کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل دوازده

      فصل دوازده


    آقاى سُنّى! تو در ابتداى سخن خويش، ماجراى هجوم به خانه فاطمه(عليها السلام) را افسانه دانستى. من از كتاب هاى اهل سنّت، براى تو دليل آوردم و ده ها صفحه براى تو نوشتم، معلوم شد كه تعدادى از علماى اهل سنّت حرف تو را قبول ندارند. نمى دانم تو چرا مى خواستى حقيقت را پنهان كنى.
    به راستى تو چرا كتاب هاى دانشمندان اهل سنّت را نخواندى؟ چرا قبل از اين كه تحقيق كنى، حرف زدى؟
    اكنون مى خواهم ادامه سخنان تو را نقل كنم. تو مى گويى اگر ماجراى هجوم به خانه فاطمه(عليها السلام)، حقيقت داشته باشد، چند اشكال بزرگ پيش مى آيد.
    حرف تو اين است: چگونه مى توان باور كرد كه گروهى به خانه فاطمه(عليها السلام)حمله كنند و على(عليه السلام) هيچ كارى انجام ندهد؟ مگر مى شود على(عليه السلام) با چشم خود ببيند كه به ناموسش حمله مى كنند و او سكوت كند!!
    خوب است من اصل سخن تو را در اينجا نقل كنم، فكر مى كنم اين طورى بهتر باشد:
    حضرت على، شير خدا فاتح خيبر است، كسى است كه گفته مى شود در جنگ خيبر دربِ قلعه را با يك دست بلند نموده و براى خودش سپر ساخت، چرا او سكوت نمود و كوچك ترين اعتراضى نكرد؟حضرت على موّظف بود از همه مظلومان دفاع كند و مخصوصاً موّظف بود از ناموس خودش دفاع نمايد. ناموس (همسر)، خطِ قرمز هر شخصى به حساب مى آيد. بى عرضه ترين آدم ها، وقتى زن و بچه خود را در خطر ببينند، از فدا نمودن خود دريغ نمى نمايند، چرا حضرت على از همسر خودش از دختر پيامبر دفاع ننمود؟
    پست ترين و نامردترين آدم هاى كره زمين از همسر و فرزندان خود دفاع مى كنند و اگر نتوانند از جان خود دريغ نمى نمايند.
    اين را در اصطلاح ما، مظلوميّت نمى گويند، بلكه بى غيرتى و نامردى مى نامند!!
    اهل سنّت، حضرت على را اَسَد الله الغالب (شير پيروزمند خدا) لقب داده اند، چون حضرت على هرگز از كسى شكست نخورد... اهل سنّت، اسم على را "شاه مردان" گذاشته اند، در صورت پذيرفتن اين مطلب دروغ، حضرت على چه مردانگى داشت؟
    من به اين سخنان تو فكر مى كنم. بايد جوابى به اين سخنان بدهم.
    ? ? ?
    آقاى سُنّى! تو به گونه اى سخن گفتى كه من خيال كنم اگر ماجراى شهادت فاطمه(عليها السلام) را قبول كنم، بايد قبول كنم كه مولايم على(عليه السلام)، بى غيرت بوده است!
    هدف تو اين است. تو مى دانى كه يك شيعه، هرگز قبول نمى كند مولايش بى غيرت باشد. اين را تو خوب مى دانى. تو مى خواهى كارى كنى كه من ناچار شوم بگويم ماجراى هجوم به خانه فاطمه دروغ است!
    تو مى گويى اگر من اين ماجرا را حقيقت بدانم، بايد قبول كنم كه مولاى من بى غيرت بوده است!
    اكنون من از تو سؤال مهمّى دارم: چه كسى گفته كه على(عليه السلام) اعتراض نكرد؟ مثل اين كه تو تاريخ را نخوانده اى؟
    من نمى گويم تو مى خواهى تاريخ را پنهان كنى، آرى! تو مطالعات تاريخى زيادى ندارى!
    گويا چاره اى نيست، خود من بايد براى تو ماجرا را تعريف كنم:
    وقتى عُمَر و همراهان او وارد خانه على شدند، صداى فاطمه بلند شد: "بابا ! يا رسول الله ! ببين با دخترت چه مى كنند ".[39]
    اينجا بود كه على7 به سوى عُمَر رفت، گريبان او را گرفت، عُمَر مى خواست فرار كند، على7 او را محكم به زمين زد، مشتى به بينى و گردنِ او كوبيد.
    هيچ كس جرأت نداشت براى نجات عُمَر جلو بيايد، همه ترسيده بودند، عدّه اى فكر كردند كه على7، عُمَر را خواهد كشت و خون او را خواهد ريخت.
    بعد از لحظاتى، على7 عُمَر را رها كرد و گفت: "اى عُمَر! پيامبر از من پيمان گرفت كه در چنين روزى، صبر كنم. اگر وصيّت پيامبر نبود، هرگز تو را رها نمى كردم".[40]
    آرى! على(عليها السلام) اعتراض كرد، آن چنان عُمَر را بر زمين كوفت كه ديگران خيال كردند ديگر كار عُمَر تمام است. به راستى چرا على(عليه السلام) آن روز عُمَر را رها كرد؟ چرا او صبر كرد؟
    آقاى سُنّى! آيا مى دانى اگر صبر على نبود، از اسلام هم چيزى نمى ماند. كشور روم كه در زمان پيامبر به جنگ پيامبر آمده بود، منتظر بود تا در مدينه جنگ داخلى روى دهد و آن وقت به مدينه حمله كند. اگر على شمشير مى كشيد و با مخالفان جنگ مى كرد، چه غوغايى برپا مى شد!
    باز هم مى گويم مولاىِ من اعتراض كرد، ولى اعتراض او با صبر همراه بود، پيامبر از او خواسته بود تا در اين حوادث صبر كند، آيا تو از وصيّت پيامبر خبر دارى؟
    ? ? ?
    على(عليه السلام) كنار پيامبر نشسته بود اشك در چشمان او حلقه زده بود. در آن هنگام، جبرئيل نازل شد و به پيامبر گفت: "اى محمّد ! دستور بده تا همه از اتاق خارج شوند و فقط على(عليه السلام) بماند" .
    پيامبر از همه خواست تا اتاق را ترك كنند . جبرئيل همراه خود نامه اى آورده بود. جبرئيل گفت: "اى محمّد ! خدايت سلام مى رساند و مى گويد : اين عهد نامه بايد به دست وصىّ و جانشين تو برسد" .
    پيامبر در جواب گفت : "اى جبرئيل ، همه سلام ها به سوى خدا باز مى گردد ، سخن خداى من ، درست است ، نامه را به من بده" .
    جبرئيل نامه را به پيامبر داد و پيامبر آن را به على(عليه السلام) داد و از او خواست تا آن را به دقّت بخواند .[41]
    بعد از لحظاتى ... پيامبر رو به على(عليه السلام) كرد و گفت :
    ــ اى على ، آيا از اين عهد نامه كه خدا برايت فرستاده آگاه شدى ؟ آيا به من قول مى دهى كه به آن عمل كنى .
    ــ آرى!، من قول مى دهم به آن عمل كنم و خداوند هم مرا يارى خواهد نمود .
    ــ در اين عهد نامه آمده است كه تو بايد بر سختى ها و بلاها صبر كنى ، على جان ، بعد از من ، مردم جمع مى شوند حقّ تو را غصب مى كنند و به ناموس تو بى حرمتى مى كنند ، تو بايد در مقابل همه اين ها صبر كنى !
    ــ باشد. من در مقابل همه اين سختى ها و بلاها صبر مى كنم .
    آرى! آن روز على(عليه السلام) به پيامبر قول داد كه در مقابل همه اين سختى ها و بلاها صبر كند.[42]
    ? ? ?
    آقاى سُنّى! تو گفتى چرا على(عليه السلام)، اعتراض نكرد، من به تو مى گويم: على(عليه السلام)اعتراض كرد.
    تو مولاى مرا بى غيرت مى خوانى؟ مولاى من كه اعتراض كرد و عُمَر را محكم بر زمين كوفت و مشت بر بينى و گردن او زد، ولى بى غيرت آن كسى است كه پيش چشمِ او به ناموسش جسارت كردند و او هيچ اعتراضى نكرد!
    من درباره عثمان سخن مى گويم.
    خليفه سوم!
    تو كه مقام عثمان را بالاتر از على(عليه السلام) مى دانى، پس بايد جواب سؤال هاى مرا بدهى.
    آيا خبر دارى كه ماجراى هجوم به خانه او چگونه بود؟ آيا از حوادث سال بيست و شش هجرى خبر دارى؟
    عثمان به عنوان خليفه سوم در مدينه حكومت مى كرد. او بنى اُميّه را همه كاره حكومت خود قرار داده بود و مردم از اينكه بنى اُميّه، بيت المال را حيف و ميل مى كردند، از عثمان ناراضى بودند.
    به مردم مصر بيش از همه ظلم و ستم مى شد. امّا سرانجام صبر آنها لبريز شد و در ماه شَوّال سال سى و پنج هجرى به سوى مدينه آمدند. آنها خانه عثمان را محاصره كردند و اجازه ندادند كه او براى خواندن نماز جماعت به مسجد بيايد.
    على(عليه السلام) براى دفاع از عثمان، حسن و حسين(عليهما السلام) را به خانه عثمان فرستاد و به آنها دستور داد كه نگذارند آسيبى به عثمان برسد. محاصره بيش از دو هفته طول كشيد و در تمام اين مدّت، حسن و حسين(عليهما السلام) و گروه ديگرى از اهل مدينه از عثمان دفاع مى كردند.
    جالب اين است كه خود بنى اُميّه كه طرّاح اصلى اين ماجرا بودند، مى خواستند كه با از ميان برداشتن عثمان به اهداف جديد خود برسند.
    روز هجدهم ذى الحجّه مَروان، منشى و مشاور عثمان، به او گفت از كسانى كه براى دفاع او آمده اند بخواهد تا خانه او را ترك كنند. عثمان هم كه به مروان اطمينان داشت و خيال مى كرد خطر برطرف شده است، از همه آنهايى كه براى دفاع از آنها آمده بودند خواست تا به خانه هاى خود بروند.
    او به همه رو كرد و چنين گفت: "من همه شما را سوگند مى دهم تا خانه مرا ترك كنيد و به خانه هاى خود برويد".[4344]
    على(عليه السلام) چون متوجّه بازگشت حسن(عليه السلام) شد، به او دستور داد تا به خانه عثمان باز گردد. حسن(عليه السلام) به خانه عثمان بازگشت، امّا بار ديگر عثمان او را قسم داد كه خانه او را ترك كند.[45]
    شب هنگام، نيروهايى كه از مصر آمده بودند از فرصت استفاده كردند و حلقه محاصره را تنگ تر كردند. محاصره آن قدر طول كشيد كه ديگر آبى در خانه عثمان پيدا نمى شد.
    عثمان و خانواده او به شدّت تشنه بودند، امّا شورشيان، اجازه نمى دادند كسى براى عثمان آب ببرد. آنها مى خواستند عثمان و خانواده اش از تشنگى بميرند.
    هيچ كس جرأت نداشت به خانه عثمان نزديك شود. شورشيان با شمشيرهاى برهنه خانه را در محاصره خود داشتند. على(عليه السلام) به بنى هاشم دستور داد تا سه مشك آب بردارند و به سوى خانه عثمان حركت كنند. آنها هرطور بود آب را به خانه عثمان رساندند. حسن(عليه السلام) و قنبر هنوز بر درِ خانه عثمان ايستاده بودند كه تيراندازى شروع شد. در اين گيرودار حسن(عليه السلام) نيز مجروح شد، وقتى حسن(عليه السلام)آب را به خانه عثمان رساند، به خانه خود بازگشت زيرا عثمان از او خواسته بود تا در آن خانه نماند.[46]
    آقاى سُنّى! اكنون مى خواهم براى تو لحظه هجوم به خانه عثمان را نقل كنم، بعد از مدتى، شورشيان به خانه عثمان هجوم بردند، گمان نكن كه اين مطلب در كتاب هاى شيعيان آمده است، نه، من اين مطلب را از كتاب يكى از علماى اهل سنّت نقل مى كنم. حتماً نام استاد ابن كَثير را شنيده اى. او در كتاب خود اين مطلب را نقل كرده است:
    عدّه اى از مسلمانان بر ضد عثمان شورش كرده بودند، يكى از آن ها به نام سودان، وارد خانه عثمان شد و به سوى عثمان رفت. در اين هنگام، همسر عثمان جلو آمد تا از شوهر خود دفاع كند. همسر عثمان، خود را روى عثمان انداخت تا شايد اين گونه شوهرش را نجات بدهد. سودان شمشير كشيد، شمشير آمد و انگشتان زن عثمان را قطع كرد.[47]
    سخن استاد ابن كَثير ادامه دارد، او مى گويد كه سودان دست به بدن زنِ عثمان زد و جمله اى گفت كه من شرم مى كنم آن را در اينجا ذكر كنم.
    اكنون چند سؤال از تو دارم:
    به راستى چرا عثمان از ناموسش دفاع نكرد؟ چرا اصلاً از جاى خود تكان نخورد؟ چرا بلند نشد، يقه سودان را بگيرد و او را بر زمين بزند؟ چرا به آن بى حيا اعتراض نكرد؟
    آيا اجازه مى دهى سخنان تو را اينجا تكرار كنم، فقط به جاى كلمه "على"، كلمه عثمان" مى گذارم، از تو مى خواهم تا جواب بدهى: "ناموس، خطِ قرمز هر شخصى به حساب مى آيد. بى عرضه ترين آدم ها، وقتى زن و بچه خود را در خطر ببينند، از فدا نمودن خود دريغ نمى نمايند، چرا عثمان از همسر خودش دفاع ننمود؟ اين را در اصطلاح ما، مظلوميّت نمى گويند، بلكه بى غيرتى و نامردى مى نامند".
    آقاى سُنّى! چه جوابى دارى بدهى؟ حتماً مى گويى: عثمان در آن لحظه تنها شده بود، هيچ يار و ياروى نداشت، عثمان بى غيرت نبود، مظلوم واقع شده بود! صبر عثمان، نشانه بى غيرتى او نبود.
    خوب من هم همان جواب را به تو مى دهم، وقتى به خانه مولايم على(عليه السلام)هجوم آوردند، مولايم اعتراض كرد، امّا ديد كه اگر دست به شمشير ببرد، هيچ يار و ياورى ندارد، براى همين صبر كرد، عُمَر و يارانش آمدند و دست و بازوى على را با طناب بستند، بعد از آن فاطمه(عليها السلام) را با تازيانه ها زدند، مولاى من آن روز مظلوم واقع شده بود.
    ? ? ?
    اكنون به ياد مطلبى افتادم، وقتى حضرت محمّد به پيامبرى مبعوث شد، ياسر و همسرش سميّه به او ايمان آوردند، ابوجهل ياسر و سميّه را شكنجه مى داد تا شايد دست از اسلام بردارند.
    پيامبر با چشم خود مى ديد كه سيمه و ياسر را شكنجه مى كنند. آن روز پيامبر به آنان گفت: "اى خاندان ياسر! صبر كنيد كه وعده گاه شما بهشت است".
    و سرانجام ابوجهل آن قدر با نيزه به سميّه زد تا او به شهادت رسيد.[48]
    آقاى سُنّى! مگر سميّه، ناموس مسلمانان نبود؟ وقتى پيامبر ديد كه ابوجهل با او اين گونه برخورد مى كند، پس چرا هيچ اعتراضى نكرد؟
    مگر از پيامبر شجاع تر و غيرتمندتر وجود دارد؟ چرا او از سميّه دفاع نكرد؟ چرا شمشير خود را برنداشت و با ابوجهل جنگ نكرد؟
    شايد بگويى كه در آن موقع، تعداد مسلمانان بسيار كم بود، اگر پيامبر دست به شمشير مى برد، خود او و همه مسلمانان كشته مى شدند، پيامبر بايد صبر مى كرد تا وعده و يارى خدا فرا برسد. عدم اعتراض پيامبر، هرگز به معناى بى غيرتى نبود، پيامبر چاره اى نداشت.
    اكنون من همين جواب تو را درباره صبر على(عليه السلام) مى گويم. على(عليه السلام) هم بايد صبر مى كرد، او چاره اى جز صبر نداشت، پيامبر به او وصيّت كرده بود: "اى على! بعد از مرگ من حق تو را غصب مى كنند، اگر يارانى براى خود نيافتى، صبر كن و خون خود را حفظ كن".
    على(عليه السلام) آن روز ياران بسيار اندكى داشت و اگر دست به شمشير مى برد، همه آن ها كشته مى شدند.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۲: از كتاب روشنى مهتاب نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن