    كيف خود را باز مى كنى و چند صفحه را از آن بيرون مى آورى و مى گويى: ــ هر چه هست در اين نوشته ها است! اين ها مرا بيچاره كردند!
    ــ مگر در اين كاغذها چه نوشته شده است؟
    ــ اين سخنان آقاى بَسطامى است، آيا خبر داريد او چه گفته است؟
    ــ نه. من او را نمى شناسم، دفعه اوّلى است كه اسم او را مى شنوم.
    ــ او يكى از علماى اهل سنّت جنوب ايران است. او درباره شهادت حضرت فاطمه(عليها السلام) مطالبى را گفته است. از وقتى كه من سخنان او را خوانده ام، دچار شكّ و ترديد شده ام.
    ــ مگر او چه حرف هايى زده است؟
    ــ او گفته است كه شهادت حضرت فاطمه(عليها السلام)، بزرگ ترين دروغ تاريخ است!
    ــ عجب!
    ــ آرى! از وقتى كه من نوشته او را خواندم، به خيلى چيزها شك كرده ام. امشب به اينجا آمدم تا شما به من كمك كنيد. من مى خواهم حقيقت را بفهمم.
    ــ اين سخنان را به من بده تا بخوانم!
    نوشته ها را به من مى دهى و مشغول مطالعه آن مى شوم. اين آقا چه حرف هاى عجيبى در اينجا نوشته است!!
    ? ? ?
    وقتى همه سخنان او را مى خوانم، رو به تو مى كنم و مى گويم:
    ــ اين آقا در اينجا، سؤالات زيادى را مطرح كرده است كه بايد سرِ فرصت به آن جواب داد و اين وقت زيادى مى خواهد.
    ــ يعنى شما الآن نمى توانيد جواب بدهيد؟
    ــ شما چرا اين قدر عجله مى كنيد. مقدارى صبر و حوصله داشته باشيد. با توكّل به خدا همه اين سؤال ها، جواب داده خواهد شد.
    تو خوشحال مى شوى و از جاى خود برمى خيزى و خداحافظى مى كنى و مى روى.
    ? ? ?
    آقاى بسطامى! به سخنان تو فكر مى كنم... به من اجازه بده تو را به اين نام بخوانم: آقاى سُنّى!
    تو شهادت حضرت فاطمه(عليها السلام) را بزرگ ترين دروغ تاريخ مى دانى و مى گويى: "ما معتقديم اين مسأله، بزرگ ترين دروغ تاريخ است و هرگز چنين چيزى صحّت ندارد!".
    من بايد به دنبال جواب بروم، بايد حقيقت را كشف كنم، راهى طولانى در پيش رو دارم، بايد جواب تو را بدهم.
    ? ? ?
    همه مردم شهر در خوابند و من بيدارم! نگاهى به ساعت مى كنم، ساعت سه نيمه شب است، من معمولاً كتاب هاى عربى مى خوانم، شايد بدانى كه كتاب هاى اصلى و معتبر در زمينه علوم اسلامى، به زبان عربى هستند.
    از جاى خود برمى خيزم، خوب است به داخل حياط بروم، قدرى قدم بزنم، واى! گويا مى خواهد باران بيايد، من عاشق باران هستم، بوى باران مرا مدهوش مى كند، باران بهارى در اين دل شب با دل من چه مى كند!
    زير باران قدم مى زنم، فكر مى كنم، مطالبى را كه خوانده ام در ذهن خود مرور مى كنم. فكرى به ذهنم مى رسد: من بايد جواب آن آقاى سُنّى را از خودِ كتاب هاى اهل سنّت بدهم، بعد از آن به مطالعه كتاب هاى شيعه بپردازم.
    نگاهى به قفسه كتاب هايم مى كنم، بيشتر كتاب هاى من، كتاب هاى علماى شيعه است. من فردا بايد به كتابخانه بروم، خدا كند كتاب هايى را كه نياز دارم بتوانم آنجا پيدا كنم!
    ? ? ?
    اينجا كتابخانه آيت الله نجفى مرعشى(قدس سره) در شهر قم است. من در حال مطالعه هستم، همه كتاب هايى را كه نياز دارم، در اينجا هست.
    گاهى مطالبى را كه برايم جالب است، در فيش هاى خود مى نويسم. راستى يادم باشد كه از تو تشكّر كنم، تو كار بزرگى كردى كه مرا با اين مطلب آشنا كردى! من بايد به تو بگويم كه اگر ديشب تا دير وقت مطالعه كردم و امروز هم به اينجا آمده ام، علّت خاصّى دارد، من مى خواهم از حقانيّت مادرم، فاطمه(عليها السلام)دفاع كنم.
    روزها به كتابخانه مى آيم، خيلى خوشحال هستم كه قسمتى از اين كتابخانه، به صورت "قفسه باز" است، به راحتى به همه كتاب ها دسترسى دارم، مطالب زيادى را به صورت فيش آماده كرده ام، به نتايج خوبى رسيده ام.
    اين ها همه فيش هاى تحقيقى من است، وقتى كار فيش بردارى تمام شود، آن وقت تازه، نوشتن شروع مى شود، آرى! آن وقت است كه زندگيم شروع مى شود، زندگى در نگاه من، فقط فرصتى است براى نوشتن!
    ? ? ?
    از آن شب كه مهمان من بودى، يك ماه گذشته است، اكنون ديگر وقت آن شده كه نوشتن را آغاز كنم، بسم الله مى گويم، قلم در دست مى گيرم و چه شكوهى دارد تو اى قلم كه خدا هم به تو سوگند ياد كرده است.
    ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ ... (آيه اول سوره قلم).


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱: از كتاب روشنى مهتاب نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن