فصل يازده
من بزرگوارتر از آن هستم كه بنده خود را رها كنم و صداى او را نشنوم، پس بنده من باش تا من تو را دوست داشته باشم و دعاى تو را اجابت كنم.
اگر بنده من باشى، از هاى و هوى پوچ دنيا، از خوش آمدها و بدآمدها، از گفت و شنودها، از آفرين گفتن ها و سرزنش ها، آزاد مى شوى. نه شهرت، نه گمنامى، نه ثروت نه فقر، روح تو را به تلاطم نمى اندازد و ديگر اسير خواهش ها و هوس هاى دل خويش نمى شوى، نه گرفتار مال دنيا مى شوى و نه اسير پست و مقام. دل تو جايگاه عشق من مى گردد، مهر من در درياى وجودت موج مى زند و همواره چشم تو در جستجوى مهربانى من است.
از من بخواه تا تو را به مقام بندگى خودم برسانم كه هر كس بنده من شد از همه چيز آزاد شد و آرامشى بس بزرگ را تجربه كرد.