صدايى را كه مى شنوى، صداى "صُورِ اسرافيل" است كه به گوش همه مى رسد و روح به جسم آنها برمى گردد.
من هم بايد از جاى خويش برخيزم، همه انسان ها زنده شده اند و از قبرهاى خود بيرون آمده اند.
قيامت بر پا شده است، چه غوغايى است.
عجب روزى است، امروز فرشتگانى كه هيچ گناهى ندارند سخت نگرانند، پس واى به حال من.
[8] چه غوغايى است، همه از هم فرار مى كنند، مادر از فرزند، برادر از برادر و ...، هر كسى به فكر خويش است.
آتش جهنّم زبانه مى كشد و همه از شرّ آن به خدا پناه مى برند.
حسابرسى آغاز مى شود; عدّه اى به سوى بهشت حركت كرده اند و عدّه اى را هم به سوى جهنّم مى برند.
همه ما براى حسابرسى در صف ايستاده ايم.
در اين ميان چشمم به پرويز مى خورد، او يكى از دوستان من است كه جلو من، در صف ايستاده است.
من او را به خوبى مى شناسم، او در دنيا كارهاى خوب زيادى انجام داده بود، او چند مدرسه و يك مسجد ساخته بود.
از شما چه پنهان، من هميشه آرزو مى كردم كاش جاى او بودم، آخر او كارهاى خوب زيادى انجام داده بود.
من خاطرم جمع بود كه او اهل بهشت است، براى همين آهسته درِ گوش او گفتم: پرويز جان! تو كه امروز كارت درست است، مستقيم به بهشت مى روى، من شنيده ام كه خداوند به اهل بهشت اجازه شفاعت مى دهد، نكند ما را فراموش كنى!
در اين ميان، فرشتگان جلو مى آيند و پرويز را صدا مى زنند.
خداى من! چرا اين فرشتگان با دوست من اين گونه سخن مى گويند: "اى كسى كه به خداى خود شرك ورزيده اى! اى كسى كه گناهكار هستى! اى كسى كه مى خواستى خداى خود را فريب بدهى! اى كسى كه امروز ضرر بزرگى كرده اى!".
من تعجّب مى كنم، شايد فرشتگان دنبال شخص ديگرى باشند!
امّا نه، آنها دست پرويز را مى گيرند و براى حسابرسى مى برند.
اشك در چشمان پرويز جمع شده است، من سر خود را پايين مى گيرم، خدايا! چه شده است؟!
صدايى در فضا مى پيچد، فرشتگان دارند با پرويز سخن مى گويند: "هيچ كدام از كارهاى تو مورد قبول نيست! زيرا تو همه اين كارها را براى اين انجام دادى تا مردم ببينند و از تو تعريف كنند، تو خودت خوب مى دانى كه نيّت تو خدايى نبود، براى همين امروز هم برو مزد خود را از مردم بگير".
امروز هيچ كس به اندازه پرويز پشيمان نيست، كاش او اين كارها را به خاطر خدا انجام داده بود و امروز خدا پاداشى بس بزرگ به او مى داد.
امّا افسوس! نيّت او خالص نبود و همه كارهاى خود را براى رياكارى انجام داده بود.
[9]