کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل پنج

      فصل پنج


    روز 18 ذى الحجّه سال 11 هجرى فرا رسيد، وقتى پيامبر از سفر حجّ به سوى مدينه باز مى گشت، جبرئيل كنار غدير خمّ بر او نازل شد و از او خواست تا ولايت على(عليه السلام) را براى مردم اعلام كند و از همه آنان بخواهد با على(عليه السلام)بيعت كنند.
    پيامبر در صحراى غدير توقف كرد و دستور داد تا همه در آنجا جمع شوند، سپس على(عليه السلام) را نزد خود فرا خواند و دست او را گرفت و فرمود: "مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلىٌّ مَوْلاهُ; هر كس من مولاى او هستم اين على، مولاى اوست ". پيامبر سه روز آنجا ماند تا همه با على(عليه السلام) بيعت كنند.
    عصر روز بيست و دوم ذى الحجّه بود كه پيامبر به سوى مدينه حركت كرد، راهى طولانى در پيش بود، چند ساعت گذشت، هوا تاريك شد، پيامبر براى نماز مغرب و عشاء توقف كوتاهى كرد و سپس به حركت ادامه داد.
    هوا تاريك تر شد، آنجا مسيرى كوهستانى بود، درّه اى عميق در پيش رو بود، گردنه اى كه عبور از آن سخت بود، در آنجا جادّه ، تنگ مى شد ، همه بايد در يك ستون قرار مى گرفتند و از آنجا عبور مى كردند، شتر پيامبر اوّلين شترى بود كه از گردنه عبور كرد ، پشت سر او ، حُذيفه و عمّار بودند، نام آنجا "عَقَبه هَرشا " بود.[11]
    همه جا را سكوت فرا گرفته بود، در دل شب ، فقط پرتگاهى هولناك به چشم مى آمد، ناگهان صدايى به گوش پيامبر رسيد، جبرئيل با پيامبر چنين سخن گفت: "اى محمّد ! عدّه اى از منافقان در بالاى همين كوه كمين كرده اند و تصميم به كشتن تو گرفته اند" .[12]
    خدا پيامبر را از خطر بزرگ نجات داد و جبرئيل را فرستاد تا اين خبر را به پيامبر بدهد، عدّه اى از منافقان تصميم شومى گرفته بودند، آن ها وقتى ديدند پيامبر آن مراسم با شكوه را در غدير خُمّ برگزار كرد و از همه مردم براى على(عليه السلام)بيعت گرفت ، جلسه اى تشكيل دادند و تصميم گرفتند تا پيامبر را ترور كنند .[13]
    وقتى كه آن ها خبر دار شدند كه پيامبر در شب از " عَقَبه هَرشا " عبور مى كند در دل شب خود را به بالاى اين كوه رساندند . آن ها چهارده نفر بودند و مى خواستند با نزديك شدن شتر پيامبر ، سنگ پرتاب كنند تا شتر پيامبر از اين مسير باريك خارج شود و در اين درّه عميق سقوط كند و با سقوط شتر ، پيامبر كشته شود.
    اين نقشه آنان بود و منتظر بودند نقشه خود را اجرا كنند، امّا خدا جبرئيل را فرستاد تا به پيامبر خبر بدهد . جبرئيل نام آن منافقان را براى پيامبر گفت و پيامبر با صداى بلند آن ها را صدا زد .
    صداى پيامبر در دل كوه پيچيد ، منافقان با شنيدن صداى پيامبر ترسيدند، عمّار و حُذيفه ، شمشير خود را از غلاف كشيدند و از كوه بالا رفتند، وقتى منافقان ديدند كه رازشان آشكار شده است ، فرار كردند.
    حُذيفه، نفس زنان برگشت و به پيامبر خبر داد كه منافقان فرار كردند.
    آن منافقان كه در آن شب، نقشه ترور پيامبر را داشتند كسانى بودند كه به ظاهر مسلمان بودند ولى براى رسيدن به رياست و حكومت ، حاضر بودند هر كارى بكنند .
    آن ها مى دانستند كه على(عليه السلام) همه خوبى ها را در خود جمع كرده است و فقط او شايستگى رهبرى را دارد ، امّا عشق به رياست ، لحظه اى آن ها را رها نكرد، آنان همان كسانى بودند كه بعد از پيامبر، حقّ على(عليه السلام) را غصب كردند و به خانه فاطمه(عليها السلام) هجوم بردند و آنجا را به آتش كشيدند.

    * * *


    بار ديگر آيه 57 سوره "احزاب" را در اينجا مى نويسم:
    (إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالاَْخِرَةِ...).
    "كسانى را كه خدا و پيامبر را اذيّت مى كنند، خدا در دنيا و آخرت آنان را لعنت مى كند و براى آنان عذابى خواركننده، آماده كرده است".
    من كسانى را كه نقشه ترور پيامبر را كشيدند، لعن مى كنم، چون آنان با اين كار خود، پيامبر را آزردند، هر كس كه پيامبر را بيازارد خدا او را لعنت كرده است.



نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۵: از كتاب راه روشنايى نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن