همراه من بيا، من دارم به مسجد پيامبر مى روم، پيامبر در مسجد است و گروهى از مسلمانان گرد او جمع شده اند.
خدمت پيامبر سلام كرده، جواب مى شنوم و مى نشينم.
نگاهم به صورت پيامبر است، او مشغول سخن گفتن است، از هر درى سخنى به ميان مى آيد و ايشان هر آنچه براى هدايت و كمال ما لازم است برايمان مى گويد.
در اين ميان، پيامبر سخنان خود را قطع مى كنند. سكوت بر فضاى مسجد سايه مى اندازد. ناگهان قطرات اشك از چشم پيامبر جارى مى شود.
چه شده است، چرا پيامبر گريه مى كند؟
آيا پيامبر به ياد خاطره دردناكى افتاده است؟
من رو به پيامبر مى كنم و مى گويم: "اى رسول خدا، چه چيز شما را به گريه انداخته است؟".
پيامبر با مهربانى به من رو مى كند و مى فرمايد: "من براى امّت خود گريه مى كنم، من براى آنها نگران هستم، من مى دانم كه امّت من هرگز بت پرست نخواهند شد، آنها ديگر گرد كفر و شرك نخواهند رفت ولى خطر بزرگى آن ها را تهديد مى كند".
به راستى آن خطر بزرگ چيست كه اشك پيامبر براى آن جارى شده است؟!
صبر كن تا پيامبر سخن خود را كامل كند: "امّت من دچار ريا و خودنمايى خواهند شد".
[22] آرى، ريا همان شرك كوچك است و خطرى است كه مسلمانان را تهديد مى كند.
هر كس كه اهل ريا و خودنمايى باشد، خدا او را دوست ندارد، خدا از او بيزار است و او را در جهنّم عذاب خواهد كرد.
[23]