کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل سيزده

      فصل سيزده


    آقاى سُنّى! تو مى گويى هيچ كس جرأت نداشت به خانه على(عليه السلام) حمله كند، زيرا اگر كسى مى خواست اين كار را بكند، قبيله قريش به يارى على(عليه السلام)مى آمدند و او را يارى مى كردند، اين سخن توست:
    قريش بزرگ ترين و قوى ترين قبيله در عربستان به حساب مى آمد و در درون قريش، بنى هاشم قوى ترين قوم بشمار مى آمد، به طورى كه همه، برترى آن را پذيرفته بودند. عموزاده هاى اين تيره، بنى اميه بودند كه بعضى اوقات با بنى هاشم رقابت مى نمودند، امّا اگر پاى كس ديگرى به ميان مى آمد، اين دو فوراً با هم يكى مى شدند.
    تو از قبيله قريش سخن گفتى، اكنون من از تو سؤال مى كنم آيا تو از كينه عرب جاهلى چيزى شنيده اى؟ آيا مى دانى كه قبيله قريش، كينه على(عليه السلام) به دل داشتند؟
    حتماً شنيده اى كه جنگ بدر و اُحد و احزاب را همين قريش به راه انداختند. در اين جنگ ها، اين شمشير على(عليه السلام) بود كه به يارى اسلام آمد. اگر شجاعت و فداكارى او نبود، كفّارِ قريش، اسلام را از بين برده بودند.
    آرى! در آن جنگ ها، على(عليه السلام) بدون هيچ واهمه اى، به جنگ كفّار قريش مى رفت و آنان را به خاك و خون مى انداخت. بسيارى از خانواده هاى قريش، يكى از افرادشان به دست على(عليه السلام) كشته شده بود!
    آيا قريش مى توانست كينه على(عليه السلام) را به دل نگيرد؟ آنان چگونه مى توانستند خون عزيزان خود را فراموش كنند؟
    در سال هشتم هجرى مكّه فتح شد و كفّار قبيله قريش، مسلمان شدند، امّا آنان كينه على(عليه السلام) را از ياد نبردند.
    وقتى پيامبر از دنيا رفت، كينه هايى كه در دل ها بود، بار ديگر زنده شد، آن ها وقتى ديدند ابوبكر به خلافت رسيد، خوشحال شدند و بعضى از آنان حتّى عُمَر را در هجوم به خانه فاطمه(عليها السلام) يارى كردند.
    خالدبنوليد از خاندان قريش بود، پدرِ او به دست على(عليه السلام) كشته شده بود. خالدبنوليد در روز هجوم به خانه فاطمه(عليها السلام)، همراه عُمَر بود و او را يارى كرد.[49]
    ? ? ?
    آقاى سُنّى! من از سخن تو تعجّب مى كنم، تو مى گويى اگر كسى مى خواست به خانه فاطمه(عليها السلام) هجوم برد، قريش به ميدان مى آمد و مانع اين كار مى شد، گويا تو كتاب هاى خودتان را هم نخوانده اى. اين سخن على(عليه السلام) را علامه دِينَوَرى و دانشمندان ديگر نقل كرده اند، ببين كه على(عليه السلام) چگونه با خداى خود سخن مى گويد:
    بار خدايا! براى پيروزى بر قريش از تو يارى مى خواهم كه امروز آنان پيوند خويشاوندى خود با من را بريده اند و كار مرا دگرگون ساخته اند. خدايا! امروز قريش عليه من متحّد شده اند، من به اطراف خود نگاه مى كنم، هيچ كس جز خانواده ام همراه من نيست، هيچ يار و ياورى ندارم كه مرا يارى كند.[50]
    اين سخن على(عليه السلام) است كه از دل تاريخ به گوش مى رسد، على(عليه السلام) از بىوفايى قريش سخن مى گويد!
    كاش قريش فقط بىوفا بود و فقط سكوت مى كرد، افسوس كه قبيله قريش ضدّ على(عليه السلام) متحّد شدند، آرى، آنان دشمنانِ على(عليه السلام) را يارى كردند.
    ? ? ?
    وقتى مردم با ابوبكر بيعت كردند، ابوسفيان نزد على(عليه السلام) آمد و چنين گفت: "اى على ! دستت را بده تا با تو بيعت كنم".[51]
    اين كار ابوسفيان خيلى عجيب بود، ابوسفيان كسى بود كه براى كشتن پيامبر ، جنگ بدر و اُحد را به راه انداخت . على(عليه السلام)مى دانست كه ابوسفيان به دنبال بهانه اى است تا ميان مسلمانان اختلاف بياندازد .
    على(عليه السلام) به ابوسفيان گفت: "اى ابوسفيان ! تو از اين سخنان خود قصدى جز مكر و حيله ندارى" .[52]
    ابوسفيان وقتى اين سخن را شنيد از آنجا دور شد. آرى! ابوسفيان پيش خود نقشه كشيده بود تا آن روز انتقام خود را از اسلام بگيرد ، او كه شمشير زدن و شجاعت على(عليه السلام) در جنگ ها را ديده بود ، خيال مى كرد كه على(عليه السلام)شمشير به دست خواهد گرفت و به جنگ اين مردم خواهد رفت و جنگ داخلى در مدينه روى خواهد داد، امّا ابوسفيان نمى دانست كه على(عليه السلام) ، اين گونه اميد او را نا اميد خواهد كرد .[53]
    آقاى سُنّى! تو مى گويى كه ابوسفيان آن روز مى خواست على(عليه السلام) را يارى كند و با على متحّد شود، تو خيال كرده اى كه بنى اميّه واقعاً مى خواستند با بنى هاشم، متحّد شوند، امّا اگر واقعاً هدف ابوسفيان كمك به على(عليه السلام) بود، پس چرا ساعتى بعد با ابوبكر بيعت كرد، البتّه وقتى به او وعده اى بزرگ دادند!
    وقتى ابوبكر را به مسجد پيامبر بردند تا به عنوان خليفه نماز بخواند، عُمَر نگاه كرد ديد كه ابوسفيان با عدّه اى از بنى اميّه در گوشه اى نشسته اند . يك نفر اين پيام را براى ابوسفيان برد: "به تو قول مى دهيم كه فرزندت ، معاويه را در حكومت خود شريك كنيم" .
    ابوسفيان لبخند زد و گفت: "آرى!، ابوبكر چه خوب خليفه اى است كه صله رحم نمود و حقّ ما را ادا كرد" . بعد از آن، ابوسفيان و بنى اُميّه با خليفه بيعت كردند . با بيعت ابوسفيان و بنى اميه ديگر خلافت ابوبكر محكم تر مى شود.[54]
    فراموش نكن كه ماجراى هجوم به خانه فاطمه(عليه السلام)، يك هفته بعد از بيعت ابوسفيان با ابوبكر روى داد. عُمَر و ابوبكر مطمئن شدند قريش (و مخصوصاً بنى اميّه كه شاخه مهمّى از قريش بودند) از آنان حمايت مى كند. آن ها بعد از آن براى هجوم به خانه فاطمه(عليها السلام) برنامه ريزى كردند.
    ابوسفيان به همه برنامه هاى ابوبكر راضى بود و هيچ اعتراضى نكرد، زيرا مى دانست در مقابل اين سكوت، پسرش معاويه در اين حكومت سهم خواهد داشت. آرى! عُمَر هم به قول خود وفا كرد و وقتى به خلافت رسيد، حكومت شام را دربست به معاويه بخشيد!
    بنى اميه در مقابل هجوم حكومت به خانه فاطمه (عليه السلام) سكوت كرد تا بتواند سهم بزرگى از اين حكومت را از آن خود نمايد. عُمَر به خانه فاطمه(عليها السلام) هجوم برد، امّا قبل از آن، حقّ سكوت خوبى به قبيله قريش و خصوصاً بنى اميّه داد. اين راز عدم اعتراض قريش است.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۳: از كتاب روشنى مهتاب نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن