کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل دو

      فصل دو


    در اين دنيا تلاش فراوان مى كنى تا ثروت بيشتر براى خودت جمع كنى، در جستجوى رفاه هستى گويا كه مدّتى طولانى در اين دنيا زندگى خواهى كرد، گاهى حق ديگران را زير پا مى گذارى، آنان را فريب مى دهى، ايثار و فداكارى را از ياد مى برى، پيمان دوستى ها را مى شكنى تا ثروت بيشتر بيندوزى و اسباب راحتى خود را فراهم كنى.
    به فكر روز مبادا هستى و مى خواهى براى آن روز، پول داشته باشى، همه اين كارها را مى كنى ولى غافل هستى كه امروز و فردايى بيش در اين دنيا نيستى و مرگ در انتظار توست، وقتى مرگ تو فرا برسد، ديگر همه ثروت ها هم نمى تواند به تو سودى برساند، به زودى از اين دنيا رخت برمى بندى و هر آنچه را كه اندوخته اى براى ديگران وامى گذارى.
    قدرى فكر كن، از اين همه زحمت و تلاش، چه سودى به تو مى رسد؟ چه زحمت بيهوده اى! چه تلاش بى اجرى؟ اين روزها و شب ها، سرمايه تو بودند، چقدر راحت آن ها را از دست دادى، لحظه هاى ناب عمر خود را به خسران گذراندى و لحظه اى فكر نكردى كه دنيا و آنچه در آن است، فانى است و نابود مى شود، چرا به اين فكر نكردى كه هر چه نزد من است، باقى مى ماند. اگر قدرى مى انديشيدى از آن همه تلاش، بهره ديگرى مى گرفتى، دل به سراب نمى بستى.
    اكنون وقت آن است كه چشم اميد به سوى من داشته باشى، از دنيا بگذرى و به پاداش برترى كه من براى تو قرار داده ام دل ببندى، دل به رفتنى ها نبند، به ماندنى ها فكر كن، از من بخواه تا دلت را به نور دانايى روشن كنم تا كوشش هاى تو براى من گردد.
    تو سال ها درون خودت را از همه پنهان داشته اى، به خاطر حرف مردم، آنچه نخواسته اى، انجام داده اى، و آنچه نبوده اى، وانمود كرده اى، آنچه به آن دل نبسته بودى به زبان آوردى، تو درونت را مخفى كردى و ظاهر خود را آراستى، به اطرافيان خود نگاه كردى و آنچه كه آنان خواستند، شدى، از ترس رسوا شدن، همرنگ جماعت شدى، ولى من از همه چيز تو باخبر بودم، راز درون تو بر من پوشيده نبوده است، مى دانم تو كيستى و چگونه اى، مى دانم چه در نهان دارى، و در چه انديشه اى هستى، از دل تو باخبرم.
    هيچ چيز در زمين و آسمان بر من پوشيده نيست، اگر گناه كردى ولى در ظاهر، خود را آراستى، اگر رياكارى كردى، اگر رفيقت را در ظاهر دعا كردى و در دل او را نفرين نمودى، من به همه اين ها آگاه بودم. به راستى چه كسى را مى خواستى فريب بدهى؟ از چه چيزى فرار مى كردى؟ به چه مى خواستى دست پيدا كنى؟
    بازگشت همه به سوى من است، من هستم كه عزّت و ذلّت مى دهم، تو با رياكارى مى خواستى به چه برسى؟ عبادت زيبا همراه با ريا به چه كار مى آيد؟ آيا مردمى كه خودشان به من نيازمند هستند مى توانستند تو را پاداش دهند؟ چرا پاداش خود را از آنان مى خواستى؟
    اكنون از گذشته ات توبه كن و به سوى من بيا! من از هر كس به تو مهربان تر هستم، دلت را با نور محبّت من روشن كن! با من سخن بگو و اعتراف كن همه اين كارها را از روى نادانى انجام داده اى. مى دانم كه تو نمى خواستى با من دشمنى كنى، تو گرفتار غفلت و نادانى شدى، تو پناهگاهى غير از من ندارى.
    به گناهان خود اعتراف كن، من كه از همه آنها باخبرم، ولى دوست دارم كه در پشگاهم به گناهانت اعتراف كنى تا پشيمانى خود را اين گونه به تصوير بكشى، تو دست به دعا برمى دارى و اشك مى ريزى و گناهانت را مى شمارى و از من مى خواهى آن ها را ببخشم، تو با اين كار خود، خشوع و بيچارگى خود را به نمايش مى گذارى و مهربانى مرا به سوى خود جذب مى كنى، تو با اميد به درِ خانه من مى آيى و من هرگز كسى را كه اميدش به لطف من است، نااميد نمى كنم كه من بخشنده و مهربانم!


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۲: از كتاب باور من نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن