کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل ده

      فصل ده


    اينجا مدينه است و من در جستجوى خانه امام سجّاد(عليه السلام) هستم، به من آدرس داده اند كه بايد به انتهاى اين كوچه بروم. در خانه را مى زنم، مدّتى صبر مى كنم... اكنون در حضور امام نشسته ام، حسى ناگفتنى در وجوم شعله مى كشد، من به مهمانى خورشيد آمده ام.
    در اين هنگام يكى وارد مى شود، سلام مى كند، امام با مهربانى جواب سلام او را مى دهد و سپس شروع به گريه مى كند. با گريه امام، همه اشك مى ريزند. از يكى مى پرسم:
    ــ چرا امام با ديدن اين آقا گريه كرد؟ ماجرا چيست؟
    ــ مگر تو اين آقا را نمى شناسى؟
    ــ نه.
    ــ اين آقا، "عُبيدالله" است. او پسرِ عبّاس است، همان عبّاس كه علمدار حسين(عليه السلام) بود و در كربلا شهيد شد.
    ــ عجب! چطور عبيد الله در كربلا شهيد نشد؟
    ــ وقتى عبّاس به كربلا رفت، عبيدالله كودكى خردسال بود و با مادرش در مدينه ماند. اكنون او جوانى رشيد شده است. هر وقت امام سجّاد(عليه السلام) او را مى بيند به ياد عبّاس و فداكارى او مى افتد و اشك مى ريزد.
    لحظاتى مى گذرد، قطرات اشك از چشم امام جارى است، او اشك چشم خود را پاك مى كند...

    * * *


    اكنون امام سجّاد(عليه السلام) براى ما چنين سخن مى گويد:
    روز عاشورا، هزاران نفر براى كشتن پدرم، حسين(عليه السلام) در كربلا جمع شدند، همه آنان خود را مسلمان مى دانستند و مى خواستند با كشتن پدرم، خدا را از خود راضى كنند.
    پدرم با آنان سخن گفت، شايد آنان از خواب غفلت بيدار شوند، امّا آنان به سخنانش گوش نكردند و پدرم را مظلومانه شهيد كردند.
    خدا، عمويم عبّاس را رحمت كند! او با تمام وجود به دفاع از برادرش حسين پرداخت و در امتحان كربلا، سربلند بيرون آمد و جانش را فداى برادرش نمود.
    در روز عاشورا، دشمنان به او هجوم بردند و دو دست او را قطع نمودند، خدا هم در عوض، دو بال در بهشت به او عطا كرد كه او در بهشت با فرشتگان پرواز مى كند...
    خدا به عمويم عبّاس مقامى عطا كرده است كه همه شهيدان به آن مقام، غبطه مى خورند.[60]

    * * *


    سخن امام سجّاد(عليه السلام) به پايان مى رسد، اكنون وقت آن است كه من به اين سخنان فكر كنم...
    عبّاس از امتحان كربلا، سربلند بيرون آمد، او با اختيار خود راه سربلندى را انتخاب نمود، او تلاش و مجاهدت كرد و در راه حسين(عليه السلام) پايدارى نمود و سختى ها را تحمّل نمود. او مى توانست راه دنيا را برگزيند و از حسين(عليه السلام)جدا شود، امّا اين كار را نكرد.
    عبّاس به خاطر انتخاب بزرگى كه كرد، عبّاس شد! اين راز بزرگى عبّاس است.
    در روز عاشورا، دشمنان دو دست عبّاس را قطع كردند، سرگذشت عبّاس، مانند جعفر طيّار است. (جعفر طيّار در زمان پيامبر در يك جنگ، دو دست خود را از دست داد و شهيد شد، پيامبر فرمود كه خدا در بهشت به جعفر، دو بال عطا كرد. جعفر، برادر حضرت على(عليه السلام) بود).
    سخن در اين بود كه عبّاس دو دستش را از دست داد امّا دو بال به دست آورد. او در بهشت همراه فرشتگان پرواز مى كند.
    اين بهشت كجاست؟
    عالم ملكوت!
    هر كجا كه فرشتگان مى روند، عبّاس هم مى رود، او به عرش خدا مى رود... او همراه فرشتگان است و در دنياىِ ملكوت پرواز مى كند، ملكوت كجاست؟
    ملكوت، حقيقت اين دنياست، اگر كسى چشم دلش باز باشد، مى تواند پرواز عبّاس را ببيند. عبّاس، زنده است، او نمرده است، روح او در اوج زندگى است.
    هر كس خيال مى كند عبّاس مرده است، قرآن را قبول ندارد، قرآن مى گويد كه شهيدان زنده اند. گل سرسبد همه شهيدان، عبّاس است. او به اوج زندگى رسيده است.
    مرده، من هستم كه اسير اين خاك شده ام، چشمم فقط اين دنياىِ خاكى را مى بيند، محبّت اين دنيا و جاذبه هاى آن، مرا كور كرده است...


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۰: از كتاب تشنهتر از آب نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن