کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل شش

      فصل شش


    اكنون مى خواهم به اروپا سفر كنم، من مى خواهم به كشور اسپانيا، شهر قُرطُبه بروم.
    شايد بگويى براى چه من هوسِ سفر به اسپانيا كرده ام، من مى خواهم به ديدار علامه قُرطُبى بروم. دانشمندى بزرگ كه سخنانش مورد اعتماد مى باشد. او بيشتر به نام "ابن عبدِرَبِّه قُرطُبى" مى شناسند.
    من به قرن چهارم هجرى آمده ام، در اين روزگار، اسپانيا، كشورى مسلمان است و به نام "اندلس" مشهور است و مسلمانان بر آنجا حكومت مى كنند و نويسندگان و دانشمندان بزرگى در اين كشور زندگى مى كنند.
    اينجا شهر قرطبه است، شهرى زيبا. رودى بزرگ از اين شهر عبور مى كند. من به مسجد بزرگ شهر مى روم، تا به حال مسجدى به اين زيبايى نديده ام، آنجا را نگاه كن، استاد قُرطُبى آنجاست، عدّه اى در آنجا جمع شده اند و او مى خواهد شعر خودش را بخواند. من يادم رفت بگويم كه استاد قُرطُبى شاعر هم مى باشد، شعرهاى او زبانزد همه است.
    ? ? ?
    گوش كن! استاد قُرطُبى شعر خودش را مى خواند، او در شعر خود از خلفاى اسلام ياد مى كند و آنان را مدح مى كند. استاد از ابوبكر و عُمَر و عثمان ياد مى كند و آنان را سه خليفه پيامبر معرّفى مى كند. من منتظر هستم تا او از امام على(عليه السلام) نيز ياد كند، اهل سنّت امام على(عليه السلام) را به عنوان خليفه چهارم قبول دارند.
    من چه مى شنوم؟ استاد قُرطُبى از معاويه به عنوان خليفه چهارم ياد مى كند، گويا او اصلاً به خلافت امام على(عليه السلام) اعتقادى ندارد!![19]
    لحظاتى مى گذرد، فرصت پيش مى آيد، من جلو مى روم تا از او سؤال خود را بنمايم:
    ــ جناب استاد! من درباره حوادث بعد از وفات پيامبر تحقيق مى كنم، به نظر شما آيا عُمَر قصد آتش زدن خانه فاطمه را داشته است؟
    ــ هفته قبل، نوشتن كتاب "العقد الفريد" را تمام كرده ام. شما برويد آن كتاب را مطالعه كنيد.
    ? ? ?
    كتاب استاد قُرطُبى را باز مى كنم و چنين مى خوانم:
    گروهى از مخالفان، در خانه فاطمه جمع شده بودند. ابوبكر به عُمَر دستور داد تا به خانه فاطمه برود و آنان را براى بيعت بياورد. عُمَر شعله آتشى را در دست گرفت و سوى خانه فاطمه رفت.
    وقتى عُمَر به خانه فاطمه رسيد، فاطمه به او چنين گفت: "اى عُمَر! آيا با اين آتش مى خواهى خانه مرا بسوزانى؟".
    عُمَر در پاسخ گفت: اگر شما با ابوبكر بيعت نكنيد، من اين كار را مى كنم".[20]
    من تعجّب مى كنم، استاد قُرطُبى در اينجا به ماجراى تهديد عُمَر اشاره كرده است، پس چرا آن آقاى سُنّى، همه اين ماجرا را افسانه مى خواند؟


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۶: از كتاب روشنى مهتاب نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن