کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل سه

      فصل سه


    قرن سوم هجرى است، اينجا شهر بغداد است، من در جستجوى خانه علامه بَلاذُرى مى باشم. او تاريخ نويس بزرگى است، او در حال نوشتن كتابى درباره تاريخ اسلام است كه تاكنون 40 جلد آن تمام شده است.
    او در موضوعات مختلف كتاب نوشته است و كتاب هاى او مورد اعتماد دانشمندان است و از آن استفاده مى كنند.
    سرانجام خانه علامه بَلاذُرى را مى يابم، در خانه را مى زنم، پسر او در را به رويم باز مى كند و مرا نزد علامه مى برد. وقتى با علامه روبرو مى شوم، سلام مى كنم و جواب مى شنوم. وقتى او مى فهمد من ايرانى هستم، به زبان فارسى با من سخن مى گويد، من تعجّب مى كنم و مى گويم:
    ــ جناب علامه!شما فارسى بلد هستيد؟
    ــ من مدّت زيادى، مترجم بوده ام. من متن هاى باارزشى را از فارسى به عربى ترجمه كرده ام و دانش ارزشمند ايرانيان را براى مردم بيان نموده ام.
    ــ من اين مطلب را نمى دانستم، مردم هم شما را بيشتر به عنوان يك تاريخ شناس مى شناسند، به راستى چطور شد كه شما به ترجمه آثار فارسى علاقه مند شديد؟
    ــ يادش به خير زمانى كه مأمون، خليفه بود. چه روزگارى بود آن روز! وقتى او به خلافت رسيد دستور داد تا همه كتاب هاى علمى به زبان عربى ترجمه شود، گروهى به ترجمه آثار يونانى پرداختند، من هم زبان فارسى را ياد گرفتم و به ترجمه متن هاى فارسى پرداختم.
    ــ الآن مشغول چه كارى هستيد؟
    ــ در حال حاضر بيشتر در حديث كار مى كنم. آيا مى خواهى حديثى را كه الآن نوشتم برايت بخوانم؟
    ــ بله.
    ــ عُمَر مى خواست به مكّه برود تا حج عمره به جاى آورد، او نزد پيامبر آمد و از او اجازه گرفت. پيامبر به او اجازه داد و او را برادر خطاب كرد.[5]
    ــ عجب!
    ــ اين نكته بسيار مهمّى است كه پيامبر، عُمَر را برادر خود خطاب مى كند، و نكته مهمتر اين كه عمر بدون اجازه پيامبر هيچ كارى انجام نمى داد. اين يعنى ايمان كامل!
    با شنيدن اين سخن به فكر فرو مى روم، من شنيده ام روزى كه پيامبر بين مسلمانان، پيمان برادرى مى بست ، ميان هر دو نفر از آنها عقد برادرى برقرار كرد . در آن روز، على(عليه السلام) با چشم گريان نزد پيامبر آمد و فرمود: "اى پيامبر! بين همه مردم ، پيمان برادرى بستى، امّا مرا فراموش كردى" .
    پيامبر رو به على(عليه السلام) كرد و فرمود: "اى على ! تو در دنيا و آخرت برادر من هستى" .[6]
    على(عليه السلام) برادر پيامبر و نزديك ترين افراد به پيامبر بود. اكنون چگونه شده است كه علامه بَلاذُرى اين سخن را نقل مى كند؟ آيا واقعاً عُمَر اين گونه بود؟ اگر واقعاً عُمَر اين قدر به پيامبر احترام مى گذاشت و بدون اجازه پيامبر هيچ كارى نمى كرد، پس چرا به سخنان پيامبر گوش فرا نداد؟ چرا به خانه دختر پيامبر حمله كرد؟ پيامبر بارها گفته بود كه فاطمه(عليها السلام)، پاره تن من است، خشنودى او، خشنودى من است، غضب او غضب من است، چرا عُمَر با فاطمه آن گونه برخورد كرد؟
    در اين فكرها هستم، ناگهان به ياد مى آورم كه علامه بَلاذُرى از اهل سنّت است و عقايد خاص خودش را دارد.
    ? ? ?
    ــ جناب علامه! شما تاريخ شناس بزرگى هستيد، نظر شما درباره حوادث بعد وفات پيامبر چيست؟ آيا درست است كه عُمَر با شعله آتش به سوى خانه فاطمه(عليها السلام) رفت؟
    ــ تو بايد كتاب مرا بخوانى.
    ــ كدام كتاب را؟
    ــ كتاب "انساب الاشراف". در آن كتاب، تو پاسخ سؤال خود را مى يابى.
    كتاب را برمى دارم و مشغول مطالعه آن مى شوم، اين مطلب را در آن مى خوانم:
    ابوبكر گروهى را نزد على فرستاد تا او را براى بيعت كردن بياورند، امّا على براى بيعت نيامد. عُمَر از ماجرا باخبر شد، با شعله آتشى به سوى خانه فاطمه حركت كرد. وقتى عُمَر نزديك خانه فاطمه رسيد، فاطمه به عُمَر چنين گفت: "اى عُمَر! آيا مى خواهى درِ خانه مرا آتش بزنى؟".
    عُمَر در پاسخ گفت: "آرى! اين كار باعث حفظ دين خدا مى شود".[7]
    از اين سخن عُمَر بسيار تعجّب مى كنم، چگونه مى توان باور كرد كه سوزاندن خانه فاطمه، براى اسلام مفيد باشد؟ من نمى دانم اين چه اسلامى است؟ مگر پيامبر خشنودى فاطمه را خشنودى خدا معرّفى نكرده بود؟ مگر فاطمه پاره تن پيامبر نبود؟[8]
    آن آقاى سُنّى ماجراى هجوم به خانه فاطمه(عليها السلام) را افسانه مى دانست، آيا او سخن استاد بَلاذُرى را نخوانده بود؟[9]


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۳: از كتاب روشنى مهتاب نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن